گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوم
« و ذکر یکی از مواعظ نیکو و بلیغ آن حضرت » « احتجاج امام سجّاد علیه السّلام در موارد مختلفی از علوم دینی »







-176 مردي از (1) « و ذکر یکی از مواعظ نیکو و بلیغ آن حضرت » « احتجاج امام سجّاد علیه السّلام در موارد مختلفی از علوم دینی »
اهالی بصره نزد آن حضرت آمده و گفت: اي علیّ بن حسین، جدّ شما علیّ بن ابی طالب أهل ایمان را به قتل رساند! با این سخن
اشک در دیدگان آن حضرت جمع شده و در کف دستش جمع گشت، سپس آن را بر ریگها کوبیده و گفت: اي برادر أهل بصره،
نه بخدا این گونه نیست، علیّ هیچ مؤمنی را نکشت و خون هیچ مسلمانی را نریخت، آنان أهل اسلام نبودند بلکه در دل کافر و در
ظاهر مسلمان بودند، و زمانی که بر کفر خود یار و اعوانی یافتند آن را آشکار ساختند، حال اینکه أهل خبره و حافظان آل محمّد
نیک آگاهند که أصحاب جمل و صفّین و نهروان بر زبان رسول خدا لعن شدهاند، پس رسوا باد آنکه افتراي بر خدا و رسول بست!
.« برادرانمان ص: 130 بر ما ستم نمودند » : شیخی از اهالی کوفه گفت: اي علیّ بن حسین، جدّ تو (علیّ) میگفت
و قوم عاد نیز مانند همان برادرانی ،« و به قوم عاد برادرشان هود را فرستادیم- اعراف: 65 » فرمود: مگر این آیه را تلاوت نکردهاي
177 - و ( است که در کلام أمیر المؤمنین آمده، خداوند هود و یارانش را نجات داد، و قوم عاد را با بادي عقیم هلاك ساخت. ( 1
به اسناد گذشته از حضرت سجّاد علیه السّلام نقل است: او در حال بازگویی سرگذشت مسخشدگان از بنی اسرائیل به میمون بود و
در آخر فرمود: خداوند این قوم را به جهت صید ماهی در روز شنبه مسخ فرمود، شما فکر میکنید خداوند با این مردمی که اولاد
پیامبرش را کشته و حرمت او را شکستند چه خواهد کرد؟ پروردگار اگر چه در این دنیا ایشان را مسخ نکرد ولی براي اینان چندین
برابر عذاب مسخ در آخرت شکنجهاي سخت آماده فرموده است. یکی پرسید: اي زاده رسول خدا! ما این حدیث را شنیده بودیم،
ولی برخی از ناصبین بما میگویند: اگر قتل حسین بن علیّ علیهما السّلام باطل بود که آن از صید روز شنبه بمراتب عظیمتر و
سختتر بوده، پس آیا نباید خداوند بیشتر از آن مقدار که بر صیّادان ص: 131 روز شنبه غضب کرد بر قاتلین آن
حضرت خشم کند؟! ( 1) حضرت فرمود: به این ناصبان بگو: مگر گناهان ابلیس بزرگتر از کسانی نیست که به اغواي او کافر شدند؛
پس چرا خداوند آنان را مثل قوم نوح و فرعون هلاك کرد ولی با ابلیس کاري نکرد، مگر او به هلاکت شایستهتر نیست، پس چرا
شدند را نابود کرد ولی ابلیس را با آن همه دغلی مهلت داد؟! مگر «1» خداوند این مردمی که بجهت ابلیس مرتکب عمل موبقات
نه این است که پروردگار ما با تدبیر و حکم خود حکیم است که چه کسی را هلاك و چه کسی را باقی گذارد؟ پس همین طور
در باره صیّادان روز شنبه و قاتلان حسین علیه السّلام حکیمانه حکم فرموده، و بازخواست مختصّ بندگان است نه حضرت حقّ. و
حضرت باقر محمّد بن علیّ بن الحسین علیهم السّلام فرمود: وقتی پدرم این حدیث را بازگفت یکی از افراد مجلس گفت: اي زاده
رسول خدا، چگونه خدا نسل این گروه را بخاطر گناهان و معاصی گذشتگان و پدرانشان مورد عتاب و توبیخ قرار میدهد؛
1) حضرت زین العابدین ) .!؟« هیچ کسی بار دیگري را بر دوش نگیرد- انعام: 164 » : ص: 132 با اینکه خود فرموده
علیه السّلام فرمود: بیشکّ قرآن به لغت عرب نازل شده و آن أهل زبان را به لغتشان مخاطب قرار میدهد، مردي از قبیله تیم- که
قبیلهاش یک شهري را غارت کرده و همه را کشته بودند- گفت: فلان شهر را غارت کردید و فلان کار را انجام دادید، ولی فرد
عرب- بجاي لفظ غارت- میگوید: ما فلان کار را با فلان قبیله کردیم، و ما آل فلان را به اسارت گرفتیم، و ما فلان شهر را نابود
کردیم. قصد آن را ندارند که خود را در آن کار شریک بدانند، قصد آنان سرکوفت است و قصد اینان افتخار، که قوم ایشان بود
که فلان کار را انجام داد. و کلام خداوند در این آیات فقط قصد توبیخ گذشتگان و سرزنش این افرادي است که امروز بر آن
کردار مباهات میکنند، زیرا آن لغتی است که قرآن بر آن پایه نازل شده است، و بدین خاطر بود که بازماندگان از اعمال
گذشتگان خود راضی و خشنود بودند و آن را بر آنان روا میداشتند، پس میشود به ایشان گفت: شما مرتکب آن اعمال شدید،
178 - از أبو حمزه ثمالی نقل است که گفت: یکی از قضات (1) یعنی: به زشتی کارشان رضایت دادید. ص: 133
و میان آنان و آبادیهایی که در » أهل کوفه بر حضرت سجّاد علیه السّلام وارد شده و گفت: خدا مرا فدایت کند! مرا از حقیقت آیه
صفحه 39 از 174
آنها برکت نهاده بودیم آبادیهاي پیدا و پیوسته پدید آوردیم، و در آنها آمد و شد را به اندازه کردیم [و گفتیم:] در آنها شبها و
آگاه فرما؟ حضرت فرمود: اطرافیان شما در عراق چه میگویند؟ گفت: میگویند « روزها ایمان و بیبیم رفت و آمد کنید- سبأ: 18
مراد مکّه است. فرمود: مگر در جایی بیشتر از مکّه سرقت دیدهاي؟ گفت: پس آن چیست؟ فرمود: مراد فقط مردان است. گفت:
و: « و بسا ده و آبادي که از فرمان پروردگارشان و فرستادگان او سر باز زدند- طلاق: 8 » این در کجاي قرآن است؟ فرمود: مگر آیه
و از شهري که در آن بودیم و از کاروانی که با آن آمدیم » : و « و آن آبادیها را چون ستم کردند هلاك کردیم- کهف: 59 »
را نشنیدهاي؟ آیا پرسش از قریه و آبادي میکند یا مردان یا قافله؟ راوي گوید: آن حضرت در این معنی آیات « بپرس- یوسف: 82
دیگري را تلاوت نمود. ص: 134 سائل پرسید: قربانت گردم، پس اینان چه کسانی هستند؟ فرمود: آنان ما هستیم،
فرمود: مراد ایمنی از ؟« در آنان شبها و روزها ایمن و بیبیم رفت و آمد کنید- سبأ: 18 » : مگر این آیه را نشنیدهاي که فرموده
179 - و روایت شده که حضرت زین العابدین علیه السّلام بر حسن بصري عبور کرد در حالی که او در ( انحراف و کجی است. ( 1
سرزمین منی مردم را موعظه میکرد، آن حضرت ایستاده و به او گفت: صبر کن تا حالی که در آنی برایت بازگو کنم: آیا در این
حال که هستی از وضع میان خود و خدا به آن حدّ از رضا رسیدهاي؛ اگر فردا تو را مرگ دریابد؟ گفت: نه. فرمود: آیا قصد داري
از این حال که هستی خود را به حالی که از آن راضی هستی تحوّل و انتقال دهی؟ حسن بصري سر بزیر انداخته و پس از مدّتی
گفت: اگر بگویم راست نگفتهام. فرمود: آیا امید به پیامبري پس از محمّد صلّی اللَّه علیه و آله داري که با او برایت سابقهاي باشد؟
گفت: نه. فرمود: آیا امید به سرایی جز این دنیا داري که به آنجا بازگردانده شوي و در آن به عمل پردازي؟ گفت: نه. الاحتجاج،
ج 2، ص: 135 فرمود: آیا فرد خردمندي را سراغ داري که با این حال که از خودش راضی باشد؟ که تو در حالی هستی از وضع
میان خود و خدا راضی نبوده و در امید تحوّل و انتقال به حال دیگر هم صادق نیستی، و امید به پیامبري پس از محمّد صلّی اللَّه علیه
و آله هم نداري، و نه سرایی جز این دنیا که در آن بکار پردازي، با این حال مردم را موعظه میکنی؟!!. [و بروایتی دیگر: براي چه
مردم را از عمل مشغول ساخته و آنان را موعظه میکنی؟] راوي گوید: وقتی آن حضرت رفت حسن بصري گفت: او که بود؟
گفتند: علیّ بن- الحسین، حسن بصري گفت: اینان از خاندان علم و دانشند!. و پس از آن دیگر مشاهده نشد که حسن بصري مردم
180 - و از أبو حمزه ثمالی نقل است که گفت: از امام سجّاد علیه السّلام شنیدم که مردي از قریش را ( را موعظه و نصیحت کند. ( 1
حدیث میکرد و میگفت: وقتی خداوند توبه آدم علیه السّلام را پذیرفت او با حوّا نزدیکی نمود- و از زمان خلقت او و حوّا جز در
زمین با او نزدیکی نکرده بود-، و این پس از پذیرش توبه از جانب خداوند بود، و حضرت آدم خانه خدا و اطراف آن را تعظیم
میداشت، و هر گاه قصد نزدیکی داشت هر دو از حرم خارج شده و در بیرون از حدّ حرم ص: 136 عمل نزدیکی
را انجام میداد، سپس هر دو غسل میکردند، و این به جهت احترام به حرم بود، سپس به حیاط حرم بازمیگشت. باري از حوّا
همراه با « هابیل » بیست پسر و بیست دختر متولّد شد، و در هر شکم یک پسر و یک دختر برایش تولّد مییافت، و اوّلین فرزند او
و لوزا زیباترین دختر او بود. زمانی که آنان به بلوغ ،« لوزا » با دختري بنام « قابیل » : بود، و در زایمان دوم « اقلیما » یک دختر بنام
رسیدند از ترس فتنه و گرفتاري حضرت آدم همه را فراخوانده و به هابیل پیشنهاد ازدواج با لوزا و قابیل با اقلیما را داد. قابیل گفت:
از این تصمیم راضی نیستم، آیا خواهر زشت هابیل را به من، و خواهر زیباي مرا به هابیل تزویج میکنی؟!. حضرت آدم علیه السّلام
فرمود: پس میانتان قرعه میاندازم، لوزا و اقلیما سهم هر کدامتان که شد او را با همان تزویج میکنم. هر دو بدان راضی شدند، پس
میانشان قرعه انداخت. ص: 137 پس بر همان رأي اوّل سهم هابیل؛ لوزا خواهر قابیل شد و سهم قابیل اقلیما خواهر
هابیل گردید، پس بر اساس همان قرعه آنان را نزد خداوند به زوجیّت هم درآورد. و پس از آن خداوند ازدواج با خواهر را ممنوع
و حرام فرمود. مرد قرشی از امام علیه السّلام پرسید: آیا از آن دو صاحب فرزند هم شدند؟ فرمود: آري، پرسید: این عمل (ازدواج با
خواهر) که امروز رفتار مردم مجوس است!. حضرت فرمود: مردم مجوس پس از تحریم الهی این عمل را انجام دادند. سپس بدو
صفحه 40 از 174
فرمود: منکر این مطلب مباش، هر آینه این قوانینی است که قبلًا جاري شده، مگر خداوند حوّا را از آدم نیافرید و بعد همو را به
181 - روزي عبّاد ( تزویج آدم درآورد، این نیز یک قانون از قوانین آنان بود، و پس از آن خداوند آن عمل را تحریم فرمود. ( 1
بصريّ در راه مکّه به حضرت سجّاد علیه السّلام برخورده و به او گفت: اي علیّ بن الحسین، آیا جهاد با سختیهاش را ترك گفته و
، خداي از مؤمنان جانها و مالهاشان را بخرید الاحتجاج، ج 2 » : رو سوي حجّ با آسانی آن آوردهاي؟! در حالی که خداوند میفرماید
ص: 138 و به بهاي آنکه بهشت براي آنان باشد، در راه خدا کارزار میکنند پس میکشند و کشته میشوند. و عدهاي است راست
و درست بر خداي در تورات و انجیل و قرآن، و کیست که به پیمان خویش از خدا وفادارتر است؟ پس به این خرید و فروخت که
همان » [: حضرت فرمود: آیه را تمام کن، گفت ] !؟« کردید شادمان باشید. و این است رستگاري و کامیابی بزرگ- توبه: 111
توبهکنندگان و پرستندگان و ستایندگان سپاسدار و روزهداران و رکوعکنندگان و سجودکنندگان و فرمایندگان به کار نیک و
حضرت فرمود: هر گاه این گروه- که .« بازدارندگان از کار زشت و نگهداران مرزهاي خداي، و مؤمنان را مژده باد!- توبه: 112
182 - آن حضرت از نبیذ سؤال شد، فرمود: ( داراي این صفات باشند- را یافتی جهاد با ایشان افضل از انجام حجّ است؟!. ( 1
گروهی آن را نوشیده و مردم صالحی آن را تحریم داشتند، پس گواهی شهوت پرستان بیشتر در خور نپذیرفتن است تا شهادت أهل
183 - از عبد اللَّه بن سنان نقل است که حضرت صادق علیه السّلام میفرمود: مردي به امام علیّ بن الحسین علیهما ( ریاضت!. ( 2
السّلام گفت: فلانی تو را منسوب به گمراهی و بدعت میکند!. فرمود: رعایت حقّ مجلس آن مرد را بخاطر نقل گفتارش به ما
نکردي، و حقّ مرا نیز مراعات نکردي چرا که از برادرم مطلبی را بمن رساندي که از آن خبر نداشتم، براستی که مرگ الاحتجاج،
ج 2، ص: 139 همه ما را فرا میگیرد، و بیرون شدن از خاك اجتماع ما، و رستاخیز و قیامت محلّ قرار ما است، و خود خداوند میان
ما حکم میفرماید. زنهار که غیبت کسی نکنی، زیرا غیبت خورش سگان جهنّم است. و بدان کسی که بسیار عیب مردمان گوید،
184 - شخصی از آن حضرت پرسید: ( همان زیاده گویی به زیانش بر او شهادت دهد که به همان مقدار به دنبال عیب بوده. ( 1
سکوت بهتر است یا سخن گفتن؟ فرمود: هر کدام داراي آفاتی است، و در صورت نداشتن آفت، حرف زدن بهتر از سکوت است.
پرسید: اي زاده رسول خدا این چگونه است؟ فرمود: زیرا خداوند انبیا و اوصیا را به خموشی و سکوت مبعوث نفرمود بلکه به
سخنرانی و کلام، و بهشت جزاي سکوت نشده، و نه ولایت خداوند بدان واجب، و نه آتش جهنّم بخاطر آن محصور، و نه غضب
الهی بدان فرو نشیند، و همه اینها فقط و فقط در پرتو کلام و سخن گفتن است، و من قادر نیستم که ماه را با خورشید برابر کنم، تو
-185 (1) فقط فضل سکوت بر کلام را میگویی نه فضیلت کلام و سخن گفتن بر سکوت و خموشی را. ص: 140
از امام باقر علیه السّلام نقل است که گفت: وقتی حسین بن علیّ علیهما السّلام به شهادت رسید، محمّد ابن حنفیّه کسی بدنبال امام
سجّاد فرستاده و با او خلوت نموده و گفت: اي پسر برادر، تو خود میدانی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله وصیّت و امامت پس
از خود را به علیّ بن ابی طالب علیه السّلام نهاد، سپس به حسن، و بعد هم به حسین علیهما السّلام، حال پدرت علیه السّلام به
شهادت رسیده و بر کسی وصیّت نکره، و من عموي تو و هم ریشه توام، و من در این سنّ و قدمت از تو در این سنّ جوانی به آن
مقام شایستهترم، پس در مسأله وصیّت و امامت با من منازعه و مخالفت مکن!. حضرت علیّ بن الحسین علیهما السّلام بدو گفت: اي
عمو، رعایت تقواي الهی را نموده و ادّعاي چیزي که حقّ تو نیست را مکن، من تو را موعظه میکنم که از بیخبران نشوي، اي
عمو، بدرستی که پدرم- صلوات خدا بر او باد- پیش از آنکه آهنگ عراق را کند به من وصیّت نمود و ساعتی پیش از شهادت با
من در این باره عهد بست، و سلاح رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نزد من است، پس متعرّض آن مشو و گر نه میترسم عمرت
کوتاه شده و حالت دگرگون و پراکنده شود، و بیشکّ خداوند تبارك و تعالی عهد فرموده که ص: 141 امامت و
وصیّت را فقط در نسل حسین علیه السّلام قرار دهد، اگر قبول نداري بیا برویم نزد حجر الأسود تا از آن طلب حکم کنیم. ( 1) امام
باقر علیه السّلام فرمود: کلام میان آن دو در مکّه بود تا اینکه نزد حجر الأسود رفتند، حضرت سجّاد علیه السّلام به محمّد ابن حفیّه
صفحه 41 از 174
گفت: ابتدا شما به درگاه خداوند ناله و ابتهال کرده و بخواه که حجر را برایت به نطق آورد سپس من درخواست میکنم. محمّد
ناله و ابتهال نموده و درخواست کرد ولی هیچ جوابی از حجر نشنید. حضرت فرمود: اي عمو بیشکّ اگر تو وصیّ و امام بودي
حتماً جوابت میداد. محمّد گفت: پسر برادرم حال تو بخواه، پس آن حضرت دست بدرگاه خداوند شد سپس خطاب به حجر
گفت: تو را قسم به آن خدایی که در تو میثاق انبیا و اوصیا و همه مردم را قرار داد که با زبان عربی مبین بگویی وصیّ پس از
حسین بن علیّ کیست؟ پس حجر آنچنان به جنبش آمد که نزدیک بود از جا کنده شود سپس خداوند آن را به زبان عربیّ مبین
گویا فرمود پس گفت: ص: 142 خداوندا بدرستی وصیّت و امامت پس از حسین بن علیّ بن أبی طالب به علیّ
فرزند حسین پسر علیّ بن أبی طالب؛ و فرزند فاطمه زهرا دخت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله میرسد. پس محمّد ابن حنفیّه
-186 ثابت بنانی گوید: من همراه گروهی از عبّاد بصره همچون (1) .«1» بازگشته و پس از آن معتقد به ولایت آن حضرت شد
ایّوب سجستانی و صالح مرّي و عتبه غلام و حبیب فارسی و مالک بن دینار رهسپار حجّ بودیم، وقتی داخل مکّه شدیم دیدم که
شهر دچار کم آبی است، و عدم بارندگی موجب تشنگی سختی بر مردم شده، پس اهالی مکّه و تمام حجّاج دست بدامن ما گشتند
تا بر ایشان نماز باران بخوانیم، ما نیز داخل حرم شده و پس از طواف خاضعانه و ملتمسانه از خداوند درخواست نمودیم الاحتجاج،
ج 2، ص: 143 ولی اجابت نشدیم، و ما در همین حال بودیم که متوجّه جوانی شدیم رو بجانب ما دارد، حزن سراسر وجود او را
گرفته و اندوه آشفتهاش ساخته بود، ابتدا چند دور طواف خانه کرد سپس رو بما نموده و گفت: ( 1) اي مالک بن دینار، ثابت بنانی!
ایّوب سجستانی! صالح مرّي! عتبه غلام! حبیب فارسی! اي سعد، عمر! صالح اعمی! اي رابعه، و اي سعدانه، و اي جعفر بن سلیمان!!
همگی گفتیم: لبّیک و سعدیک اي جوان! فرمود: آیا میان شما کسی نیست که محبوب خداي رحمان باشد؟! گفتیم: اي جوان
وظیفه ما دعا است و بر آن حضرت اجابت!. فرمود: از مکّه دور شوید که اگر میانتان فردي محبوب رحمان بود حتماً اجابت
آقاي من! قسم به دوستی و محبّت به من، این » : میفرمود، سپس نزد کعبه رسیده و به خاك افتاد، و شنیدم که در سجده میگفت
پس کلام آن حضرت بپایان نرسیده بود که باران شدیدي باریدن گرفت. گفتم: اي جوان، از .«! مردم را از باران خود سیراب ساز
کجا فهمیدي که محبوب خدایی؟ ص: 144 فرمود: اگر محبوب خداوند نبودم مرا به زیارت خود نمیخواند و چون
دعوت حقیقی فرمود دریافتم که مرا دوست میدارد، پس او را به حبّ و دوستیاش بمن سوگند دادم وي نیز پذیرفت، سپس امام
علیه السّلام بازگشت در حالی که این اشعار را میسرود: هر که خداي را شناخت و معرفت پروردگار وي را بینیاز نساخت او
بدبخت است. در راه طاعت پروردگار هر چه بدو رسد هیچ زیانی را متوجّه وي نخواهد ساخت. کردار بنده جز پرهیزگاري
فایدهاي ندارد، که تمام عزّت مختصّ پرهیزگار است. گفتم: اي مردم مکّه، او که بود؟ گفتند: علیّ بن حسین بن علیّ بن ابی
187 - به اسناد مذکور در متن از حضرت سجّاد علیه السّلام نقل است که فرمود: ( طالب- صلوات خداوند بر همه ایشان باد-. ( 1
مائیم امامان مسلمین، و حجّتهاي خدا بر جهانیان، و سروران أهل ایمان، و رهبران پیشانی سفیدان از وضو، و اولیاي مؤمنین، و مائیم
امان أهل زمین، مانند ستارگان که امان أهل آسمانند، و مائیم کسانی که خداوند بخاطرشان زمین را از نابودي با اهلش باز میدارد،
و بخاطر ما باران را میباراند، و رحمت را نشر میدهد، و برکات زمین را خارج ص: 145 میسازد، و اگر ما در
زمین نبودیم؛ زمین با اهلش فرو میرفتند. سپس فرمود: از آفرینش زمین و خلق آدم تا حال؛ زمین از حجّت خدا خالی نمانده، که
آنان یا ظاهر و مشهور هستند یا غایب و پنهان، و تا روز قیامت از حجّتی الهی خالی نخواهد ماند، و گر نه خداوند عبادت نمیشد.
-188 و از أبو حمزه ثمالی از أبو خالد کابلی نقل است که گفت: بر سرورم امام سجّاد علیه السّلام وارد شده و گفتم: اي زاده (1)
رسول خدا، بمن فرمایید افرادي که طاعت و دوستیاشان از طرف خداوند بر ما واجب شده چه کسانند؟ همانها که پس از رسول
خدا صلّی اللَّه علیه و آله بر بندگان واجب است که از ایشان پیروي کنند؟ فرمود: اي أبو کنکر، بیشکّ صاحبان امر؛ امامانی که
خداوند طاعتشان را بر همه مردم واجب ساخته عبارتند از: أمیر المؤمنین علیّ بن ابی طالب، سپس حسن، و حسین دو فرزند علیّ بن
صفحه 42 از 174
ابی طالب علیهم السّلام، تا اینکه کار به ما رسید، سپس خاموش شد. عرض کردم: سرور من، از حضرت أمیر علیه السّلام براي ما
پس حجّت و امام پس از شما « زمین از حجّت خداوند بر بندگان خالی نمیماند » نقل است که فرموده: ص: 146
کیست؟ ( 1) فرمود: پسرم محمّد، و نام او در تورات باقر است، علم و دانش را میشکافد شکافتنی، هموست حجّت و امام پس از
من، و پس از محمّد پسرش جعفر است و نام او نزد أهل آسمان صادق است. گفتم: سرور من، چگونه اسم آن حضرت صادق شد،
وقتی فرزندم جعفر بن » : که همه ایشان صادقند؟ فرمود: پدرم از پدرش مرا حدیث کرد که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرموده
محمّد بن علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب متولّد شد نام او را صادق نهید، که پنجمین از فرزندان او همو که نامش جعفر است
گستاخانه بر خدا و از سر کذب و دروغ ادّعاي امامت میکند، پس نام او نزد خداوند جعفر کذّاب است، همو که بر خدا افترا بسته
و ادّعاي چیزي که براي او نیست را میکند، مخالف پدر شده و بر برادرش حسد میورزد، این همان است که پرده الهی را هنگام
غیبت ولیّ خدا پاره میکند. سپس حضرت سجّاد علیه السّلام بشدّت گریست، بعد فرمود: گویا جعفر کذّاب را میبینم که طاغی
زمانش را وادار میکند تا در امر ولیّ اللَّه و پنهان در ص: 147 حفظ خدا و موکّل بر حرم پدرش تفتیش کند بخاطر
جهلی که بر ولادت او دارد، و حرصی که بر قتل او دارد اگر به او دسترسی یابد، و طمعی که به میراث او دارد تا آن را به ناحقّ
غصب نماید. ( 1) أبو خالد گفت: عرض کردم: اي زاده رسول خدا، آیا چنین چیزي واقع خواهد شد؟ فرمود: آري بخدا که واقع
خواهد شد و آن در صحیفهاي که نزد ماست مکتوب است، صحیفهاي که در آن محنتهایی که پس از رسول خدا خدا بر ما جاري
میشود همه و همه مکتوب است. أبو خالد گفت: عرض کردم: اي زاده رسول خدا، پس از آن چه خواهد شد؟ فرمود: آنگاه غیبت
ولیّ خدا طولانی خواهد شد، همو که دوازدهمین از اوصیاي رسول خدا و امامان پس از او است. اي أبا خالد، مردم دوران غیبت
آن امام که معتقد به امامت و منتظر ظهور اویند از مردم هر روزگاري برترند، زیرا خداي تعالی عقل و فهم و معرفتی به آنان عطا
فرموده که غیبت نزد آنان به منزله مشاهده است، و آنان را در آن روزگار همچون مجاهدین در مقابل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و
آله که با شمشیر به جهاد برخاستهاند قرار داده است، ص: 148 آنان مخلصان حقیقی و شیعیان راستین ما و داعیان به
189 - به اسناد ( دین خداي تعالی در نهان و آشکارند. و فرمود: چشم براه بودن فرج و گشایش خود بزرگترین فرج است. ( 1
شما را در قصاص زندگانی و حیات است- بقره: » مذکور در پیش از حضرت سجّاد علیه السّلام نقل است که در تفسیر آیه کریمه
زیرا هر که قصد قتل نماید با علم به اینکه قصاص ،« در قصاص زندگانی و حیات است » - اي امّت محمّد « و شما را » : فرمود «179
خواهد شد دست از آن بردارد، همین زندگی و حیاتی براي کسی که قرار است کشته شود میباشد، و نیز موجب حیات فردي است
که قرار است بکشد، و موجب حیات دیگر از مردمان نیز میباشد، همین که بدانند قصاص امري است واجب، از ترس قصاص
سپس فرمود: بندگان خدا! این قصاص .« باشد که تقوا پیشه کنید » یعنی اي خردمندان « اي اولو الألباب » ، جرأت کشتن پیدا نمیکنند
قتلی است که در دنیا مرتکب آن شده و روحش را تباه نمودهاید، برایتان بگویم که بدتر از این قتل چیست، و آنچه خداوند بر
قاتلش واجب ساخته که از این قصاص بدتر است؟! گفتند: آري اي زاده رسول خدا. ص: 149 فرمود: بدتر از این
کشتن ارتکاب به قتلی است که تا ابد جبران ناپذیر و عاري از حیات و زندگی است. گفتند: آن چه قتلی است؟ فرمود: گمراه
نمودن نبوّت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله و ولایت علیّ بن أبی طالب و سلوك به غیر راه خدا، و اینکه دیگري را به پیروي راه
دشمنان علیّ علیه السّلام تحریک و به امامتشان ترغیب کند، و حقّ علیّ را از او دفع نموده و فضیلت آن حضرت را انکار نماید، و
هیچ ابایی از این اعطاي بناحقّ و تعظیم دشمن آن حضرت نداشته باشد، این همان قتلی است که تا ابد فرد مقتول را در جهنّم نگه
190 - و امام حسن عسکريّ علیه السّلام فرموده: مردي همراه با ( میدارد، پس جزاي این چنین قتلی خلود در آتش جهنّم است. ( 1
فردي که گمان داشت او قاتل پدرش میباشد نزد امام سجّاد علیه السّلام رسیده و اعتراف نمود و مستوجب قصاص شد، آن
حضرت از ولیّ دم خواستار عفو او شد تا خداوند ثوابش را عظیم دارد، ولی دلش راضی نشد. پس امام علیّ بن الحسین علیهما
صفحه 43 از 174
السّلام به ولیّ دم که خواهان قصاص بود فرمود: ص: 150 اگر از این مرد فضیلتی یادت میآید بخاطر همان او را
عفو کن، و از این گناهش در گذر. گفت: اي زاده رسول خدا، او را بر من حقّی است، ولی نه در آن حدّ که موجب عفو از قتل
پدرم باشد. فرمود: پس چه قصدي داري؟! گفت: پرداخت دیه، اگر قصد آن حقّ را دارد، من هم با او با پرداخت دیه کنار آمده و
از او میگذرم. امام علیّ بن الحسین علیهما السّلام فرمود: حقّ او در ذمّه شما چیست؟ گفت: اي زاده رسول خدا، به من یکتاپرستی
را تلقین کرده، همراه با نبوّت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و امامت علیّ و باقی امامان- علیهم السّلام-. حضرت فرمود: آیا چنین
حقّی کفایت از خون پدرت نمیکند؟ آري بخدا سوگند این چنین حقّی در عوض خونبهاي تمام أهل زمین از ابتدا تا انتهی جز
191 - و باسناد مذکور ( انبیاء و امامان علیهم السّلام اگر کشته شوند کفایت میکند، زیرا هیچ چیزي وفا به خون اینان نمیکند. ( 1
در قبل نقل است: امام باقر علیه السّلام فرمود: روزي محمّد بن مسلم ص: 151 ابن شهاب زهريّ بر پدرم امام سجّاد
علیه السّلام وارد شد در حالی که بسیار محزون و غمبار بود، پدرم بدو فرمود: تو را چه شده که این چنین محزونی؟! گفت: اي زاده
رسول خدا، غمها و غصّههایی است که پیوسته از جهت حسودان بر نعمت و طمعکاران در موقعیّتم بر من وارد میشود، تا جایی که
دیگر به هیچ کس اعتماد ندارم. ( 1) حضرت سجّاد علیه السّلام فرمود: زبانت را حفظ کن تا دوستانت را بدست آوري. زهريّ
گفت: اي زاده رسول خدا، من در کمال خوش زبانی با اینان رفتار میکنم. حضرت فرمود: هیهات هیهات! مبادا مبتلا به عجب
شوي، و نکند کلامی گویی که مخالف دلشان باشد، هر چند عذر آن نزد تو باشد، چون تو قادر نخواهی بود به تمام مخالفین خود
عذرت را بنمایی و حرف را روشن کنی. سپس فرمود: اي زهريّ، کسی که از نظر عقل به کمال نرسیده، زودتر به وادي هلاکت
میافتد. زهريّ! چرا أهل اسلام را همچو أهل و خانواده خود نمیبینی؛ که بزرگشان را ص: 152 همچون پدر، و
کوچکشان را همچون فرزند، و همسانشان را همچون برادر در نظر بگیري، در این صورت بکدامیک از ایشان حاضري ستم کنی، یا
نفرین نموده یا آبرویش را ببري؟!!. ( 1) اگر مبتلا به وسوسه ابلیس شدي که تو از دیگران برتري، ببین اگر آن بزرگتر از تو بود
بگو: او پیش از من أهل ایمان شده و کردار صالحش بیشتر از من است. و اگر کوچکتر از تو بود بگو: من بیش از او مرتکب
معصیت شدهام پس او بهتر از من است. و اگر همسان تو بود بگو: من به گناه خود یقین دارم ولی در باره او شکّ دارم، چرا یقین
خود را با شکّ عوض کنم. اگر دیدي أهل اسلام تو را تعظیم میکنند و مورد احترام خود قرار میدهند بگو: این فضل را آنان
قائلند، و اگر از اینان ستم و ناراحتی به تو رسید بگو: این بخاطر گناهی است که مرتکب شدهام. که اگر تو این گونه رفتار کنی
خداوند زندگی را بر تو آسان گرفته و دوستانت را بسیار مینماید، و از اعمال نیک اینان خوشحال شده و بهیچ وجه از ستم اینان
تأسّف نخواهی خورد. ص: 153 و بدان که کریمترین فرد بر مردم کسی است که خیرش بسیار و از اینان بینیاز
بوده و عفیف باشد، و پس از او کسی است که عفیف باشد هر چند بدیشان نیازمند باشد، زیرا أهل دنیا به اموال خود عشق
میورزند، پس هر که مزاحم معشوقه اینان نشود بر ایشان کرم کرده، و هر که علاوه بر عدم مزاحمت چیزي به اموالشان نیز اضافه
192 - و به اسناد مذکور در قبل از حضرت رضا علیه السّلام نقل است که فرمود: ( کند عزیزتر و کریمتر بر ایشان میباشد. ( 1
حضرت سجّاد علیه السّلام فرموده: اگر شما فرد ظاهر الصّلاحی دیدید که از پارسایی سکوت اختیار نموده و خضوع در حرکاتش
هویدا بود، صبر کنید؛ آهسته! مبادا این ظاهر شما را گول بزند، زیرا بیشتر افرادي که در بدست آوردن دنیا و ارتکاب محرّمات
ناتوانند و داراي نیّتی ضعیف و ترس قلبیاند؛ دین را دام و تلهاي براي دنیاي خود ساختهاند، و پیوسته مردم فریب ظاهر اینان را
میخورند، و اگر امکان عمل حرامی را پیدا کنند حتماً مرتکب آن خواهند شد. و اگر دیدید او از مال حرام خودداري میکند،
صبر کن؛ آهسته! گول نخور که ص: 154 شهوات آدمها گوناگون است، زیرا تعداد افرادي که از مال حرام
خودداري میکنند زیاد نیست هر چند در ظاهر زیاد باشند، و در عوض خود را اجبار به اعمال زشتی (زنا) میکنند و در آن مرتکب
حرام میشوند. ( 1) و اگر دیدید از این کارهاي زشت نیز خودداري میکنند باز هم صبر کنید! مبادا گولشان را بخورید، تا اینکه
صفحه 44 از 174
کاملًا به عقده دلشان بنگرید، زیرا همه افرادي که این گونهاند در آخر به اندیشهاي متین باز نمیگردند، و افرادي که بواسطه جهل
به فساد میافتند بیشتر از گروهی است که با عقل اصلاح میشوند. و اگر عقل او را نیز متین و استوار یافتید، باز هم صبر کنید و
گول نخورید! ببینید هواي او متابع عقل است، یا عقل پیروي هوي؟ و ببینید عکس العمل او در برابر ریاستهاي باطل چگونه است؛
مثبت یا منفی؟. زیرا گروهی از مردم در دنیا و آخرت زیان میکنند، دنیا را براي دنیا ترك نمودند، و لذّت ریاست باطله را بر
خوشی اموال و نعمتهاي مباح حلال ترجیح دادند، و همه اینها را براي ریاست باطله رها نمودند، تا اینکه اگر به او گویند: از خداي
بترس، بزرگ- منشی او را به گناه وادارد (یا: عزّت ظاهري که با گناه بدست آورده او را میگیرد). دوزخ او را بس است و هر آینه
1) و او بیهدف به هر دري میکوبد، اوّلین باطل او را به دورترین اهداف زیان و ) بد بستري است. ص: 155
خسارت رهبري میکند، و پس از آنکه درخواست کار باطل را میکند خدایش نیز او را در طغیانش میکشاند، پس او حرام خدا
را حلال داشته و حلال خداوند را تحریم میکند، و اگر ریاستش- همان که موجب بدبختی او شده- سالم بماند دیگر برایش مهمّ
نیست مطلبی از دینش فوت شود، این افراد همانهایند که خدا بر ایشان غضب نموده و مشمول لعن و نفرین خود ساخته و عذابی
خوارکننده برایشان مهیّا فرموده است. ولی انسان اصلی و مرد کارزار تکامل همان انسان نیکویی است که تمام وجودش تابع امر و
فرمان خدا است، و نیرویش وقف رضاي خدا است، خواري با حقّ که همراه عزّت ابد باشد را بر عزّت ظاهري که در باطل است
ترجیح میدهد، و نیک میداند که ضرر اندکی که از این رفتار عایدش میگردد در نهایت او را به سرایی که نعماتش دائمی و
عاري از هر هلاك و نابودي است رهنمون میشود، و خوب دریافته که خوشی بسیار هواپرستی او را گرفتار عذابی خواهد کرد که
قطع و زوال ندارد. اینان انسانند و مردان نیکو! پس پیرو ایشان شده و اقتدا به راهشان کنید، و بدرگاه پروردگارتان بدیشان متوسّل
شوید که بازگشت نداشته و خواستهاي ناکام نماند. ص: 156
« در موضوعاتی مربوط به اصول و فروع » « احتجاج امام باقر علیه السّلام »
-193 از محمّد بن مسلم نقل است که امام باقر علیه (1) « در موضوعاتی مربوط به اصول و فروع » « احتجاج امام باقر علیه السّلام »
فرمود: « و هر که در این جهان کور [دل] است، در آن جهان نیز کور و گمراهتر باشد- إسراء: 72 » : السّلام در تفسیر آیه کریمه
کسی که [در این سرا] آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد روز و شب و گردش فلک با خورشید و ماه و نشانههاي شگفت- که
اطراف آن عظیمتر از آن است- [و با چشم میبیند] او را هدایت و راهنمایی نکند چنین فردي در آخرت گمراهتر باشد. و فرمود:
194 - نافع بن ازرق از امام باقر علیه السّلام پرسید: خداوند چه ( چنین شخصی از آنچه با چشم نمیبیند کورتر و گمراهتر است. ( 2
زمانی بوده است؟ حضرت فرمود: کی نبوده تا بگویم کی بوده؟ پاك و منزّه است خدایی که تا بوده و هست فرد و صمدي است
195 - از عبد اللَّه بن سنان از پدرش نقل است که گفت: (1) که نه همسري گرفته و نه فرزندي دارد!!. ص: 157
خدمت امام باقر علیه السّلام بودم که فردي خارجی از آن حضرت پرسید: اي أبا جعفر چه چیزي را میپرستی؟ فرمود: اللَّه. گفت:
آیا او را میبینی؟ فرمود: آري؛ نه با دیده چشم ظاهري، بلکه با دیده قلب به حقایق ایمان، او با قیاس شناخته نشود، و نه با درك
احساس (پنجگانه)، و به مردمان شبیه نیست، او با نشانهها وصف و با دلالات شناخته گردد، در حکم خود ستم نمیکند، و این
همان خدایی است که هیچ معبودي جز او نیست. راوي گوید: مرد خارجی خارج شد و میگفت: خدا میداند که رسالت خود را
196 - از محمّد بن مسلم نقل است که امام باقر علیه السّلام در صفت قدیم فرمود: او واحد است و صمد و یکتا ( کجا نهد!. ( 2
معناست، نه معانی بسیار و مختلف (یعنی علم و قدرت و سایر صفات خداوند عین ذاتند). راوي گوید گفتم: قربانت گردم گروهی
از مردم عراق میپندارند او میشنود بوسیله غیر آنچه میبیند و میبیند بوسیله غیر آنچه میشنود. ص: 158 فرمود:
دروغ گفتند و از دین منحرف شدند، و خدا را تشبیه کردند، خدا شنوا و بینا است، میشنود به آنچه میبیند و میبیند به آنچه
صفحه 45 از 174
میشنود. عرض کردم: آنان معتقدند که خدا بینا است به همان معنایی که آنان از بینایی تعقّل کرده و میفهمند. فرمود: خداي برتر
197 - برخی از أصحاب براي ما نقل کردهاند که عمرو ( است، تعقّل شود هر چیز که به صفت مخلوق باشد و خدا چنین نیست. ( 1
و هر که خشم من بر او فرو » : بن عبید خدمت امام باقر علیه السّلام رسیده و عرض کرد: قربانت گردم، مراد از خشم در آیه کریمه
چیست؟ فرمود: مرا عذاب و شکنجه است اي عمرو!. و خشم تنها مختصّ مخلوقی است که با « آید بیگمان هلاك شود- طه: 81
چیزي مواجه شده و از کوره بدرش میکند، و به حالتی جدید تغییرش میدهد، پس هر که پندارد که خداوند در اثر خشم
198 - و از أبو ( دستخوش خشم و رضا میشود و از حالی به حالی دیگر میرود او را به صفت مخلوقات وصف نموده است. ( 2
الجارود نقل است که امام باقر علیه السّلام فرمود: هر وقت برایتان حدیثی ص: 159 گفتم از من بپرسید کجاي قرآن
است. سپس آن حضرت در قسمت دیگري از کلامش فرمود: براستی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله از قیل و قال و تباه ساختن مال
در بسیاري از » : و زیادي سؤال نهی فرموده. یکی پرسید: اي زاده رسول خدا، این مطلب در کجاي قرآن است؟ فرمود: در آیه
رازگوییهاي آنان خیري نیست مگر [در راز گفتن] آن کس که به [دادن] صدقهاي یا به کاري نیک و پسندیده یا اصلاح میان مردم
،« و مالهاي خود را که خداوند وسیله برپا بودن زندگی شما قرار داده به کمخردان مدهید- نساء: 5 » : و آیه ،« فرمان دهد- نساء: 114
-199 و از حمران بن (1) .« از چیزهایی مپرسید که اگر براي شما آشکار شود شما را بد آید و اندوهگین کند- مائده: 101 » : و آیه
« و روحی است از او- نساء: 171 » : أعین نقل شده که گفت: به امام باقر علیه السّلام عرض کردم: مراد از روح در آیه کریمه
200 - و از محمّد بن مسلم ( چیست؟ فرمود: آن مخلوقی است که خداوند از سر حکمت در آدم و عیسی علیهما السّلام آفرید. ( 2
« و از روح خویش در او دمیدم- حجر: 29 » : در آیه کریمه « دمیدن » نقل است که گفت: از امام باقر علیه السّلام پرسیدم: مراد از
چیست؟ ص: 160 فرمود: روح همچون ریح (باد) متحرّك است، و بدین خاطر روحش نامند که نامش از ریح (باد)
مشتقّ است، و چون ارواح همجنس باد میباشند روح را از لفظ ریح بیرون آورد و آن را بخود نسبت داد زیرا که آن را بر سایر
و نسبت به یک پیغمبر (إبراهیم) از میان پیغمبران « خانه من » ارواح برگزید چنان که نسبت به یک خانه از میان همه خانهها فرموده
و نظایر اینها (مانند: دین من، بنده من، رسول من) و همه اینها مخلوق و ساخته شده و پدید آمده و ،« خلیل من » : فرموده است
خداوند آدم را بر سیماي خود » 201 - و نیز از همان راوي نقل است که گفت: در باره حدیث مرويّ ( پروریده و تحت تدبیرند. ( 1
از امام باقر علیه السّلام سؤال نمودم. ص: 161 فرمود: آن صورتی حادث و مخلوق بود، خداوند همان را «1» « آفرید
انتخاب و بر باقی افراد صورتهاي گوناگون برگزید، پس آن را به نفس خود اضافه فرمود، همچنان که کعبه و روح را به خود اضافه
-202 عبد الرّحمن بن عبد الزّهري گوید: زمانی که هشام بن عبد (1) .« و دمیدم در آن از روحم » : و « خانه من » : کرده و فرموده
الملک به سفر حجّ رفته بود با تکیه به دست سالم- از موالی او- داخل مسجد الحرام شد، در آنجا امام باقر علیه السّلام نشسته بود،
سالم گفت: اي أمیر مؤمنان، این فرد محمّد بن علیّ بن الحسین است، هشام گفت: همان که أهل عراق سرگشته اویند؟ گفت: آري،
هشام گفت: نزد او برو و بگو أمیر المؤمنین میپرسد: آب و خوراك مردم پیش از جدا شدن در روز قیامت چیست؟ امام باقر علیه
السّلام فرمود: مردم در مکانی همچو قرص نانی پاك محشور شوند، که در آن رودهاي جوشانی است میخورند و مینوشند تا از
حساب فارغ شوند. راوي گوید: هشام دید که آن حضرت از پس جواب برآمد، پس گفت: اللَّه اکبر، نزد او رفته و بگو: مردم در
آن روز کجا به خوردن و آشامیدن میرسند؟! ص: 162 امام علیه السّلام در پاسخ فرمود: اینان در آتش مشغولتر از
از آب یا از آنچه » : روز رستاخیز خواهند بود و با این حال از خوردن و آشامیدن غافل نیستند که [دوزخیان به أهل بهشت] گویند
203 - و نقل ( با شنیدن این پاسخ؛ هشام خموش گشته و دیگر حرفی نزد. ( 1 .!« خداوند روزیتان کرده بر ما فرو ریزید- اعراف: 50
است که نافع بن ازرق خدمت حضرت باقر علیه السّلام رسیده و نزد او نشست و از مسائلی در حلال و حرام پرسش نمود. پس آن
حضرت در ضمن سخنان خود به نافع فرمود: به این مارقه (خوارج) بگو چگونه جدا شدن از أمیر المؤمنین علیه السّلام را جایز
صفحه 46 از 174
دانستید با اینکه در پرتو پیروي از او و تقرّب بخدا در یاري او (پیش از جریان حکمین) خونهاي خویش در رکابش ریختید؟ پس
در پاسخ تو خواهند گفت: او در باره دین خدا داور قرار داد، پس بدیشان بگو: خود خداوند نیز در شریعت پیغمبرش داوري به دو
پس داوري از کسان مرد و داوري از کسان زن » : مرد از بندگانش سپرده در آنجا که (در باره اختلاف میان زن و شوهر) فرموده
و همچنین رسول خدا ،« برانگیزید، اگر آن دو (زن و شوهر) سازش و آشتی خواهند خداوند میانشان سازگاري پدید آرد- نساء: 35
صلّی اللَّه علیه و آله در جریان جنگ بنی قریظه و تعیین سرنوشت آنان داوري به سعد بن معاذ داد، ص: 163 و
داوري او را خداوند امضاء فرمود. مگر نمیدانید که همانا أمیر المؤمنین علیه السّلام به آن دو نفر دستور داد که از روي حکم قرآن
داوري کنند، و از آن تجاوز نکنند، و شرط فرمود که آنچه مردان بر خلاف قرآن حکم کنند آن را ردّ کنید، و آنگاه که به او
گفتند: تو کسی را بر خود داور ساختی که به زیان تو حکم کرد؟ فرمود: من بندهاي را داور نساختم بلکه من کتاب خدا؛ قرآن را
آنچه مخالف » : داور کردم. پس این خوارج کجا میتوانند حمل به گمراهی کسی کنند که دستور به حکم قرآن داده و فرموده
جز اینکه میخواهند در دست زدن به این ادّعا؛ بهتان و افترا زنند؟ نافع بن ازرق گفت: بخدا سوگند این « قرآن است ردّ کنید
204 - و از ( سخنی است که هرگز به گوش من نخورده بود و بذهنم خطور نمیکرد و بخواست خدا سخن حقّ و درستی است. ( 1
أبو الجارود نقل است که امام باقر علیه السّلام فرمود: اي أبا الجارود، مردم در باره حسن و حسین علیهما السّلام چه عقیدهاي دارند؟
گفتم: گفته ما را در اینکه آن دو پسران رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله هستند قبول ندارند. فرمود: چگونه بر این افراد احتجاج
1) عرض کردم: به فرمایش خداوند در باره عیسی علیه السّلام که فرموده: ) میکنید و برهان شما چیست؟ ص: 164
و در این آیه عیسی علیه السّلام ،« و از فرزندان او (إبراهیم) داود- تا آنجا که فرموده: که همه از شایستگان بودند- انعام: 84 و 85 »
بگو: بیایید تا ما و شما پسران خویش و زنان خویش و » : را از فرزندان إبراهیم علیه السّلام قرار داده است، و نیز با آیه کریمه
بر آنان احتجاج میکنیم « خودمان را بخوانیم، آنگاه دعا و زاري کنیم و لعنت خداي را بر دروغگویان بگردانیم- آل عمران: 61
فرمود: آنان چه اعتقادي دارند؟ گفتم: معتقدند فرزند دختر از اولاد محسوب میشود نه از پشت و صلب. امام باقر علیه السّلام
فرمود: بخدا سوگند اي أبو الجارود آیهاي از قرآن برایت بیاورم که ثابت میکند که آن دو بزرگوار از پشت و صلب رسول خدایند
بر شما حرام شده » : و جز کافر کسی آن را ردّ نمیکند. عرض کردم: قربانت کردم، آن آیه کجا است؟ فرمود: آنجا که فرموده
است [ازدواج با] مادرانتان و دخترانتان ص: 165 و خواهرانتان- تا: و زنان آن پسرانتان که از پشت شما باشند-
پس اي أبو الجارود از ایشان بپرس آیا براي رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله حلال و جایز است که با زنان پسرانش نکاح ،« نساء: 23
نماید؟ پس اگر گفتند: آري، بخدا سوگند که دروغ گویند، و اگر گویند: نه، پس آن دو بزرگوار پسران رسول خدا صلّی اللَّه علیه
205 - و از أبو حمزه ثمالی از أبو الرّبیع نقل است ( و آله هستند، و چیزي جز همان صلب و پشت موجب حرمت بر او نشده است. ( 1
که گفت: در همان سالی که هشام بن- عبد الملک آهنگ حجّ نمود همراه با امام باقر علیه السّلام به حجّ رفتم، و نافع از مولی عمر
همراه هشام بود، ناگاه چشم نافع در رکن خانه به امام باقر علیه السّلام افتاد که مردم زیادي گرد او جمع شده «2» بن- خطّ اب
1) گفت: ) بودند، پس به هشام گفت: اي أمیر مؤمنان این فرد که مردم اطرافش ازدحام کردهاند کیست؟ ص: 166
این فرد محمّد بن علیّ بن الحسین (علیهم ال ّ ص لاة و السّلام) است. نافع گفت: حتماً نزد او رفته و پرسشهایی نمایم که جز نبیّ یا
وصیّ نبیّ آن را نداند؟ هشام گفت: نزد او برو که شاید خجلش سازي، پس نافع با تکیه بر مردم نزد آن حضرت رسیده و مشرف بر
او گفت: اي محمّد بن علیّ، من تورات و انجیل و زبور و فرقان را خواندهام، و حلال و حرامش را میدانم، حال نزد تو آمدهام تا
پرسشهایی را از تو کنم که جوابش را جز نبیّ یا وصیّ نبیّ یا پسر نبیّ نمیداند، پس امام باقر علیه السّلام سر مبارك خود را بالا
داشته و فرمود: از هر چه میخواهی بپرس. گفت: چند سال میان عیسی و محمّد فاصله است؟ فرمود: بنا به عقیده تو جواب دهم یا
(1) و به نظر تو ششصد سال است. ص: 167 ،«1» نظر خودم؟ گفت: هر دو را بگو. فرمود: بنا به نظر من پانصد سال
صفحه 47 از 174
و از پیامبران ما که پیش از تو فرستادیم بپرس: آیا جز خداي رحمان خدایانی قرار دادهایم که پرستیده شوند؟- » : گفت: در آیه
محمّد صلّی اللَّه علیه و آله از چه کسی باید بپرسد حال اینکه میان او و عیسی پانصد سال فاصله است؟! امام علیه « زخرف: 45
پاك است آن که بنده خود را شبی از مسجد الحرام به مسجد الاقصی که پیرامون آن را برکت دادهایم برد، » : السّلام با تلاوت آیه
فرمود: از جمله نشانههایی که به محمّد صلّی اللَّه علیه و آله نمایاند آنجا که « تا برخی از نشانههاي خویش را به او بنماییم- إسراء: 1
به بیت- المقدّس برد این بود که خداوند همه انبیاء و مرسلین را از ابتدا تا انتهی جمع نموده و به جبرئیل فرمود دو تا دو تا اذان و
سپس حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله جلو آمده و بر آن قوم نماز ، « حیّ علی خیر العمل » : اقامه بگو، و او در اذان خود گفت
و از پیامبران ما که پیش از تو فرستادیم بپرس: آیا جز خداي رحمان خدایانی » : خواند، و هنگامی که بازگشت خداوند بدو فرمود
پس رسول خدا فرمود: بر چه گواهی میدهید؟ و چه چیز را عبادت میکنید؟ گفتند: .« قرار دادهایم که پرستیده شوند؟- زخرف: 45
شهادت میدهیم بر یکتایی و بیشریکی اللَّه، و اینکه تو رسول خدایی، ص: 168 بر این مطلب عهد و میثاق ما را
روزي که زمین غیر این زمین گردد و آسمانها [نیز غیر این » گرفتی. ( 1) نافع گفت: راست گفتی اي أبو جعفر. پرسید: در آیه
زمین به چه دگرگون میشود؟ فرمود: به نان سفیدي که آن را میخورند تا خداوند از حساب خلایق « آسمانها شود]- إبراهیم: 48
فارغ شود. پس نافع گفت: مردم در آن روز کجا به خوردن و آشامیدن میرسند؟ امام علیه السّلام در پاسخ فرمود: اینان در آتش
دوزخیان به أهل بهشت » : مشغولترند یا در آن وقت؟ گفت: آنان در آتش مشغول و سرگرمترند. فرمود: خداوند عزّ و جلّ فرموده
هیچ چیز این طایفه را مانع از خواهش نیست، پس ،« گویند: از آب یا از آنچه خداوند روزیتان کرده بر ما فرو ریزید- اعراف: 50
چون درخواست طعام کنند به ایشان طعام زقّوم بخورانند، و چون طلب آب کنند به آنان حمیم بنوشانند. ص: 169
نافع گفت: راست گفتی اي زاده رسول خدا، و تنها یک پرسش باقی مانده. فرمود: آن چیست؟ گفت: بفرمایید خداوند چه زمانی
بوده است؟ حضرت فرمود: واي بر تو؛ بگو کی نبوده تا بگویم کی بوده؟ پاك و منزّه است خدایی که تا بوده و هست فرد و
صمدي است که نه همسري گرفته و نه فرزندي دارد!! سپس نافع نزد هشام بازگشت، نافع را گفت: چه کردي؟ گفت: مرا واگذار و
206 - و از أبان بن تغلب نقل است که ( از این کلام درگذر، بخدا سوگند که او داناترین مردم و بحقّ فرزند رسول خدا است. ( 1
گفت: روزي طاوس یمانی با همراهش براي طواف حاضر شد که ناگاه چشمش به امام باقر علیه السّلام افتاد که جلویش طواف
میکند در حالی که او علیه السّلام نوجوانی بود، پس طاوس به همراه خود گفت: این جوان فرد عالمی است، پس چون از طواف
فارغ شد دو رکعت نماز گزارد، سپس نشسته و مردم دسته دسته نزد او آمدند. طاوس به دوست خود گفت: بیا نزد او رفته و پرسشی
کنیم که گمان ندارم جوابش را بداند یا نه، پس هر دو نزد آن حضرت رفته و ضمن سلام طاوس پرسید: اي أبو جعفر، آیا
ص: 170 میدانی چه وقت یک سوم مردم مردند؟ فرمود: اي أبو عبد الرّحمن، یک سوم نه، تو میخواستی بپرسی
چه وقت یک چهارم مردم مردند! گفت: چگونه؟ فرمود: ابتدا حضرت آدم و حوّا و قابیل و هابیل بودند، پس قابیل دست به قتل
برادرش هابیل زد و او را کشت، در آن زمان بود که یک چهارم مردم مردند. طاوس گفت: آري درست گفتی. امام باقر علیه
السّلام فرمود: آیا میدانی چه بر سر قابیل آمد؟ گفت: نه نمیدانم. فرمود: تا روز قیامت به خورشید چسبیده و آب داغ به او میپاشند
-207 روزي عمرو بن عبید خدمت امام باقر علیه السّلام آمد تا با پرسشی او را بیازماید پس گفت: قربانت گردم، مراد از (1) .«1»
« آیا کسانی که کافر شدند ندیدند که آسمانها و زمین بسته بودند پس آنها را باز گشادیم- انبیاء: 21 » : بودن در آیه « باز » و « بسته »
چیست؟ ص: 171 امام علیه السّلام فرمود: آسمانها بسته بودند و هیچ بارانی نازل نمیکردند و زمین نیز بسته بود و
هیچ گیاهی نمیرویاند، پس آسمان شروع به باریدن نمود و زمین شروع به رویش گیاه!. عمرو بن عبید با شنیدن این پاسخ زبانش
بند آمده و نتوانست اعتراضی بکند، و رفت. سپس نزد آن حضرت آمده باز پرسید: قربانت گردم بفرمایید مراد از خشم در آیه
چیست؟ حضرت فرمود: اي عمرو خشم خداوند عقاب او « و هر که خشم من بر او فرو آید بیگمان هلاك شود- طه: 81 » : کریمه
صفحه 48 از 174
208 - و از أبو حمزه ثمالی نقل است که گفت: حسن ( است، و هر که گمان کند که خداوند محلّ تغییر میباشد کافر است. ( 1
بصريّ نزد امام باقر علیه السّلام آمده و گفت: خدمت شما رسیدهام تا آیاتی از قرآن را از شما بپرسم. حضرت فرمود: مگر تو فقیه
، مردم بصره نیستی؟ گفت: این گونه میگویند. فرمود: در بصره کسی نبود که از او بپرسی؟ گفت: نه، کسی نبود. الاحتجاج، ج 2
1) فرمود: پس همه مردم بصره از تو میپرسند؟ گفت: آري. فرمود: سبحان اللَّه! عهده دار کار عظیمی شدهاي، مطلبی از ) ص: 172
تو به من رسیده که فکر نکنم راست باشد؟ یا بر تو بستهاند؟ گفت: چه چیزي؟ فرمود: معتقدند که تو گفتهاي: خداوند پس از خلق
انسان همه امور را به او تفویض و واگذار نموده است، راوي گوید: حسن ساکت شده و چیزي نگفت. حضرت فرمود: فکر میکنی
خوانده، پس از این قول؛ دیگر گرفتار ترس و خوفی خواهد شد؟ حسن گفت: نه، نخواهد شد. « آمن » آن را که خداوند در قرآن
فرمود: حال قصد دارم آیهاي از قرآن را بر تو خوانده و تو را مخاطب آن قرار دهم، و فکر نکنم تفسیر صحیحی از آن بدانی، که
اگر آیه را بر اساس تفسیر خودت عمل کنی هم خود و هم دیگران را هلاك میکنی. گفت: آن آیه چیست؟ فرمود: آنجا که خدا
و میان آنان و آبادیهایی که در آنها برکت نهاده بودیم آبادیهاي پیدا و پیوسته پدید آوردیم، و در آنها آمد و شد را به » : فرماید
اي حسن شنیدهام که تو در پاسخ ،« اندازه کردیم [و گفتیم:] در آنها شبها و روزها ایمن و بیبیم رفت و آمد کنید- سبأ: 18
ص: 173 أهل بصره گفتهاي مراد از آن آبادي [ایمن و بیبیم] مکّه است!. امام افزود: آیا بر قافله حاجیان راهزنی
نمیکنند و مردم مکّه در ترس و هراس نیستند و آیا مالشان را نمیبرند؟ حسن گفت: آري. ( 1) فرمود: پس چطور میشود که أهل
مکّ ه ایمن و بیبیم بیم باشند؟ بلکه خداوند براي ما در قرآن مثالها را زده است. پس مائیم آن آبادیهایی که خداوند برکتشان
و» : بخشیده، و این همان فرمایش خداوند متعال است، پس هر که معترف به فضل ما باشد از همان جا که فرموده نزد ما آید، گفته
یعنی: میان آنان و میان شیعیانشان آبادیهایی که برکت نهاده بودیم، ،« میان آنان و آبادیهایی که در آنها برکت نهاده بودیم
و مراد از آبادیهاي پیدا رسولان و ناقلانی هستند که از ما به شیعیان میرسانند، و فقهاي شیعه به شیعیان، و این فراز ،« آبادیهاي پیدا »
مثالی « در آنها شبها و روزها رفت و آمد کنید » و آمد و شد مثالی است براي علم، و « و در آنها آمد و شد را به اندازه کردیم » آیه
است براي آنچه از علم حلال و حرام، و فرائض و احکام در شبها و روزها از ما به ایشان در گردش است، در آن مسائل ایمن و
ص: 174 یعنی « ایمن و بیبیم » بیبیمند هر گاه آنها را از معدنی که امر شدهاند از همان جا بگیرند؛ دریافت کنند، و
ایمن از هر شکّ و گمراهی و انتقال از حرام به حلالی، زیرا اینان از کسانی علم را دریافت نمودند که فقط مجاز به همانها بودند،
زیرا اینان اهالی میراث علم از آدم تا آخر دنیا هستند، نسل مصطفی که برخی از برخی دیگرند، و گزینش به اینان نرسید بلکه
منتهی در ما شد، مائیم آن ذرّیّه و نسل برگزیده، نه تو و نه امثال تو اي حسن، پس اگر هنگام ادّعایت که أهل آن نیستی و نخواهی
بود به تو گفتم: اي جاهل أهل بصره، آن را فقط از سر علمی که بتو داشته و از تو نزد من ظهور نموده گفتم: اي حسن مبادا معتقد
به امر تفویض شوي، زیرا خداوند از سر ضعف و سستی کار را به خلق وانگذاشته، و از سر ظلم و ستم؛ آدمی را بر معصیت اجبار
209 - و نقل است که سالم بر امام باقر علیه السّلام وارد ( نکرده است. و این خبر طولانی بود که ما بقدر نیاز از آن برگرفتیم. ( 1
شده و گفت: نزد تو آمدهام تا در باره آن مرد صحبت کنم!. حضرت فرمود: کدام مرد؟ گفت: علیّ بن ابی طالب. فرمود: در باره
1) فرمود: به احادیثی که روات از پدرانشان نقل ) کدام کارش؟ گفت: در باره احداث و بدعتهایش!. ص: 175
کرده و نزد تو موجود است نیک بنگر. راوي گوید: سپس نسب اینان را بر شمرد، و فرمود: اي سالم، آیا این خبر بتو رسیده که
رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در روز خیبر سعد بن معاذ را با رایت انصار به میدان فرستاد ولی شکست خورده بازگشت، سپس
عمر بن خطّاب و او را با رایت مهاجرین و انصار گسیل داشت و این بار سعد مجروح بازگشت و عمر نیز با تمام افرادش دچار ترس
فردا این » : تا اینکه آن را سه بار تکرار کرد، سپس فرمود ،« این بود کار مهاجر و انصار » : و هراس شد، در اینجا بود که پیامبر فرمود
رایت را بدست کسی خواهم داد که بیهیچ فرار و گریزي دائماً به قلب دشمن میزند، خدا و رسول را دوست دارد و محبوب آن
صفحه 49 از 174
راوي گوید: سالم و همراهانش همگی این مطالب را تأیید نموده و گفتند: آري. امام باقر علیه السّلام فرمود: اي سالم، .!« دو است
اگر معتقد باشی که خداوند او را دوست داشته ولی از کاري که میکند بیخبر باشد؛ کافرشدهاي، و اگر بگویی که خداوند او را
دوست دارد و میداند چه میکند، دیگر چه جایی براي احداث و بدعتهاي علیّ باقی میماند؟! سالم گفت: این مطلب را دوباره
برایم تکرار کن!. آن حضرت تکرار نمود، سالم [پس از اینکه متوجّه خطایش شد] گفت: هفتاد سال خدا را به گمراهی
210 - از أبو بصیر نقل است که گفت: روزي مولایم امام باقر علیه السّلام میان گروهی (1) میپرستیدم!. ص: 176
از دوستان و اولیایش در حرم نشسته بود، که ناگاه طاوس یمانیّ با جماعتی از أصحاب خود مقابل آن حضرت آمده و به امام علیه
السّلام گفت: اجازه پرسش میدهید؟ فرمود: آري بپرس. گفت: چه وقت یک سوم مردم مردند؟ فرمود: اشتباه کردي اي شیخ،
خواستی بپرسی چه وقت یک چهارم مردم مردند؟ و آن روزي بود که قابیل هابیل را کشت، آن روز چهار نفر بودند: آدم و حوّاء و
قابیل و هابیل، و با کشته شدن هابیل یک چهارم مردم مردند. گفت: آري صحیح گفتی و من اشتباه کردم، پس کدامیک از این دو
(هابیل یا قابیل) پدر مردم است؛ قاتل یا مقتول؟ فرمود: هیچ کدام، بلکه پدر مردم؛ شیث پسر آدم علیه السّلام است. گفت: براي چه
1) گفت: وجه ) نام آدم؛ آدم شد؟ فرمود: زیرا طینت و گل او از ادیم (پوست) زمین زیرین بالا آمد. ص: 177
ص: 178 .«1» تسمیه نام حوّا چه بود؟ فرمود: زیرا او از استخوان حیّ (زندهاي)- یعنی استخوان آدم- آفریده شد
1) گفت: براي چه نام ابلیس؛ ابلیس شد؟ فرمود: زیرا او از رحمت خداوند عزّ و جلّ ابلس (ناامید) شد و هیچ امیدي نیست. گفت: )
چرا نام جنّ؛ جنّ شد؟ فرمود: زیرا اینان پیوسته پنهان و پشت پرده بودند و دیده نمیشدند. گفت: أوّل دروغی که گفته شد چه بود
گفت: .« من از وي بهترم، مرا از آتش آفریدي و او را از گل- ص: 76 » : و صاحبش که بود؟ فرمود: او ابلیس بود، آنگاه که گفت
مرا از گروهی خبر دهید که شهادت حقّی دادند ولی دروغگو بودند؟ فرمود: منافقین بودند وقتی به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله
چون منافقان- آنان که دل و زبانشان یکی » : گفتند: شهادت میدهیم که تو رسول خدایی. پس از آن خداوند این آیه را نازل فرمود
نیست- نزد تو آیند، گویند: گواهی میدهیم که هر آینه تو فرستاده خدایی، و خدا میداند که تو فرستاده اویی، و خدا گواهی
گفت: بفرمایید چیزي که فقط یک بار پرواز نمود و دیگر حرکتی نکرد، و در .« میدهد که همانا منافقان دروغگویند- منافقون: 1
1) فرمود: آن طور سینا بود که خداوند یک بار به بالی از آن بر ) قرآن ذکرش بمیان آمده نامش چیست؟ ص: 179
و [باد کن] » : سر بنی اسرائیل سایه انداخت که در آن انواع عذاب بود، تا اینکه تورات را پذیرفتند، و این همان آیه است که فرموده
.« آنگاه که کوه را برکندیم و بالاي سرشان بردیم که گویی سایبانی است و پنداشتند که بر سرشان افتادنی است- اعراف: 171
گفت: آن چه رسول و فرستادهاي بود که از جانب خدا مبعوث شد که نه از جنّ بود و نه از انس و نه از فرشتگان، که خداوند
نامش را در قرآن آورده؟ فرمود: کلاغ، همانوقت که قابیل هابیل را کشت از طرف خدا مبعوث شد تا به قابیل نشان دهد با جسد
آنگاه خداوند کلاغی را فرستاد که زمین را میکاوید تا به وي بنمایاند که چگونه » : هابیل چه کند، خداوند در این آیه فرموده
گفت: نام آنکه قوم خود را انذار نمود؛ نه از جنّ بود و نه از انس و نه از فرشتگان، چه .« جسد برادرش را پنهان کند- مائده: 31
اي مورچگان به خانههاي خود در روید مبادا سلیمان » : بود، و خداوند نیز نامش را در قرآن برده؟ فرمود: مورچه، وقتی گفت
1) گفت: چه موجودي بود که بر آن ) .« ص: 180 و سپاهیانش پایمالتان کنند در حالی که آگاه نباشند- نمل: 18
دروغ بسته شد، که نه از جنّ بود و نه از انس و نه از فرشتگان، و نامش در قرآن آمده؟ فرمود: گرگ، همان که برادران یوسف بر
آن دروغ بستند. گفت: چه چیزي است که کم آن حلال، و زیادش حرام است، در قرآن نیز آمده؟ فرمود: نهر طالوت، خدا فرموده:
گفت: آن چه صلاة واجبی است که بیوضو خوانده میشود، و چه روزهاي است .« مگر آن که کف دستی آب برگیرد- بقره: 249 »
که نیاز به امساك از خوردن و نوشیدن ندارد. فرمود: آن صلاتی که نیاز به وضو ندارد، صلوات بر محمّد و آل او است، و امّا روزه
من براي خداي رحمان روزهاي نذر کردهام (روزه سکوت) و امروز با » : همان است که [از زبان مریم علیها السّلام] در قرآن آمده
صفحه 50 از 174
گفت: آن چیست که زیاد و کم میشود، و آنکه زیاد میشود و کم نمیشود، و از .« هیچ آدمی سخن نخواهم گفت- مریم: 26
چیزي که کم میشود و زیاد نمیشود؟ ص: 181 امام باقر علیه السّلام فرمود: آنکه زیاد میشود و کم میشود ماه
است، و آنکه زیاد میشود و کم نمیشود دریا است، و آنکه کم میشود و زیاد نمیشود عمر است. مؤلّف گوید: ابتداي این
211 - و باسناد مذکور در قبل از امام حسن عسکريّ علیه السّلام نقل ( حدیث به جهت فوائدي که در آخر آن بود مکرّر شد. ( 1
است که فرمود: روزي امام سجّاد علیه السّلام در جاي خود نشسته بود که فرمود: وقتی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله مأمور شد به
تبوك رود، دستور یافت که علیّ را جانشین و خلیفه خود در مدینه سازد، در مقابل علیّ علیه السّلام گفت: اي رسول خدا، من هیچ
میل ندارم که در هیچ موردي از رکاب شما تخلّف کنم، و محروم از دیدار مبارك شما گردم. رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله
فرمود: اي علیّ، آیا تو راضی و خشنود نمیشوي که منزلت و جایگاه هارون نسبت به موسی را نزد من داشته باشی جز آنکه پس از
من پیامبري نخواهد بود؟! در مدینه بمان که اجر و پاداش آن برابر با همرکابی من است، و اجر تو برابر با اجر تمام افرادي است که
از سر یقین و مطیع با رسول خدا خارج شدهاند، ص: 182 و به جهت محبّتی که به من داري بر خداوند است که
رخسار مرا در تمامی امور به مشاهدت تو در آورد، و جبرئیل را امر فرماید که موانع مشاهده را در تمام مسیر از پیش روي تو بردارد
و دیدهات را تیز نماید تا بخوبی محمّد و أصحاب وي را ببینی، بنوعی که دلت براي اینان تنگ نشده و نیاز به مکاتبه و نامهنگاري
نداشته باشی. ( 1) در اینجا مردي در مجلس امام سجّاد علیه السّلام برخاسته و گفت: اي زاده رسول خدا، این براي علیّ چگونه بود؟
که آن مخصوص انبیاء است نه غیر ایشان. امام زین العابدین علیه السّلام فرمود: این معجزهاي براي محمّد رسول خدا بود نه دیگري،
زیرا خداوند این کار را بنا به درخواست محمّد انجام داد، و ازدیاد نور دیده علیّ نیز بنا به دعاي محمّد بود، تا به آن مقام از مشاهده
و ادراك رسید. سپس امام باقر علیه السّلام به او فرمود: اي بنده خدا، چقدر ظلم این امّت بر علیّ زیاد است و انصافشان در حقّ او
کم؟! چیزي که به سایر صحابه دادند از علیّ منع میکنند با اینکه علیّ افضل ایشان است، چگونه منزلتی که براي دیگران قائل
1) یکی پرسید: این چگونه است اي زاده رسول خدا؟ فرمود: زیرا شما ) شدهاند براي او ردّ میکنند؟ ص: 183
موالات محبّین أبو بکر را میکنید، و تا بوده و هست از دشمنان او اظهار برائت و بیزاري مینمایید، و همین رفتار را در باره عمر
دارید، و نیز عثمان، ولی تا نوبت به علیّ بن ابی طالب علیه السّلام میرسد میگویید: موالات محبّین او را میکنیم ولی از دشمنانش
خدایا » : برائت و بیزاري نمیکنیم بلکه اینان را دوست میداریم؟! این چه توجیهی دارد، در حالی که رسول خدا در باره علیّ فرموده
دوستان او را دوست بدار و دشمنانش را دشمن، یاري دهندگانش را یاري فرما و آنان که از او دست کشیدهاند را تنها و مخذول
فکر میکنید خدا با دشمنانش عداوت نمیکند؟! یا کسانی که از او دست کشیدهاند را تنها و مخذول رها نمیفرماید؟! .«! رها فرما
این منصفانه نیست!. مطلب دیگر اینکه: ایشان به محض برخورد با مطلبی که به دعاي رسول خدا مختصّ علیّ شده و کرامتی که نزد
خدا بدست آورده همه را انکار میکنند ولی همان مطالب را در باره دیگر صحابه میپذیرند، چه چیزي علیّ را از دیگر صحابه
ممنوع ساخته؟! ص: 184 مثلًا عمر بن خطّ اب، اگر نقل شود: عمر در مدینه به منبر خطبه میخواند که ناگاه در
خلال سخنرانی فریاد زد: اي ساریه؛ کوه!. اطرافیان به شگفت آمده و گفتند: این چه مطلبی در خطبه بود؟ پس در اتمام خطبه و
چه بود؟!. ( 1) گفت: بدانید که من در حال ایراد خطبه بودم ناگاه دیدهام به جایی «! اي ساریه، کوه » نماز گفتند: منظورت از مطلب
افتاد که برادران شما در نهاوند در حال نبرد با کافرانند، و امیرشان سعد بن ابی وقّاص است، پس خداوند براي من تمام حجاب و
پردهها را گشوده و دیدهام را نیرو داده تا اینکه ایشان را مشاهده نمودم که همگی در مقابل کوهی در آنجا به صف شدهاند، ناگاه
و دیگران را از پشت محاصره کرده و همه را بکشند، پس فریاد کنان گفتم: اي ساریه، کوه! «1» گروهی از کافران آمدند تا ساریه
تا در پشت آن پناه گرفته و مانع محاصره آنان شود، سپس به جنگ پرداخته و در آخر خداوند أهل ایمان را بر کافران چیره ساخت
و سرزمینهایشان را براي آنان فتح فرمود. این ساعت را بخاطر بسپارید، که همین مطالب که گفتم به شما خواهد رسید. الاحتجاج،
صفحه 51 از 174
ج 2، ص: 185 و میان مدینه و نهاوند بیش از پنجاه روز راه بود. امام باقر علیه السّلام فرمود: اگر چنین داستانی براي عمر باشد، چرا
-212 و از عبد اللَّه (1) .!«1» نمیشود براي علیّ نیز رخ داده باشد، ولی چه حاصل که اینان جماعتی بیانصاف بلکه أهل ستیزهاند
بن سلیمان نقل است که گفت: نزد امام باقر علیه السّلام نشسته بودم که مردي از أهل بصره بنام عثمان اعمی به آن حضرت گفت:
حسن بصريّ معتقد است افرادي که علم را کتمان میکنند بوي گند شکمشان أهل جهنّم را میآزارد. فرمود: پس مؤمن آل فرعون
هلاك شده! حال اینکه قرآن او را به کتمان علم ستوده! از زمان بعثت نوح علم پنهان و مکتوم بوده، پس حسن بصري به هر راهی
که خواهد برود، ص: 186 بخدا سوگند که علم جز در این خاندان یافت نشود. و پیوسته آن امام میفرمود: بلا و
آزمایش مردم بر ما سخت گران است، اگر ایشان را بخوانیم اجابت نمیکنند، و چون ترکشان گوییم جز به ما هدایت نشوند.
ص: 187
« و ذکر یکی از مواعظ نیکو و بلیغ آن حضرت » « احتجاج امام سجّاد علیه السّلام در موارد مختلفی از علوم دینی »
« در انواع علوم دینی بر گروههایی زیاد با مذاهب و عقائد مختلف » « احتجاج امام صادق علیه السّلام »
-213 نقل است که هشام (1) « در انواع علوم دینی بر گروههایی زیاد با مذاهب و عقائد مختلف » « احتجاج امام صادق علیه السّلام »
بن حکم گفت: از جمله سؤالات فرد زندیقی که نزد امام صادق علیه السّلام بود پرسید این بود که: چه دلیلی بر آفریننده عالم
وجود دارد؟ امام صادق علیه السّلام فرمود: افعال و کارهایی است که دلالت بر صانع آن- همو که عمل را انجام داده- میکند.
مگر وقتی به ساختمان استوار مرتفعی مینگري ابتدا پی به سازنده آن- هر چند او را ندیده باشی- نمیبري؟. پرسید: او چیست؟
فرمود: او چیزي است خلاف اشیاء دیگر، بکلام سابق خود بازمیگردم: او چیزي است ص: 188 که موجب اثبات
غیر از اینکه او جسم نیست، صورت ندارد، حسّ نمیشود، و ملموس نیست، نه با ،«1» خود است، و او چیزي به حقیقت وجود است
حواسّ پنجگانه درك شود و نه اوهام او را دریابد، نه گذشت زمان از او میکاهد، و نه زمان تغییرش میدهد. پرسید: ما هیچ قابل و
هم و اندیشهاي را ندیدهایم جز آنکه مخلوق بوده است؟ ( 1) امام صادق علیه السّلام فرمود: اگر کار همین گونه باشد که شما
قائلید، دیگر توحید براي ما معنایی ندارد، زیرا ما مکلّف نشدهایم به چیزي که در وهم ناید معتقد شویم، بلکه اعتقاد ما این است:
هر چه با حواسّ پنجگانه درك شود و همان آن را محدود سازد، مصوّر بوده و آن مخلوق است، و ناچار به اثبات صانع اشیاء هستیم
خارج از دو مورد مذموم: یکی نفی، که نفی همان ابطال و عدم است، و جهت دوم تشبیه به صفات مخلوقاتی که ترکیب و تألیفشان
ظاهر است، پس هیچ چارهاي نیست جز در اثبات صانع براي وجود مصنوعات، و اضطرار مصنوعات به ما میفهماند که آنها مصنوع
و ساخته شدهاند، و اینکه صانع آنها غیر آنهاست و نه مانند آنها، زیرا شباهت به آنها در ظاهر ترکیب ص: 189 و
تألیف و حدوث آنها پس از آنکه نبودند پیدا شدند، و انتقال آنها از کوچکی به بزرگی، و سیاهی به سفیدي، و قوّت به ضعف، و
احوال موجودي که به جهت ثبات و وجودشان نیازي به تفسیر ندارد. پرسید: تو خود او را محدود ساختی وقتی وجود او را ثابت
نمودي!. ( 1) فرمود: محدودش نساختم بلکه او را اثبات نمودم، زیرا اثبات و نفی هیچ شباهتی به هم ندارند. پرسید: پس در آیه:
چه میفرماید؟ امام أبو عبد اللَّه الصّادق علیه السّلام فرمود: این گونه خود را وصف « خداي رحمان بر عرش بر آمده است- طه: 5 »
نموده، و نیز او آشکار از خلق بر تخت برآمده است، بدون آنکه عرش حامل یا در بردارنده یا محلّ او باشد، بلکه ما معتقدیم که
کرسیّ او آسمانها و زمین را فرا گرفته است- » : خود او حامل و در برگیرنده عرش است، و استناد به این آیه کریمه میکنیم که
ص: 190 پس هر چه باید از عرش و کرسی ثابت کنیم کردیم، و نیز اینکه عرش و کرسی در بردارنده ،« بقره: 255
او باشند را نفی نمودیم، و اینکه خداوند عزّ و جلّ نیازمند مکانی یا چیزي از مخلوقاتش باشد، بلکه تمام خلق و آفریدگان او محتاج
صفحه 52 از 174
و نیازمند خداوند میباشند. ( 1) پرسید: چه فرقی است میان اینکه دستان خود را به آسمان بالا برید یا به زمین پایین برید؟ امام
صادق علیه السّلام فرمود: این در علم و احاطه و قدرت او مساوي و برابر است، ولی خداوند عزّ و جلّ اولیا و بندگانش را امر
فرموده دستان خود را رو به آسمان سمت عرش بالا برند، زیرا خداوند آن را معدن رزق قرار داده است، پس ما مطابق با آیات
را ثابت کردیم، و این مورد اجماع امّت است. و از دیگر « دستان خود را به سمت خدا بالا برید » : قرآن و سخنان رسول خدا سخن
پرسشهایش یکی این بود که: چرا جایز نیست که خالق عالم بیش از یک نفر باشد؟ فرمود: سخن تو از دو حال خارج نیست: یا هر
دو قدیم باشند؛ قوي یا ضعیف، یا ص: 191 اینکه یکی قوي و دیگري ضعیف، پس اگر هر دو قوي باشند چرا یکی
از آنها دیگري را دفع نمیکند، و خود پروردگار باشد، و اگر فکر میکنی یکی از آنها قوي و دیگري ضعیف است؛ ثابت میشود
یکی از آنها بنا بگفته ما ضعیف و ناتوان است، و اگر معتقدي که خدا دو تا است پس هر دوي آنها از هر جهت متّفق میباشند، یا
از هر لحاظ با هم تفاوت دارند، ولی با دیدن آفرینش منظّم: کشتی جاري، آمد و شد شب و روز، خورشید و ماه، همه و همه
214 - و از هشام بن حکم نقل است ( دلالت بر صحّت و هماهنگی امر نموده و در نهایت اینکه مدبّر در همه یکی است و واحد. ( 1
که گفت: روزي ابن أبی العوجاء بر امام صادق علیه السّلام وارد شد، امام از او پرسید: اي ابن ابی العوجاء، آیا تو مخلوقی یا غیر
مخلوق؟ گفت: مخلوق نیستم. فرمود: اگر مخلوق و مصنوع بودي چگونه بدین شکل درآمده بودي؟ ص: 192 با
-215 روزي فردي زندیق بنام أبو شاکر دیصانیّ بر امام صادق علیه (1) .«1» شنیدن این سخن وي مجاب شده و برخاست و رفت
السّلام وارد شده و گفت: اي جعفر بن محمّد مرا به معبود و خدایم راهنمایی و دلالت کن!. امام صادق علیه السّلام فرمود: بنشین،
در این وقت پسر بچّهاي وارد شد که با تخم- مرغی بازي میکرد، امام فرمود: اي پسر این تخم مرغ را به من بده. آن را گرفت و
فرمود: اي دیصانیّ، این سنگري است پوشیده، که پوستی ضخیم دارد و زیر آن پوستهاي نازك است، و زیر آن طلایی است روان و
نقرهاي آب شده، و هیچ کدام با هم مخلوط نشده و بهمان حال باقی است، نه مصلحی از آن خارج شده تا بگوید من آن را اصلاح
کردم ص: 193 و نه مفسدي درونش رفته تا بگوید من آن را فاسد کردم، و معلوم نیست براي تولید نر آفریده شده
یا ماده، ناگاه میشکافد و طاوسی رنگارنگ بیرون میدهد، آیا تو براي این مدبّري در مییابی؟! راوي گوید: دیصانیّ مدّتی سر بزیر
افکند و سپس گفت: گواهی دهم که معبودي جز خداي یگانه بیشریک نیست، و اینکه محمّد بنده و فرستاده اوست و تو امام و
216 - و از هشام بن حکم نقل است که گفت: از امام صادق علیه ( حجّت خدایی بر مردم و من از حالت پیشین توبهگزارم. ( 1
و إله مألوهی « أله » السّلام راجع به اسماء خدا و اشتقاق آنها پرسیدم که اللَّه از چه مشتقّ است؟ فرمود: اي هشام، اللَّه مشتقّ از
(معبودي) لازم دارد و نام؛ غیر صاحب نام است، کسی که نام را بدون صاحب نام پرستد کافر است و چیزي نپرستیده، و هر که نام
و صاحب نام را پرستد کافر است و دو چیز پرستیده و هر که صاحب نام را پرستد نه نام را، این یگانهپرستی است، اي هشام
فهمیدي؟ عرض کردم: بیشتر توضیح فرمایید. ص: 194 فرمود: خدا را نود و نه نام است، اگر هر نامی همان صاحب
نام باشد باید هر کدام از نامها معبودي باشد، ولی خدا خود معنایی است که این نامها بر او دلالت کنند و همه غیر خود او باشند، اي
نامی است براي پوشیدنی، و « لباس » نامی است براي آشامیدنی و کلمه « آب » نامی است براي خوردنی و کلمه « نان » هشام کلمه
نامی است براي سوزنده، اي هشام آیا طوري فهمیدي که بتوانی دفاع کنی و در مبارزه با دشمنان ما و کسانی که « آتش » کلمه
همراه خدا چیز دیگري پرستند پیروز شوي، عرض کردم: آري. فرمود: اي هشام خدایت بدان سودت دهد و استوار دارد. هشام
217 - و باز از هشام نقل ( گوید: از زمانی که از آن مجلس برخاستم تا امروز کسی در مباحثه توحید بر من غلبه نکرده است. ( 1
است که گفت: در مصر فردي زندیق میزیست که سخنانی از حضرت صادق علیه السّلام به او رسیده بود، روزي به مدینه آمد تا با
آن حضرت مباحثه کند؛ وي را نیافت، گفتند به مکّه رفته، آنجا آمد، ما با آن حضرت مشغول طواف بودیم که به آن حضرت
نزدیک شده و سلام کرد، حضرت پرسید: نامت چیست؟ گفت: عبد الملک (بنده سلطان)،: کنیهات؟: أبو عبد اللَّه (پدر بنده خدا).
صفحه 53 از 174
1) حضرت فرمود: این سلطانی که تو بنده اویی از سلاطین زمین است یا آسمان؟ و نیز بگو: پسرت بنده ) ص: 195
کدام خدا است؛ خداي آسمان یا خداي زمین، بگو!. ولی او ساکت ماند، باز فرمود: بگو! ولی لب نگشود. امام فرمود: وقتی از
طواف فارغ شدیم نزد ما بیا. زندیق پس از پایان طواف امام علیه السّلام آمده و در مقابل آن حضرت نشست و ما نیز اطرافش
بودیم. امام بدو فرمود: قبول داري که زمین زیر و زبري دارد؟ گفت: آري. فرمود: زیر زمین رفتهاي؟ گفت: نه، فرمود: پس چه
میدانی که زیر زمین چیست؟ گفت: نمیدانم ولی گمان میکنم زیر زمین چیزي نیست! امام فرمود: گمان؛ درماندگی است نسبت به
چیزي که به آن یقین نتوانی کرد، سپس فرمود: به آسمان بالا رفتهاي؟ گفت: نه، فرمود: میدانی در آن چیست؟ گفت: نه. فرمود:
1) فرمود: شگفتا از تو ) آیا به مشرق و مغرب رفتهاي و پشت آن دو مکان را نظاره نمودهاي؟ گفت: نه. ص: 196
که نه به مشرق رسیدي و نه به مغرب، نه به زمین فرو شدي و نه به آسمان بالا رفتی و نه از آن گذشتی تا بدانی پشت سر آسمانها
چیست و با این حال آنچه را در آنها است منکر گشتی، مگر عاقل چیزي را که نفهمیده انکار میکند؟!! زندیق گفت: تا حال کسی
غیر شما با من این گونه سخن نگفته بود، امام فرمود: بنا بر این تو در این موضوع شکّ داري که شاید باشد و شاید نباشد! گفت:
شاید چنین باشد. امام فرمود: اي مرد، کسی که نمیداند بر آنکه میداند برهانی ندارد، نادان را حجّتی نیست، اي برادر مصري از
من بشنو و دریاب که ما هرگز در باره خدا شکّ نداریم، مگر خورشید و ماه و شب و روز را نمیبینی که به افق درآیند، و از هم
سبقت بجویند، میروند و میآیند و در این عمل ناچار و مجبورند و مسیري جز مسیر خود ندارند، اگر نیروي رفتن دارند پس چرا
بر میگردند؟ و اگر مجبور و ناچار نیستند چرا شب روز نمیشود و روز شب نمیگردد؟ اي برادر مصري بخدا آنها براي همیشه به
ادامه وضع خود ناچارند. ص: 197 سپس افزود: براستی آنچه را به او گرویدهاید و گمان میکنید که دهر است،
اگر دهر مردم را میبرد چرا آنها را بر نمیگرداند و اگر بر میگرداند چرا نمیبرد؟ آیا آسمان را نمیبینی که افراشته است و زمین
نهاده شده، بدون آنکه آسمان بر زمین بیفتد، و چرا زمین بالاي طبقاتش سرازیر نمیگردد و به آسمان نمیچسبد!؟ خدا که
پروردگار و مولاي زمین و آسمان است آنها را نگه داشته!. راوي گوید: فرد زندیق بدست امام علیه السّلام ایمان آورد، و حضرت
218 - از عیسی بن یونس نقل است که گفت: ابن أبی العوجاء از شاگردان ( به هشام فرمود: او را نزد خود بدار و تعلیمش ده. ( 1
حسن بصري بود و از یگانهپرستی برگشت، به او گفتند: چرا مذهب استادت را وانهادي و در وضعی درآمدي که اصل و حقیقتی
ندارد؟ گفت: استادم یک نواخت نبود، یک بار قائل به قدر میشد و بار دیگر معتقد به جبر، و من گمان ندارم بر سر عقیدهاي
بماند. باري وارد مکّه شد و هدفی جز سرکشی و انکار حاجیان نداشت، به همین جهت علما از مجالست با او اکراه داشتند، روزي
1) اي أبا عبد اللَّه، ) خدمت امام صادق علیه السّلام رسیده و با همفکرانش نزد آن حضرت نشسته و گفت: ص: 198
مجالس حکم امانت را دارد، و هر که پرسشی دارد باید بگوید، بمن اجازه میدهی سخن آغاز کنم؟ حضرت فرمود: هر چه خواهی
بگو. ابن أبی العوجاء گفت: تا کی گرد این خرمن میچرخید و به این سنگ پناه برید و پروردگار این خانه گلین را پرستید و چون
شتر رم خورده دور آن دور زنید، هر که در این کار اندیشد و آن را اندازه کند داند که این قانون از غیر حکیم است و از جز
صاحب نظر، جوابم را بگو که تو آقا و سرور این امري و پدرت بنیاد و نظام آن بود!!. فرمود: هر که را خدا گمراه ساخته و دلش را
کور نموده؛ حقّ بر او تلخ آید و آن را شیرین نداند، و در نهایت شیطان دوستش شده و او را بوادي فلاکت افکنده و از آنجا
خارجش نسازد! این خانهاي است که خدا خلق خود را توسّط آن بپرستش واداشته تا فرمانبري ایشان را بیازماید و به تعظیم و زیارت
آن تشویق کند، خداوند کعبه را مرکز پیغمبران و قبله نمازگزاران ساخته، کعبه شعبهاي است از رضوان خدا و راهی است به
آمرزش و غفران او، آن بر استواري کمال و بنیاد عظمت برجا است، خداوند آن را دو هزار سال پیش از دحو (کشش) زمین
آفریده، بنا بر این شایستهتر فردي که باید از آن فرمان برد؛ ص: 199 و از آنچه ممنوع ساخته و بازداشته باز ایستاد
همان کسی است که جانها و کالبدها را آفریده است!. ( 1) ابن أبی العوجاء گفت: اینها که گفتی حواله به نادیده و غایب بود!.
صفحه 54 از 174
حضرت فرمود: واي بر تو! چگونه کسی که حاضر بر خلق خود است و از رگ گردن بدیشان نزدیکتر است، و کلامشان را میشنود
و اشخاصشان را بیند و بر اسرارشان واقف است؛ نادیده و غائب است؟ ابن أبی العوجاء گفت: پس او در همه جا هست!؟ پس اگر
در آسمان باشد چگونه در زمین خواهد بود و اگر در زمین باشد در آسمان جایی ندارد؟!! امام صادق علیه السّلام فرمود: تو وصف
و شرح مخلوق و آفریدهاي را نمودي که در انتقال از مکانی به مکان دیگر جایی را فراگیرد و جاي دیگر از او خالی شود و در
جایی که آمد از جایی که بوده خبر ندارد که چه پیش آمد کرده، ولی خداي عظیم الشّأن و سلطان جزا بخش، نه مکانی از او خالی
219 - و نقل است که (1) است و نه جایی او را فراگیرد، و به هیچ مکانی نزدیکتر از مکان دیگر نیست. ص: 200
امام صادق علیه السّلام به ابن أبی العوجاء فرمود: اگر حقّ آن باشد که تو میگویی- هر چند که آن نیست- ما و شما همگی
220 - و نیز نقل است که ( رستگاریم، و اگر حقیقت چنان باشد که ما میگوییم- و چنان هم هست- ما رستگاریم و تو هلاك. ( 2
پرسید و امام علیه السّلام فرمود: من هیچ چیز کوچک و «1» ابن أبی العوجاء نزد امام صادق علیه السّلام رسیده و از حدوث عالم
بزرگی را نمیبینم مگر اینکه چون چیزي مانندش بدو ضمیمه شود بزرگتر شود، و در این مطلب زوال و نابودي (جسم کوچک) و
انتقال به حالت دوم (جسم بزرگ) است (و همین است معنی حدوث)، و چنانچه قدیم بود هرگز دستخوش فنا و تغییر نمیگشت،
زیرا چیزي که دستخوش فنا و تغییر میشود رواست که پیدا شود و از میان برود، پس با بودشدنش پس از نابودي داخل در حدوث
شود، و با بودنش در ازل داخل در عدم گردد (یعنی اگر آن جرم کوچک را ازلی فرض نماییم حال معدوم است زیرا اکنون بجاي
آن چیز بزرگ وجود دارد) و هرگز صفات ازل و عدم و حدوث و قدم در یک چیز جمع نشود. ص: 201 ابن أبی
العوجاء گفت: فرض کن مطلب همان باشد که شما قائلید، ولی اگر چیزها به همان کوچکی خود باقی بمانند از چه راهی بر حدوث
آنها استدلال میکنید؟ امام علیه السّلام فرمود: هر آینه بحث ما تنها بر این جهان موجود است، و اگر این جهان را برداریم و عالم
دیگري بجاي آن گذاریم این جهان نابود شده و همین نابود شدن و بوجود آمدن عالم دیگر خود بهترین دلیل بر حدوث و تغییر
است، ولی من از همین راه که قصد داشتی بر ما احتجاج کنی پاسخت را میدهم، ما معتقدیم: اگر تمام اجسام کوچک به همان
وضع باقی بماند، در عالم فرض جایز است که انضمام هر چیز کوچک به مانندش آن چیز بزرگتر میشود، و جایز بودن این تغییر
221 - و از یونس بن ظبیان نقل ( آن را از قدم خارج نموده و در حدوث داخل نماید، اي عبد الکریم غیر از آن سخنی نیست. ( 1
است که مردي بر امام صادق علیه السّلام وارد شده و گفت: آیا خدایت را هنگام عبادت او دیدهاي؟ حضرت فرمود: من چیزي را
که ندیدهام پرستش نمیکنم. ص: 202 گفت: چگونه او را دیدهاي؟ فرمود: دیدگان هنگام نظر افکندن او را درك
نمیکنند ولی دلها با حقایق ایمان او را در مییابند. نه با احساس (پنجگانه) درك شود و نه با آفریده و مردم قیاس، بیهیچ تشبیهی
دیدگان او را در » : 222 - عبد اللَّه بن سنان گوید: امام صادق علیه السّلام راجع به آیه مبارکه ( معروف و شناخته شده است. ( 1
از پروردگارتان بصیرتها سوي شما » : فرمود: مقصود [از بصر] احاطه فهم است، مگر نمیبینی در این آیه فرموده « نیابند- انعام: 103
و مراد بینا شدن چشم « هر که بینا شد به سود خودش باشد » : و مقصود بینایی چشم نیست، و نیز در ادامه فرموده « آمد- انعام: 104
در لا تُدْرِکُهُ ) « ابصار » که مقصود کوري چشم نیست، همانا مراد از « و هر که کور گشت به زیان خودش باشد » : نیست، و فرموده
الْأَبْصارُ) تنها احاطه وهم است، چنان که میگویند: فلانی به شعر بصیر است، و: فلانی به فقه بصیر است، و: فلانی به سکّههاي نقره
223 - و از جمله ( بصیر است، و: فلانی به جامه و لباس بصیر است. خداوند عظیمتر از آن است که با دیده و چشم دیده شود!!. ( 2
پرسشهاي زیادي که فرد زندیق از امام صادق علیه السّلام نمود یکی این بود که: چگونه مردم خدایی را که نمیبینند میپرستند؟
1) فرمود: دلهاي مردمان با نور ایمان او را بیند، و عقول با بیداري خود آن را اثبات ظاهر و عیان کند، و ) ص: 203
دیدگان از حسن ترکیب و انتظام أهل عالم و احکام تألیف و نظام عوالم، سپس انبیاء و معجزات و کتب اینان و محکماتشان، و
علماء و دانشمندان بر رؤیت عظمت و جلال حضرت حقّ اقتصار از رؤیت ذات حقّ نمودند و در استدلال متوسّل به آثار و علامات
صفحه 55 از 174
شدند. پرسید: مگر قادر نیست خود را بنمایاند تا دیده شود، آن وقت همه او را شناخته و پس از آن بر حال یقین او را پرستش
کنند؟ حضرت فرمود: مطلب محال و ناشدنی جوابی ندارد. پرسید: از کجا انبیاء و رسولان را ثابت میکنی؟ امام صادق علیه السّلام
فرمود: چون ثابت کردیم ما را خالق و صانعی است که متعالی از ما و تمام مخلوقات میباشد، و حکیم است (همه کار او از سر
حکمت است)؛ دیگر جایز و روا نیست او را دیده یا مشاهده کنند، و نه اینکه او را لمس کنند و در این صورت دیگر جایی براي
مباشرت و محاجّه میان او و خلق نمیماند، از همین جا ثابت میشود که او را سفیرانی بسوي خلق و بندگان است که ایشان مردم را
به سوي مصالح ص: 204 و منافع و آنچه موجب بقایشان است سوق میدهند، و اگر نبود همه هلاك میشدند،
پس آمران و ناهیان از جانب حکیم علیم در میان مردم ثابت میشود، و نیز اینکه خداوند را شارحانی است و ایشان همان انبیاء و
برگزیدگان از خلقند، حکیمانی که به حکمت تربیت یافته و از جانب او مبعوث شدهاند، ایشان در خلق و ترکیب همانند دیگر
مردمانند، و از جانب خداوند حکیم علیم؛ با حکمت و دلائل و براهین و شواهد؛ از قبیل زنده کردن مردگان، و درمان کوران و
جذامیان تأیید شدند؛ پس هیچ گاه زمین از وجود حجّتی که برخوردار از علمی که دلالت بر صدق گفتار رسول و وجوب عدالت
او میکند خالی نمیماند. ( 1) سپس فرمود: ما معتقدیم که زمین از حجّت خالی نمیماند، و حجّت جز از پشت انبیاء نیست، و اینکه
خداوند هیچ پیامبري را جز از نسل انبیاء مبعوث نکرد، و آن بدین جهت است که خداوند براي فرزندان آدم راه روشنی را معیّن
فرمود، و از پشت آدم نسل پاکیزه و طاهري را خارج ساخت، که انبیاء و رسولان از همان بودند، ایشان افراد برگزیده و پاك
جوهرند، و در پشتهاي پاکیزه بودند و در ارحام حفظ شدند، از عمل ص: 205 نامشروع (زنا) جاهلیّت بدورند و از
خلط نسب عاري، زیرا خداوند ایشان را در چنان موضعی قرار داد که از لحاظ درجه و شرافت بالاترین است، پس هر که خزانهدار
علم الهی؛ و امین غیب و محلّ اسرار، و حجّت بر خلق و ترجمان و لسان خدا شد جز این صفات را ندارد، پس حجّت جز از نسل
این گروه نخواهد بود، حجّت خدا با علمی که نزد او است و از رسول به ارث برده جانشین پیامبر در میان مردم میشود، اگر مردم
انکارش کنند ساکت میماند. امکاناتی که مردم با اختلاف نظر براي بقاي خود دارند بسیار کمتر از آن چیزهایی است که حجّتهاي
الهی از علم پیامبر در دستشان میباشد، مردم مبتلا به رأي و قیاس شدند و اگر بدیشان اقرار کرده و اطاعتشان میکردند و علم را از
ایشان دریافته بودند، عدل ظاهر شده و هر اختلاف و تشاجري رخت بربسته و جاي خود را به حکم الهی و دستورات دینی میداد،
و شکّ بر یقین غالب میشد، ولی [افسوس] مردم بدو اقرار نکرده و رعایت حالش نیز نکردند، و پس از وفات تمام رسولان و انبیاء
امّت دچار اختلاف شدند، و دلیل اختلافشان فقط و فقط مخالفت با حجّت وقت و ترك کردن او بود. ( 1) فرد زندیق پرسید: با
1) فرمود: باید به او اقتدا شود در این صورت پیوسته ) حجّ تی که چنین صفاتی دارد تکلیف چیست؟ ص: 206
خیرات یکی پس از دیگري براي خلق از ایشان خارج شود، اگر مبتلا به بدعت یا زیادهروي یا کاستی شوند در همه حال بدادشان
و چیزي خداوند اشیاء را آفرید؟ فرمود: از هیچ شیء. پرسید: چگونه از هیچ؛ اشیاء میآید و خلق « شیء » برسد. پرسید: از چه
میشود؟ فرمود: تمام اشیاء یا از چیزي خلق شدهاند یا از غیر شیء، اگر از چیزي که با آنست خلق شده باشد مسلّماً آن قدیم است،
و قدیم حدیث (جدید) نمیشود و دستخوش فنا و تغییر نیز نمیگردد، و یک چنین چیزي یا جوهر واحد است یا رنگی واحد، پس
دیگر از کجا این همه رنگهاي مختلف آمده؟! با اینکه جوهرهاي بسیار موجود در این عالم گوناگون است! و اگر چیزي که از آن
درست شده زنده بوده مرگ از کجا است؟ و از کجا زندگی آمده اگر آن چیز مرده بوده؟ بنا بر این باید آن چیز از مرده و زنده؛
قدیم و ازلی بوده باشد، زیرا از زنده مرده نمیآید و آن پیوسته زنده است، و نیز جایز نیست که میّت قدیم پیوسته مرده باشد،
ص: 208 زیرا بیجان عاري از قدرت و بقا است. ( 1) پرسید: پس از کجا گفتند: اشیاء ازلی هستند؟ گفت: این
عقیده جماعتی است که منکر مدبّر اشیاء بوده و تکذیبکننده رسولان و گفتارشان و انبیاء و آنچه خبر دادهاند میباشند، و کتابهاي
اینان را اساطیر مینامند، و با آراء و صوابدیدشان دینی براي خود ساختهاند، اشیاء دلالت بر حدوث خود میکنند، از گردش افلاك
صفحه 56 از 174
نهگانه گرفته تا تحرّك زمین و آنچه در آن است و تغییرات زمانه، و اختلاف اوقات، و حوادثی که در عالم از زیادي و نقصان و
مرگ و بلاء همه و همه نفس را ناچار میسازد که اقرار کند براي همه اینها صانع و مدبّري است، مگر شیرینی را نمیبینی که ترش
میشود، و گوارا تلخ، و جدید کهنه، و همه و همه روي به تغییر و فناء دارند؟!. پرسید: پس خالق جهان پیوسته بتمام این احداث که
1) پرسید: آیا ) ص: 209 .«1» ایجاد کرده قبل از آن عالم بوده؟ فرمود: پیوسته علم داشت و با علم همه را خلق کرده
فرمود: حضرت باري در خور اختلاف و ائتلاف نیست، زیرا فقط متجزّي و جدا جدا اختلاف .«1» خالق مختلف است یا مؤتلف
دارند، و آنچه مؤتلف گردد متبعّض است، و به او مختلف و مؤتلف نگویند. پرسید: پس چگونه او خدایی واحد است؟ فرمود: در
ذات واحد است (منحصر بفرد است) نه واحدي همچون یک (که دو ندارد) زیرا هر واحدي جز او قابل جزء شدن است، و او
تبارك و تعالی واحدي است که نه جزء جزء شود و نه شمارش. پرسید: پس به چه دلیل خلق را آفرید، زیرا نه بدان محتاج بود و نه
به خلقشان ناچار، و در خور این هم نیست که ما را از سر عبث و بیهوده خلق کرده باشد؟ فرمود: خلق را براي اظهار حکمت و
جاري ساختن علم و امضاي تدبیر خود آفرید. پرسید: پس چرا به خلق این سرا کفایت نکرده و سراي دیگري براي ثواب و عقاب
آفرید. فرمود: بیشکّ این سراي امتحان، و آن محلّ کسب ثواب و دریافت رحمت است، ص: 210 این پر از آفات
است و طبقات شهوات، تا بندگان خود را در آن به طاعت بیازماید، پس سراي عمل را سراي جزا و ثواب قرار نداد. ( 1) پرسید: آیا
از حکمت اوست که براي خود دشمنی قرار دهد با اینکه پیش از آن دشمنی نداشت، ابلیس را- بنا به گفته تو- آفرید و بر بندگان
خود مسلّط نمود تا ایشان را به خلاف عادت او بخواند، و به معصیت امر کند، و به این دشمن- به اعتقاد تو- قوّت و قدرت دهد که
با حیله به قلب اینان رسوخ نموده و همه را پس از وسوسه دستخوش تردید در خدایشان کند، و در دینشان دچار اشتباه سازد، و
آنقدر از معرفتشان بکاهد تا در آخر گروهی منکر ربوبیّت او شده و دیگري را پرستش کنند، چرا دشمنش را بر بندگان خود مسلّط
ساخت و راه اغوایشان را بر او باز نگه داشت؟ فرمود: این دشمنی که نام بردي نه دشمنیاش زیان رساند و نه دوستیاش فایده
بخشد، و دشمنی او از ملک خداوند هیچ نکاهد و دوستیاش در آن نیفزاید، و تنها باید مراقب دشمنی قدرتمند بود که در سود و
زیان مؤثّر باشد، اگر به کشوري حمله کند آن را بگیرد و حکومت پادشاهی را نابود نماید. امّا ابلیس بندهاي است که او را خلق
فرمود تا عبادتش نموده و به یگانگی بخواند، و خود هنگام خلق او نیک میدانست که او کیست ص: 211 و به چه
راهی خواهد رفت، پس پیوسته با دیگر فرشتگان او را عبادت کرد تا او را به سجده آدم آزمود، ولی از روي حسد امتناع کرد، و به
جهت شقاوتی که بر ابلیس چیره شد او را لعن کرد و از صف فرشتگان خارج ساخت و ملعون و شکست خورده به زمین پایین
آورد، و به همین سبب از آن زمان به بعد دشمن آدم و اولاد او شد، و ابلیس جز وسوسه و خواندن به بیراه هیچ سلطهاي بر فرزندان
آدم ندارد، و با وجود سرکشی و معصیتی که کرد پیوسته به ربوبیّت خداوند معترف است. ( 1) زندیق پرسید: مگر سجده بر غیر
خداوند صحیح است؟ فرمود: نه. پرسید: پس چگونه فرشتگان را امر به سجده آدم کرد؟ فرمود: بدرستی هر که به دستور خداوند
سجده کند در اصل خدا را سجده کرده، پس سجده او اگر در پی دستور حضرت حقّ باشد همان سجده خدا است. پرسید: ریشه و
اصل غیبگویی چیست و چگونه انسانها پیشگویی میکنند؟ فرمود: کهانت و غیبگویی مربوط به دوران جاهلیّت است، در هر
روزگاري فاصلهاي زمانی میان انبیاء رخ میدهد، و فرد غیبگو مانند حاکمی است که در مسائل شکّ و شبهه دعوي نزد او برند، و
او بر ایشان پیشگویی میکند، و این صورتهاي مختلفی دارد که عبارتند از: ص: 212 تیز چشمی، تیزهوشی، وسوسه
نفس، و جادوي روح با پرتابی در قلب، زیرا حوادث ظاهري که در زمین رخ میدهد را شیطان بدان عالم است و همو است که به
غیبگو و کاهن میگوید، و او را از وقایعی که در منازل و اطراف رخ میدهد با خبر میسازد. ( 1) و امّا اخبار آسمانها؛ شیاطینی در
آنجا سرگرم به استراق سمع میباشند، زیرا اخبار در آنجا پوشیده و محجوب نیست و شیاطین نیز با ستارگان رجم نشوند، و زمانی
از استراق سمع منع میشوند که از اخبار آسمان مشکلی براي وحی پیش آید که بخواهند مردم را در دستورات الهی دچار شکّ و
صفحه 57 از 174
تردید کنند، و این براي اثبات حجّت و نفی شبهه میباشد. و شیطان تنها به یک کلمه از اخبار آسمان که قرار است از جانب خدا
در باره مردم اتّفاق بیفتد دزدکی گوش داده و آن را ربوده سپس به زمین میآورد و به قلب کاهن میاندازد، پس چون این کلمات
نزد او زیاد شد، حقّ را به باطل میآمیزد، پس هر چه به او تلقین شده همه اخبار درستی است که از شیطان شنیده، و هر چه خطا
کند همان باطلی است که بدان افزوده، و از زمانی که شیاطین از گوش دادن دزدکی منع شدهاند ص: 213 دیگر
کهانت و غیبگویی نیز ورافتاده، و امروز شیاطین تنها به غیبگوهاي خودشان اخباري براي مردم میگویند چه آنها که در بارهاش
حرف میزنند، و چه آنها که قرار است رخ دهد، و شیاطین به شیاطین حوادثی که قرار است در دور دست رخ دهد اعمّ از سارقی
( که دزدي کرده، و قاتلی که مرتکب قتل شده، و از غایبی که پنهان شده، و اینان مانند همین مردمند، راستگو هستند و دروغگو. ( 1
زندیق پرسید: چگونه شیاطین به آسمان صعود نمودند با اینکه در خلقت و سنگینی مانند همین مردمند، حال اینکه براي سلیمان بن
داود علیهما السّلام ابنیهاي ساختند که سایر مردم از ساخت آن عاجزند؟ فرمود: آنها براي حضرت سلیمان غلظت یافته و سنگین
شدند همان طور که مسخّر شدند، با اینکه آفرینشی رقیق داشته و غذایشان نسیم بود، و دلیل این مطلب همان صعود ایشان به آسمان
براي استراق سمع میباشد، و گر نه این جسم سنگین کجا میتواند جز با نردبان یا سبب دیگري به آسمان ارتقاء یابد. زندیق
پرسید: بفرمایید اصل سحر و جادو چیست؟ و کار جادوگر با تمام عجایبی که در بارهاش آمده چگونه است؟ ص:
1) فرمود: سحر و جادو چند گونه است: یک نوع آن مانند طبّ و پزشکی است، همان طور که پزشکان براي هر دارویی ) 214
درمانی قرار میدهند، همین طور است علم جادو و سحر، با فریب براي هر سلامتی آفتی میسازند، و براي هر درمان دردي، و براي
هر معنی حیلهاي. و نوع دیگر سحر عبارت است از: شعبده، تردستی، خوارق عادات و چشم بندي. و نوع دیگر آن همان است که
دوستان شیاطین از ایشان اخذ میکنند. زندیق پرسید: از کجا شیاطین علم سحر را یاد گرفتهاند؟ فرمود: از همان جا که طبیبان طبّ
را دریافتند، مقداري با تجربه و قدري با درمان. پرسید: نظر شما در باره دو فرشته هاروت و ماروت چیست؟ و آنچه مردم قائلند که
این دو به دیگران سحر میآموختند؟ امام صادق علیه السّلام فرمود: آن دو در مکان امتحان و جاي فتنه بودند، از تسبیحات آن دو
فرشته این بود که: امروز اگر انسان فلان کار را انجام دهد چنین میشود، ص: 215 و اگر این گونه علاج کند چنان
میشود، در انواع سحر و جادو، و مردم نیز آنچه از این دو صادر میشد را میآموختند، و آن دو میگفتند: ما فقط وسیله فتنه و
آزمایشیم، مبادا از ما چیزي اخذ کنید که به شما زیان رسانده و هیچ سودتان نبخشد. ( 1) پرسید: آیا ساحر قادر است انسان را با
سحر بصورت سگ یا خر یا غیر درآورد؟ فرمود: عاجزتر و ناتوانتر از آن است که بتواند آفرینش خدا را تغییر دهد، هر که اقدام به
ابطال آنچه خدا ساخته و صورت داده نموده و آن را تغییر دهد، چنین شخصی شریک خدا در آفرینش او است، پس برتر است
خداوند از آن، برتري بزرگ اگر آن طور که میگویی ساحر بر آن قادر بود حتماً از جان خود هر ضعف پیري و آفت و مرضی را
دفع میساخت، و سفیدي را از سر خود دور نموده و فقر و نداري را از ساحت خود بیرون میکرد، و بیشکّ از اکبر سحر و جادو
سخن چینی است، که با آن میان دو دوست را تفرقه میاندازد، و دشمنی را میان رفقاي با صفا وارد میکند، و با آن خونها میریزد،
خانهها خراب میکند، و پردهها را میاندازد، و فرد سخن چین بدترین کسی است که بر روي زمین قدم نهاده. پس بهترین تعریف
صحیح در باره سحر این است که آن مانند طبّ میباشد، ساحر کسی را جادو میکند ص: 216 در نتیجه از
نزدیکی زنان میافتد، پس نزد طبیب رفته و از راه دیگري او را علاج میکند، پس درمان میشود. ( 1) پرسید: چرا میان فرزندان
آدم شریف و وضیع بوجود آمده؟ فرمود: شریف فرد پرهیزگار است و وضیع فرد گناهکار. پرسید: مگر میانشان فاضل و مفضول
نیست؟ فرمود: ملاك فضل؛ تقوا و پرهیزگاري است. پرسید: شما قائلید که تمام اولاد آدم در ریشه برابرند و جز با تقوا بر هم
فضیلتی ندارند؟ فرمود: آري، من معتقدم که اصل خلقت خاك است، و حضرت آدم پدر و حوّا مادر است، خالق پروردگار
یکتاست و همه بنده اویند، بیشکّ خداوند از میان بنی آدم گروهی را برگزید، میلادشان را پاکیزه داشته و اجسامشان را طاهر
صفحه 58 از 174
نمود، و آنان را در اصلاب مردان و ارحام زنان حفظ کرد، و تمام انبیاء و رسل را از میان همین افراد خارج نمود، پس این گروه
پاکترین شاخهها و فروع حضرت آدم میباشند، این براي کاري که مستحقّ آن شدند نبود، بلکه خداوند در همان عالم ذر دریافته
، بود که اینان او را اطاعت نموده و عبادت میکنند و شرك نمیورزند، پس اینان در پرتو طاعت بکرامت و منزلت الاحتجاج، ج 2
ص: 217 رفیع نزد خدا رسیدند، و شرف و فضل و حسب براي آنان است و دیگران یکسانند، بدان هر که رعایت تقوا نماید خدا او
را گرامی بدارد، و هر که اطاعت حضرت حقّ کند محبوب او شود، و خداوند محبوب خود را به آتش عذاب نکند. ( 1) پرسید:
بفرمایید چرا خداوند عزّ و جلّ تمام خلق را مطیع و موحّ د نیافرید با اینکه بر این کار قادر و توانا بود؟ فرمود: در این صورت ثواب
معنایی نداشت، زیرا اگر فعل خلق فقط طاعت بود بهشت و جهنّمی نبود، بلکه خداوند انسان را آفرید و او را امر به طاعت نمود و از
معصیت بازداشت و با ارسال رسل احتجاج نمود و با کتابهاي آسمانی حجّت را بر آنان تمام کرد، تا دو گروه مطیع و معصیتکار
شوند: مطیعان ثواب برند و معصیتکاران عقاب شوند. پرسید: آیا عمل نیک و بد آدمی همه و همه فعل خدا است؟ فرمود: عمل
نیک از بنده نتیجه فعل خود اوست و خداوند بدان امر فرموده، و عمل شرّ از بنده نیز از فعل خود او میباشد و خداوند فقط از آن
بازداشته است. پرسید: مگر فعل بنده با همان آلات و لوازمی نیست که خدا برایش ساخته؟ ص: 218 فرمود: آري
( خدا برایش ساخته، ولی با همان آلات میتواند عمل خیر کند یا مرتکب عمل بدي شود که حضرت حقّ آن را بازداشته. ( 1
پرسید: آیا بنده در مقابل این دستورات مسئولیتی دارد؟ فرمود: خداوند به توان و استطاعت بندگان در اوامر و نواهی نیک واقف
بوده و هست، زیرا صفات حضرت حقّ عاري از جور و عبث و ستم و تکلیف ما لا یطاق است. پرسید: آیا بندهاي که خدا کافرش
آفریده توان ایمان را دارد، با اینکه او را در ترك ایمان بهانه خوبی است؟ امام صادق علیه السّلام فرمود: خداوند همه خلق را تسلیم
آفریده و امر و نهی فرمود، و کفر اسمی است که هنگام ارتکاب به فاعلش میرسد، و خداوند در ابتدا هیچ بندهاي را کافر نیافرید،
و فقط وقتی کافر شود که حجّت بر او تمام شده باشد، در این حال حقّ بر او عرضه میشود و در صورت انکار کافر میگردد.
زندیق پرسید: آیا جایز است خداوند براي بندهاي بدي و شرّ مقدّر کند و همو را- با اینکه قرار نیست خوبی کند- امر به نیکی
1) فرمود: این مطلب در خور عدل و رأفت خداوند نیست که براي ) نموده و بر همان عذابش کند؟ ص: 219
بندهاي بدي و شرّ مقدّر نماید و همان را از او بخواهد، سپس بکاري وادارد که میداند توان اخذ و ترك آن را ندارد، سپس
خداوند بر ترك آن عمل او را عذاب کند؟!! پرسید: چرا گروهی ثروتمند و پر روزياند و گروهی فقیر و تنگدست؟ فرمود: قصد
خداوند از این کار فقط آزمودن است، اغنیاء را به شکر، و فقرا و درویشان را به صبر و شکیب. و دلیل دیگر: عطاي الهی به بعضی
با شتاب در این سرا، و به دیگران در روز حاجتشان عنایت شود. و دلیل دیگر: خداوند تبارك و تعالی به هر کس در حدّ تحمّلش
ثروت داده است، و اگر تمام خلق ثروتمند و بینیاز بود تمام دنیا خراب و تدبیر فاسد شده بود، و تمام مردم هلاك و نابود
میشدند، بلکه برخی را (در این داشتن و نداشتن) کمککار برخی دیگر ساخت و اسباب روزي و رزقشان را در پرتو کار و صنعت
قرار داد، و این براي دوام بقاء بهتر ص: 220 و در تدبیر و فکر صحیحتر است، سپس اغنیا را در جلب رضایت فقرا
آزمود، تمام اینها ریشه در لطف و رحمت خداوند حکیمی دارد که تدبیرش خلل ناپذیر است. ( 1) پرسید: گناه نوزاد در آن همه
درد و مرضی که به او میرسد چیست؛ بیآنکه مرتکب جرمی در گذشته شده باشد؟! فرمود: امراض چند گونه است: یکی مرض
امتحان و دیگري مرض عقوبت، و مرضی که علّت فنا میباشد، و تو فکر میکنی امراض ریشه در غذا و نوشیدنیهاي بد و آلوده
دارد یا بخاطر مریضی مادر اوست، و معتقدي اگر کسی رعایت تندرستی را بکند و مراقب جسم خود باشد و نیک و بد خوراکیها
را بداند بیمار نشود، و در نهایت بدین اصل معتقد معتقدشدهاي که بیماري و مرگ ریشه در نوع خوراك و نوشیدنی دارد! مگر
ارسطو معلّم طبیبان و افلاطون پیشواي حکما؛ طعم مرگ را نچشیدند، و خود جالینوس پیر و نحیف شد ولی هنگام رسیدن مرگ
نتوانست جلوي آن را بگیرد، و هیچ کدام نتوانستند جان خود را حفظ نموده و مراقب آن باشند. چه بسیار بیمارانی که درمان بر
صفحه 59 از 174
دردشان افزوده، و چه بسیار طبیبان عالم و آشنا بدوا ص: 221 و دارویی که مردند، و جاهلان به طبابت پس از
ایشان دورهاي به زندگی ادامه دادند، و نه آن را علم طبّ سود داد وقتی اجل رسید، و نه این را جهل به طبّ در بقاي زندگی و
تأخیر اجل زیان رساند. ( 1) سپس افزود: بیشتر اطبّاء معتقدند انبیاء علم طبّ نمیدانستند!!. ما با این افراد که با قیاس پنداشتهاند
علمی را انبیاء نمیدانند چه کنیم؛ انبیایی که حجّتها و معتمدین خدا بر مردم و در زمین، و خزّان علم و ورثه حکمت حضرت حقّ و
راهنمایان به سوي او و داعیان به طاعت پروردگارند؟!!. سپس من پی بردم که مذهب بیشتر ایشان خودداري از راه انبیاء و تکذیب
کتابهاي آسمانی است، و همین مرا در باره افراد و علمشان بیرغبت و بیاعتنا ساخته. پرسید: چگونه به قومی بیاعتنایی نمایی که
خود مربّی و بزرگشان هستی؟ فرمود: من وقتی در برخورد با طبیب ماهري از او پرسشهایی میکنم میبینم هیچ سر رشتهاي بر حدود
نفس و تألیف بدن و ترکیب اعضاء و مجاري اغذیه در جوارح و مخرج ص: 222 نفس و حرکت زبان و مستقرّ
کلام و نور دیده و انتشار ذکر و اختلاف شهوات و ریزش اشک و مجمع شنوایی و مکان عقل، و مسکن روح و مخرج عطسه، و
برانگیختن غمها و اسباب شادیها، و از علّت لالی و کري ندارد، جز همانها همان مطالبی که مورد پسند خودشان بوده و علّتهایی که
میان خود تجویز کردهاند. ( 1) پرسید: بفرمایید آیا خداوند شریکی در ملک و مخالفی در تدبیر خود دارد؟ فرمود: نه. پرسید: پس
این فساد موجود در عالم چیست؟ درندگان وحشی، جانواران ترسناك، حیوانات بدشکل، کرمها و حشرات و مارها و عقربها، و
شما قائلید که او هیچ چیز را بیعلّت نیافریده؛ چرا که او أهل عبث و بیهوده کاري نیست؟ فرمود: مگر خود تو معتقد نیستی که زهر
عقرب براي درد مثانه و سنگ و شب- ادراري مفید است، و بهترین پادزهر درمان با گوشت مار افعی است، که اگر فرد جذامی آن
را با زاج (نوشادر) بخورد سودش دهد، و اینکه کرم سرخ که از زمین بدست میآید چیز خوبی براي درمان خوره است؟ گفت:
1) فرمود: امّا دلیل خلق پشه و ساس یکی این است که آنها خوراك گروهی از پرندگانند، و نیز ) آري. ص: 223
همان را وسیلهاي براي خوار شمردن یکی از جبّاران متمرّد و منکر ربوبیّت خود نمود، خدا نیز ضعیفترین خلق خود را بر او مسلّط
ساخت تا قدرت و عظمت خود را بدو بنمایاند، و آن همان پشهاي بود که از بینی داخل مغزش شده و او را کشت. و این را بدان که
اگر ما در یکایک مخلوقات نظر کرده و علّت خلق و آفریدنش را جستجو کنیم آن را خواهیم یافت و در نهایت با رسیدن به تمام
پرسید: آیا آفرینش و تدبیر خداوند خدشه پذیر است؟ فرمود: نه. زندیق افزود: در باره .«1» معلومات بینیاز شده و برابر میشویم
آفریدن پوست ختنهگاه چه میگویید آیا از سر حکمت بوده یا عبث و بیهوده؟ فرمود: بلکه از روي حکمت حضرت حقّ است.
گفت: شما فعل خدا را دستخوش تغییر داده و کار خودتان را در ختنه کردن آن صحیحتر ص: 224 از خلق خدا
ساختهاید، و فرد ختنه نکرده را عیب میکنند با اینکه مخلوق خدا است، و فعل ختنه که فعل خودتان است را مدح میکنید، آیا
معتقدید که این خطایی از جانب خدا بوده و از حکمت بدور؟!!. ( 1) امام صادق علیه السّلام فرمود: این فعل خدا حکمت است و
صواب، جز آنکه خود آن را مقرّر و واجب فرموده، همچنان که ناف نوزاد هنگام تولّد به ناف مادر متّصل است، آري همین گونه
حکیم خلق نموده و بندگان را به قطع آن امر فرموده، که عدم قطع براي مادر و نوزاد فساد انگیز است، و همین طور است ناخنهاي
آدمی، امر به کوتاه کردن آن نموده، و خود قادر بود که از همان ابتدا نوعی خلق کند که دراز نشود، و بهمین ترتیب آفریدن موي
سر و آبخور دراز میشود و امر به کوتاه کردن آن نموده، و نیز گاوهایی را نر آفریده و اخته کردنشان صحیحتر است، و در تمامی
بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را- » : این موارد هیچ عیبی در تقدیر خدا نیست. پرسید: مگر شما معتقد نیستید که خداوند فرموده
بارها فرد گرفتار را دیدهایم که دعا میکند ولی اجابت نمیشود، و ستمدیده کمک میخواهد و او را یاري نمیکند. ،« غافر: 60
1) فرمود: واي بر تو! هر که دعا کند اجابت شود، امّا فرد ظالم تا وقتی که به درگاه خدا توبه نکند ) ص: 225
دعایش مردود خواهد شد، و امّا فرد محقّ هر وقت دعا کند مستجاب شود، و بلا از آنجا که خبر ندارد از او دفع میگردد، و در
صورت عدم استجابت؛ همان دعا موجب ذخیره ثواب بسیاري براي او شده که روز نیاز بدادش میرسد، و اگر دعاي بنده بخیر او
صفحه 60 از 174
نباشد نیز مستجاب نشود، و بر مؤمن عارف دعا در مواردي که نمیداند صحیح است یا خطا بسی گران است، گاهی بنده خواستار
نابودي کسی شده که هنوز زمانش بپایان نرسیده، و خواستار بارانی شده که هنوز وقت بارش آن نرسیده، زیرا خداوند از همه به
تدبیر آنچه خود آفریده آگاهتر است، و مانند این بسیار است، پس خوب در این باره اندیشه و تأمّل کن. پرسید: اي مرد حکیم
بفرمایید چرا هیچ بشري از آسمان به زمین نمیافتد یا از زمین به آسمان صعود نمیکند، نه راه به آسمان است و نه طریقی، اگر
آدمی در تمام روزگار فقط یک بار این صحنه را دیده بود در اثبات ربوبیّت خداوند بهتر و در نفی شکّ و تقویت یقین نیکوتر
بود، و در علم بندگان به وجود مدبّر شایستهتر است که ببینند بشري به سوي او بالا میرود و از نزد او به زمین هبوط مینماید؟!.
1) فرمود: هر تدبیري که در زمین میبینی از آسمان نازل شده، و از آن ظهور پیدا میکند، مگر طلوع ) ص: 226
خورشید از آسمان نیست، و آن براي روشنایی زمین و قوام دنیا است، و اگر در همان آسمان میماند همه چیز آن داغ شده و
هلاك میگشت، و ماه نیز در آسمان طلوع میکند، و آن روشنایی شب است، و بوسیله ماه عدد سال و ماه و روز و حساب به شمار
میآید، و در صورت حبس در آسمان تمام ساکنینش داغ شده و تدبیر تباه میشد، و در آسمان ستارگانی است که در تاریکی
خشکی و دریا موجب هدایت میشود، و از آسمان بارانی که موجب زندگی همه چیز است میبارد: اعمّ از زراعت و گیاهان و
حیوانات، و اگر نمیبارید زندگی از همه خلایق ساقط میشد، و نیز باد اگر چند روزي نمیوزید همه چیز تباه شده و عوض
میشد، سپس ابر و رعد و برق و صاعقه همه و همه دلیل است بر اینکه آنجا مدبّري دارد که همه چیز را از تدبیر گذرانده و از نزد
اوست که نازل میشود، و گاهی با موسی کلام فرموده و مناجات کرده، و عیسی را بالا برده در حالی که فرشتگان از نزد او نازل
میشوند، غیر آنکه تو فقط به چیزي ایمان داري که رؤیت کنی، و در همان چیزهاي دیدنی تو را بس است اگر فهم و تعقّل کنی.
1) پرسید: اگر خداوند در هر صد سال یکی از مردگان را نزد ما مردود میکرد از او احوال گذشتگان و ) ص: 227
آیندگان را پرسیده، و جویاي حالشان میشدیم، و اینکه پس از مرگ چه دیدند، و با اینان چه رفتاري شد، تا مردم بر اساس یقین
عمل کرده و هر گونه شکّی از میان برود و هر حقد و کینهاي از دلها زدوده شود. فرمود: این عقیده کسانی است که منکر انبیاء شده
و تکذیبشان کرده و کتابشان را نپذیرفتهاند، زیرا خداوند در کتاب خود حال مردگان ما را بر زبان انبیاي خود جاري ساخته و گفته،
أصحاب » : با این حال چه کلامی از قول خدا و انبیاء راستتر است. و جماعت زیادي از مردم پس از مرگ به دنیا بازگشتهاند، مانند
همانها که خداوند سیصد و نه سال ایشان را میراند، سپس آنان را در زمان جماعتی برانگیخت که منکر بعث و نشور بودند، « کهف
«1» « ارمیاء » تا حجّت را بر ایشان تمام کرده و قدرت خود را بدیشان بنمایاند، و اینکه بدانند: بعث و نشور حقّ است. و نیز خداوند
نبیّ علیه السّلام؛ همو که به خرابههاي بیت المقدّس و اطراف آن ص: 228 که بخت النّصّر با آنان جنگید نگریسته
پس خداوند او ،« خدا چگونه این- أهل این ده- را پس از مردنش زنده میکند؟ خداوند او را صد سال میراند- بقره: 259 » : و گفت
میدانم » : را زنده ساخته و به اعضاي خود: چگونگی جمع شدن، گوشت گرفتن، و اتّصال مفاصل و رگها نگریست؛ ایستاد و گفت
1) و خداوند گروه بیشماري که از ترس طاعون از شهر خود گریخته بودند را براي ) .« که خدا بر هر چیزي تواناست- بقره: 259
مدّتی طولانی میراند تا اینکه استخوانهایشان پوسیده و اجسامشان متلاشی و خاك شدند، و خداوند در زمانی که مایل بود قدرت
را مبعوث فرمود، او نیز همه را خواند بیدرنگ همه اعضا و جوارحشان جمع « حزقیل » خود را به مخلوقات نشان دهد رسولی به نام
شد، و روح به اجسام بازگشت، و مانند همان روز که مردند ایستادند، و بیآنکه فردي از عددشان کم شده باشد براي مدّتی طویل
همه « خداي را آشکارا به ما بنما- نساء: 153 » : زندگی کردند. و بدرستی که خداوند آن گروهی که با موسی خارج شده و گفتند
را میراند سپس زنده گرداند. زندیق پرسید: چرا گروهی قائل به تناسخ ارواحند و از کجا به این مطلب معتقد ص:
229 شدهاند، و حجّت و برهان و دلیلشان بر این مذهب چیست؟ ( 1) فرمود: معتقدین به تناسخ راه و منهاج دین را پشت سر انداخته
و گمراهی را براي خود آراستهاند، و نفس خود را در زمین شهوات به چرا واداشتهاند، و قائلند که آسمان خالی است و خلاف آن
صفحه 61 از 174
خداوند آدم را بر » طور که وصف شده هیچ در آن نیست، و اینکه مدبّر این جهان به صورت همین مخلوقات است، دلیلشان روایت
میباشد، نه بهشت و جهنّمی است، و نه بعث و نشوري، و قیامت نزد اینان همان خروج روح از قالب خود و «1» « صورت خود آفرید
ورود به قالب دیگر است، اگر در قالب أوّل نیکوکار بوده به قالبی در بالاترین درجه دنیا از نظر فضیلت و نیکویی درآید، و اگر در
قالب ابتدایی فردي بدکار یا غیر عارف بوده مطابق همان صفت به قالب حیوانی در دنیا یا جانوري قبیح المنظر در خواهد آمد، این
جماعت قائل به نماز و روزه نیستند، و عبادتی بیشتر از معرفت به آنکه شناخت بدو واجب است را ندارند، و تمام شهوات دنیا براي
1) و نیز خوردن ) این گروه مباح است: از آمیزش با خواهر و دختران خود گرفته تا خاله و زنان شوهردار. ص: 230
مردار، شراب، خون، بر ایشان مباح است، و تمام مذاهب از عقیده ایشان بیزارند، و هر امّتی آنان را لعن کرده است، و چون از ایشان
سؤال حجّت و برهان نمایند روگردانده و گریزند، عقیده اینان را تورات تکذیب کرده و فرقان لعنشان کرده است، و با این همه
معتقدند که خدایشان نیز از قالبی به قالب دیگر انتقال مییابد، و اینکه ارواح ازلی همان است که در آدم بوده، باز همان روح
کشیده شده از یکی به دیگري منتقل گردید تا به روزگار ما رسید، پس با این فرض که خالق به صورت مخلوق است چگونه خالق
بودن یکی از آن دو ثابت میشود؟! و نیز معتقدند: فرشتگان از اولاد آدم هستند، هر که به بالاترین درجه دین برسد از جایگاه
امتحان و تصفیه خارج و فرشته شده، و در برخی موارد نصاري شبیه ایشان شدهاند (مانند عقیده به حلول و اینکه ارواح پس از
رسیدن به کمال به اجرام فلکی متّصل میشوند)، و دهریّه معتقدند: اشیاء بیخالق و مدبّرند. و با این عقیده دیگر نباید گوشت
بخورند، زیرا تمام حیوانات از ایشان از بنی آدم میباشد که از صورتشان حلول نمودهاند، بنا بر این خوردن گوشت خویشان و اقربا
جایز نیست!!. فرد زندیق پرسید: و گروهی معتقدند: خداوند ازلی است و با او طینتی موذي بوده ص: 231 که
ناگزیر با آن آمیخته و داخل شده، و از همین طینت اشیاء را خلق کرده!!. ( 1) فرمود: سبحان اللَّه و تعالی! این عاجزترین معبودي
است که به قدرت وصف شده، که قادر به رهایی از آن طینت نیست! اگر طینت زنده است و ازلی، پس هر دو خدایی قدیمی بوده
و با هم آمیخته شده و عالم را از جانب خودشان تدبیر کردهاند، و اگر این گونه باشد پس دیگر از کجا مرگ و فنا آمده؟ و اگر
طینت مرده و بیجان است، میّت را با ازلیّ قدیم بقایی نیست، و از میّت زنده نمیآید، و این مقاله و گفتار دیصانیّه است، گروهی
که در گفتار از تمام زنادقه بدتر و در مثال از همه ضعیفتر و خوارترند، کتابهایی را مطالعه میکنند که اوائل ایشان نگاشتهاند، در
آنها الفاظی را بر ایشان آراستهاند که نه اصل ثابتی دارد و نه دلیل و حجّتی براي اثبات ادّعایشان، اینها همه از سر مخالفت با خدا و
رسول او، و تکذیب چیزهایی است که پیامبران از جانب خدا آوردهاند. امّا گروهی که معتقدند: جسم ظلمت است و روح نور، و
نور مرتکب بدي نمیشود و ظلمت خیري نمیکند، با این حساب دیگر نباید کسی را بر معصیت و ارتکاب حرامی و انجام
ص: 232 وقاحتی ملامت و سرزنش کنند، چون اینها همه ریشه در ظلمتی دارد که بیاطّلاع بوده و آن فعلش
میباشد، و دیگر اینکه او نباید خدایی را خوانده و نزدش تضرّع کند، زیرا نور ربّ است، و ربّ تضرّع به خود نمیکند و بجز
زیرا ،« کار بدي کردي » یا ،« کار خوبی کردي اي نیکوکار » : خودش به دیگري پناهنده نمیشود، و قائلین به این عقیده نباید بگویند
و مطلب سومی دیگر .« کار خوبی کردي اي نیکوکار » : بدي از فعل ظلمت است، و نیکوکاري از نور، و هرگز نور بخود نمیگوید
اینجا نیست. پس ظلمت- با قیاس به اعتقادشان- در فعل محکمتر و در تدبیر بهتر و در ارکان محکمتر از نور است، زیرا بدن و جسم
محکم است، پس دیگر چه کسی این خلق را به صورتی واحد و صفاتی مختلف درآورده است؟ ( 1) و هر چیزي که در ظاهر دیده
میشود، مانند: گل و درخت و میوه و پرندگان و جانوران هر کدام میتواند خدایی باشد، سپس نور را در حصر خود حبس
در حدّ یک ادّعا است، و سزاوار است « عاقبت در آینده با نور است » کردهاند با اینکه دولت و اقبال با او است، و اینکه ادّعا کردهاند
که بنا به قیاس گفتار خودشان که نور فعلی ندارد گفت که نور اسیر بوده و هیچ سلطانی ندارد، فعل و تدبیري ندارد، اگر نور با
ظلمت (تاریکی) تدبیر دارد پس دیگر اسیر نیست بلکه آزاد است و عزیز، و اگر آن گونه نیست ص: 233 پس اسیر
صفحه 62 از 174
دست ظلمت است، زیرا در این عالم احسان و خیري با فساد و شرّي ظاهر میشود، پس این مطلب دلیل است بر اینکه ظلمت خیر را
دوست داشته و آن را انجام میدهد، همان طور که بدي و انجام آن را نیکو میدارد، پس اگر بگویند این امر محال است نه نوري
میماند و نه ظلمتی، و ادّعایشان باطل میشود، و کار بدان جا مرجوع میشود که خداوند واحد است و جز آن باطل است، پس این
همان عقیده مانی زندیق و أصحاب او بود. ( 1) و امّا عقیده کسانی که قائلند: میان نور و ظلمت حکم و داوري است، ناگزیر از این
است که آن سومی بزرگتر از آن دو باشد، زیرا جز فرد مغلوب یا جاهل یا مظلوم نیاز به حاکم و داور ندارد، و این عقیده مانویّه
است و حکایت حالشان بدرازا میکشد. زندیق پرسید: پس حکایت مانی چیست؟ فرمود: فردي محقّق بود که مجموع عقایدش را
از مجوس و دین مسیح گرفته بود، هر چند هر دو ملّت به خطا رفته و نتوانستند به یک مذهب واحد برسند، و مانی معتقد است که
جهان از تدبیر دو خدا شکل گرفته، خداي نور و خداي ظلمت، و اینکه نور در حصاري از ص: 234 ظلمت است-
بنا بر آنچه از او بما رسیده-، این عقیده مورد تکذیب نصاري و پذیرش مجوس قرار گرفت. ( 1) پرسید: از مجوس بفرمایید که آیا
خداوند بر ایشان پیامبري مبعوث فرمود؟ زیرا من در ایشان کتابی محکم و مواعظی رسا و مثالهایی شافی یافتهام، و نیز آنان به ثواب
و عقاب معتقد و برخوردار از دستوراتی دینی بوده و همه آن را رعایت میکنند. فرمود: هیچ امّتی نیست مگر اینکه در میانشان انذار
دهندهاي بوده، و در میان مجوس نیز پیامبري با کتاب مبعوث شده، ولی هر دو مورد انکار قوم واقع شدند. پرسید: او که بود؛ زیرا
مردم فکر میکنند او خالد بن سنان بوده؟ فرمود: خالد؛ عربی بدوي بوده، نه پیامبر، و این چیزي است که مردم میگویند. پرسید:
آیا زردشت بوده؟ فرمود: زردشت با زمزمه (کلامی نامفهوم و دور از ذهن و مخالف حقّ) نزد ایشان آمد و ادّعاي نبوّت کرد،
گروهی بدو ایمان آورد، و گروهی منکرش شده و او را از شهر رانده و بیرون کردند و در همان جا خوراك درندگان صحرا شد.
در زمان «1» 1) پرسید: بفرمایید آیا در تمام دهر مجوس به حقّ نزدیکتر بوده یا عرب؟. فرمود: عرب ) ص: 235
جاهلیّت به دین حنیفی نزدیکتر بود تا مجوس، زیرا مجوس به تمام انبیاء کافر و منکر کتب ایشان بود، و هیچ اعتقادي به براهین
اینان نداشته و از سنّتها و آثارشان نیز پیروي نکردند، و نیز کیخسرو پادشاه مجوس در دهر أوّل سیصد نفر از انبیاء را بقتل رساند، و
مجوس پس از جنایت غسل نمیکرد، و عرب از آن غسل میکرد، و این عمل از پاکترین قوانین حنیفیّه است، مجوس ختنه نمیکرد
و عرب انجام میداد، و آن از سنّتهاي انبیاء میباشد، و اوّلین فردي که ختنه کرد حضرت إبراهیم خلیل اللَّه بود، و مجوس مردگان
خود را غسل نمیداد و کفن نمیکرد، ولی عرب همه را رعایت میکرد، مجوس را عادت بر این بود که مردگان خود را به صحرا و
بیابان میانداخت، ولی عرب در قبر مدفون ساخته و بخاك میسپرد، و این همان شیوه و سنّت انبیاء بود، زیرا نخستین فردي که
برایش قبري حفر شد حضرت آدم أبو البشر بود که به خاك سپرده شد، و مجوس نزدیکی با مادران و نکاح با دختران و خواهران
را جایز میدانست و عرب همه آنها را تحریم کرده بود ص: 236 مجوس منکر خانه خدا بوده و نامش را خانه
و به کتب تورات و انجیل معتقد بود ،« خانه پروردگار ما » : شیطان گذارده، و عرب آهنگ آن کرده و تعظیمش میکرد و میگفت
و از أهل کتاب پرسش نموده و از همانها میگرفت، و قوم عرب در همه اسباب از مجوس به دین حنیف نزدیکترند. ( 1) زندیق
گفت: دلیل مجوس در نزدیکی با خواهر همان سنّت حضرت آدم است. فرمود: دلیلشان در نزدیکی دختر و مادر خودشان چیست با
اینکه خود حضرت آدم آن را تحریم نموده، و نیز نوح و إبراهیم و موسی و عیسی و سایر انبیاء، و هر آنچه از جانب خدا آمده؟!.
پرسید: براي چه خداوند شراب را حرام کرد که لذّتی بالاتر از آن نیست؟ فرمود: آن را ممنوع کرد چون أمّ الخبائث است، و رأس
هر بدي، زیرا بر شارب خمر (مست) لحظهاي میآید که عقل از او گرفته شده و خدایش را نمیشناسد، و دست خود به هر معصیت
و گناه آلوده میسازد حتّی از هتک حرمت محارم را نیز ابایی ندارد، و زمام و مهار فرد مست بدست شیطان است، اگر او را فرمان
به سجده بتها نماید همان کند، ص: 237 و هر کجا که او را بکشد اطاعت میکند. ( 1) پرسید: چرا خداوند خون
ریخته شده را حرام ساخت؟ فرمود: زیرا قساوت میآورد و رحم را از قلب میگیرد، و بدن را عفونی و رنگ را تغییر میدهد، و
صفحه 63 از 174
بالاترین علّت در مرض جذام همان خوردن خون است. پرسید: خوردن غدّه چه؟ فرمود: آن نیز موجب جذام است. پرسید: مردار را
چرا حرام کرد؟ فرمود: به جهت تفاوت حیوان ذبح شده بنام اللَّه با مردار است، و خون در مردار جمود یافته و به بدن باز میگردد،
و همان گوشت را سنگین و غیر لذیذ میکند زیرا گوشت با خون آمیخته است. پرسید: ماهی مرده روي آب براي چه تحریم شده؟
فرمود: حلال شدن ماهی این است که زنده از آب خارج شده تا بمیرد، زیرا ماهی و ملخ دریایی خون [جهنده] ندارند. پرسید: چرا
زنا را حرام کرد؟ فرمود: زیرا رهاوردي جز فساد و بهم خوردن مواریث و قطع نسب ندارد، ص: 238 در آن هیچ
( زنی نمیداند چه کسی او را باردار کرده، و نه فرزند میداند پدرش کیست، در نتیجه عاري از قوم و خویشی خواهد بود. ( 1
پرسید: چرا لواط را حرام کرده؟ فرمود: اگر نزدیکی با پسران آزاد بود دیگر مردها توجّهی به زنان نمیکردند و نسل بریده میشد
و خلقت زنان عبث میماند و در این جواز (لواط) فسادي بزرگ نهفته است. پرسید: چرا نزدیکی با حیوانات را حرام کرد؟ فرمود:
براي آدمی زشت است که آب خود را در موجودي غیر شکل خود قرار دهد، و چنانچه این عمل را جایز کرده بود هر مردي یک
اتان (ماچه الاغ) میگرفت هم سوارش میشد و هم با آن نزدیکی میکرد، و این فساد بسیاري در برداشت، پس سوار شدن پشت
آن را حلال و نزدیکی را حرام ساخت، و براي مردان زنان را خلق فرمود تا نزد ایشان أنس گرفته و آرام گیرند، تا همانها موضع
[دفع] شهوت و مادر فرزندانشان باشند!!. پرسید: علّت غسل جنابت چیست؛ که با حلال نزدیکی کرده و حلال؛ ناپاکی ندارد؟
1) فرمود: جنابت همانند حیض است، زیرا نطفه همان خون غیر مستحکم است و نزدیکی توأم با حرکتی ) ص: 239
شدید و شهوتی غالب است، و پس از فراغ از آن بدن آرام گرفته و مرد بوي بدي از بدن خود استشمام میکند، و غسل به همین
خاطر واجب شده، و غسل جنابت امانتی است از خداوند که براي آزمون به بندگان سپرده است. پرسید: اي حکیم نظر شما در باره
کسانی که معتقدند این تدبیري که در عالم ظاهر شده همان تدبیر ستارگان هفتگانه است چیست؟ فرمود: نیاز به دلیلی دارند، که
این عالم اکبر و عالم اصغر از تدبیر همان ستارگان هفتگانهاي است که در فلک شناور است، و بیهیچ مشکلی پیوسته هر جا
میچرخد ستارها نیز با آن در چرخشند، و بیتوقّف سیر میکنند. سپس فرمود: هر کدام از ستارهها موکّلی مدبّر دارد؛ همچون
بندگان امرکننده و بازدارنده، و اگر ستارگان قدیم و ازلی بودند از حالی به حال دیگر تغییر نمیکردند. پرسید: کسانی که معتقد به
1) فرمود: اینان قدري مذهبند، و این عقیده انسانی است که مالک بقاي خود ) ص: 240 ؟«1» طبایع هستند چه
نیست، و نه صرف حوادث و تغییرات شبانه روز، نه قادر به دفع پیري است و نه دافع أجل، [چنین موجودي] از خلقت خود چه
میداند؟!! پرسید: مرا آگاه فرمایید نسبت به جماعتی که قائلند. مخلوقات پیوسته در حال توالد و تناسل بوده و گروهی آمده و
گروهی میروند، امراض و اعراض و آفات متعدّد موجب فناي ایشان شده، و آخر از أوّل ایشان خبر میدهد، و آینده از
گذشتهاشان خبر میدهد، و هر عصر از روزگار خود. اینان خلق را همچون درخت و گیاه پنداشتهاند که در هر دوره فردي حکمی
و داناي به مصالح مردم از میانشان خارج میشود، که در گردآوري کلام استاد است، و همو کتابی را ساخته و پرداخته کرده و با
تیزهوشی میآراید، و با حکمت آن را نیکو داشته و همان را حاجز و مانع مردم قرار میدهد، کتابی که به خیر فرمان و بر آن
تشویق میکند، و از بدي و فساد بازداشته و مانع میگردد، تا مردم به نزاع نیفتاده و همدیگر را نکشند؟ ص: 241
1) فرمود: واي بر تو، موجودي که دیروز از بطن مادر خارج شده و فردا از دنیا سفر میکند، نه علم از گذشته دارد و نه آینده (از )
کجا اینها را پرداخته و این تنها کار انبیاء است)! بعد اینکه آدمی از دو حال خارج نیست: یا خالق است یا مخلوق، مگر او موجود
نیست؟! پس آنچه هیچ نیست قادر به خلق دیگري نیست که آن هم چیزي نیست، و نیز آنکه نبوده و شده، میپرسد و نمیداند
آغاز چنین شخصی چگونه بوده؟ و اگر او ازلی بود و حوادث در او اثر نمیکرد- که ازلی دستخوش تغییر ایّام قرار نمیگیرد- و
فناء هم در او راهی ندارد، همچنان که ما هیچ ساختمان بیسازندهاي را ندیدیم، و نه اثري بیمؤثّر، و نه مجموعهاي بیمؤلّف، پس
هر که پندارد خالق او پدرش میباشد، باید پرسید: چه کسی پدرش را آفریده؟ و اگر پدر خالق فرزند بود؛ آفرینش و صورتگري او
صفحه 64 از 174
با شهوت و محبّت بوده، و مالک حیات؛ او است و حکم خود را در آن جاري میساخت، ولی در حال بیماري کاري از دستش
ساخته نیست، و در صورت مرگ قادر به مرجوع کردن فرزند نیست!!. بدرستی کسی که قادر به آفریدن خلقی است و روحی در
1) پرسید: ) جان آن میدمد تا بر دو پاي خود هماهنگ راه رود همان قادر بر دفع فساد از او خواهد بود. ص: 242
در باره علم ستارگان نظر شما چیست؟ فرمود: علمی است با منافع اندك، و زیان بسیار، زیرا به دفع تقدیر شده نیست و از محذور
آن نمیشود پرهیز کرد، اگر خبر از بلایی دهد تحرّز از قضا او را نجات نمیدهد، و اگر از خیري خبر دهد قادر به تعجیل آن نشود،
و اگر گرفتار مشکلی شود قادر به تغییر آن نیست، و منجّم با علم خود با خدا مخالفت میکند، میپندارد میتواند قضاي حتمی را
از خلق خدا بازگرداند!!. پرسید: رسول افضل است یا فرشته پیامبر به او؟ فرمود: بلکه رسول افضل است. پرسید: پس دلیل فرشتگان
موکّل بر بندگان چیست، که سود و زیان ایشان را مینویسند، در حالی که خداوند، عالم به سرّ و نهان است؟! فرمود: در این کار
بنده و اسیرشان نموده و شاهدانی بر خلق خود قرارشان داده، تا بندگان در پرتو ملازمت اینان بیشتر مواظب طاعت خدا، و پرهیز از
معصیت باشند، و چه بسیار بندگانی که قصد گناهی میکنند و با توجّه به آن دو دست کشیده و میگویند: ص:
و بیشکّ خداوند از سر رأفت و لطف خود نیز اینان را بر بندگان گمارده، تا ،« خدایم مرا میبیند و دو نگهبانم بر آن شاهدند » 243
( از آدمی مرده شیطان و جانوران زمینی و آفتهاي بسیاري که نمیبینند- به اذن خداوند- دور کنند- تا امر خدایی (مرگ) برسد. ( 1
پرسید: پس آیا مردمان را براي رحمت آفرید یا عذاب؟ فرمود: براي رحمت، و پیش از خلقت میدانسته که گروهی از ایشان
بجهت اعمال زشت و انکارشان رهسپار عذاب او خواهند شد. پرسید: گیریم عذاب منکرین مستوجب عذاب؛ صحیح باشد، چرا
یکتا پرستان و عارفان را عذاب میکند؟! فرمود: منکرین خدایی خود را گرفتار عذابی ابدي میسازد، و معترفان (موحّ دان و
عارفان) خود را بخاطر سرپیچی از واجبات عذاب میکند، سپس از آن عذاب خارج میشوند، و پروردگارت به هیچ کس ستم
1) پرسید: پس ایمان و کفر ) نمیکند. پرسید: آیا میان کفر و ایمان منزلت و جایگاهی است؟ فرمود: نه. ص: 244
چیست؟ فرمود: ایمان؛ تصدیق پروردگار در آنچه از عظمت خدا از او در ظاهر و نهان است میباشد، و کفر انکار است و جحود.
پرسید: شرك و شکّ چیست؟ فرمود: شرك؛ چسباندن کسی است به واحدي که هیچ همانندي ندارد، و شکّ؛ عدم اعتقاد قلبی به
چیزي است. پرسید: آیا میشود عالم؛ جاهل باشد؟ فرمود: عالم است بدان چه میداند، و جاهل است به چیزي که نمیداند. پرسید:
پس سعادت و شقاوت چیست؟ فرمود: سعادت؛ سبب خیر است، سعید دست بدامنش شده و او را نجات میدهد، و شقاوت؛ سبب
خذلان و شکست است، بدبخت متمسّک بدان شده آن نیز وي را به پرتگاه هلاکت میکشاند، و همه در علم خدا است، پرسید:
بفرمایید نور چراغ پس از خاموشی کجا میرود؟ فرمود: بدون بازگشت میرود. پرسید: چرا قبول ندارید که انسان نیز مانند همان
نور چراغ؛ پس از مرگ روح از بدن خارج شده و دیگر بدان باز نمیگردد، همان طور که نور چراغ پس از خاموشی بیبازگشت
1) فرمود: قیاس نادرستی نمودي، زیرا آتش در اجسام پنهان است، و اجسام با اعیان خود مانند ) است؟! ص: 245
سنگ و آهن قائم و حاضرند، و در صورت برخورد هر کدام با یک دیگر میانشان آتش نمایان میگردد، و چراغ، روشنایی از
همان آتش میگیرد، پس آتش در اجسام ثابت است و نور ذاهب و رونده، و روح، جسمی است رقیق که ملبوس به قالبی مرکّب
شده، و مانند چراغی که گفتی نیست، بیشکّ کسی که در رحم؛ جنینی در آبی صاف خلق کرده، و انواع مختلفی از رگ و
عصب و دندان و مو و استخوان و غیر آن را در آن ترکیب نموده، همو پس از مرگ زندهاش میدارد، و پس از فنا مرجوعش
میگرداند. پرسید: پس روح کجا است؟ فرمود: در بطن زمین همان جا که بدن دفن است تا وقت بعث و نشور. پرسید: پس روح
کسی که بدار آویخته میشود کجاست؟ فرمود: دست همان فرشتهاي که جانش را ستانده میماند تا به زمینش بازگرداند. پرسید:
بفرمایید آیا روح جز همان خون است؟ فرمود: آري، روح همان طور که برایت گفتم مادهاش از خون است، و خون مایه الاحتجاج،
ج 2، ص: 246 رطوبت جسم و صفاي رنگ و نیکویی صوت و زیادي خنده است، پس چون خون خشک شود روح از بدن فارغ و
صفحه 65 از 174
جدا میگردد. ( 1) پرسید: آیا روح مشمول تعاریفی چون سبکی و سنگینی و وزن میشود؟ فرمود: روح مانند باد در خیک است،
وقتی در آن دمیده شود خیک از آن پر شود، نه وارد شدن باد به وزن آن بیافزاید و نه خروج آن از وزنش بکاهد، حال روح نیز
این گونه است که نه ثقلی دارد و نه وزنی. پرسید: بفرمایید ماده و جوهر روح چیست؟ فرمود: باد همان هواست و به مجرّد حرکت
و برپایی دنیا بسته به همان هوا است، و اگر سه روز باد نوزد همه چیز زمین خراب ،« هوا » باد نامیده میشود، و در صورت سکون
شده و متعفّن میگردد، و باد در مثل مانند بادزن است که فساد و خرابی را از هر چیزي دور ساخته و خوشبو میسازد، مانند روح،
بمحض خروج از جسم، بدن عفونی شده و تغییر میکند، بزرگ و بزرگوار است خداي یکتا که نیکوترین آفرینندگان است!!
1) فرمود: بلکه آن تا وقت ) پرسید: آیا روح پس از خروج از قالب خود متلاشی میشود یا باقی میماند؟ ص: 247
دمیدن در صور باقی میماند، پس در آن زمان همه چیز باطل شده و فانی میگردد، نه حسّی و نه محسوسی باقی میماند، سپس
همه چیز به همان صورتی که مدبّرشان خلق کرده بود باز میگردند، و آن چهار صد سال است که خلق در آن بیارامند، و آن میان
دو نفخه است. پرسید: چه بعث و نشوري؛ با اینکه اجسام پوسیده و اعضاء پراکندهاند، عضوي در شهري خوراك درندگان شده و
عضو دیگر را جانوران دریدهاند، و عضوي دیگر تبدیل به خاکی شده که گل دیوار است!!. فرمود: آنکه بیچیزي او را خلق کرد،
و بیهیچ مثال گذشتهاي او را صورتگري کرده، همو قادر است همان گونه که آفریده سرانجام برگرداند. زندیق گفت: آن را برایم
شرح دهید. امام علیه السّلام فرمود: روح در هر دو قالب مقیم است، روح نیکوکار در روشنی و گشادگی است، و روح بدکار در
تنگی و تاریکی، و بدن تبدیل به همان خاکی شود که از آن خلق شده، و محتویات شکم درندگان و جانوران که به خاك
میاندازد (مدفوع) ص: 248 نزد همو که مثقال ذرّهاي در تاریکی از او دور نمیماند و عدد و وزن اشیاء را میداند
همه و همه محفوظ است، و بدرستی خاك انسانهاي روحانی در خاك مانند طلا است، و چون هنگام بعث باران نشور بر زمین
ببارد، و زمین مرتفع شده و بشدّت تکان بخورد؛ خاك بشر مانند جاري شدن طلا از خاك؛ وقتی با آب شسته میشود جاري
میگردد، مانند جدایی دوغ از کره پس از تکانهاي شدید، پس خاك هر قالب در قالب خودش جمع میشود، و به فرمان خداي
قادر به مکان روح منتقل میشود، و صورتها به فرمان صورتگر به صورت اصلی خود بازمیگردند، و روح در آن داخل میشود،
پس چون برپا شد منکر هیچ چیزي از خود نمیشود. ( 1) پرسید: بفرمایید آیا مردمان هنگام حشر در روز قیامت عریانند؟ فرمود:
بلکه در کفنهاي خود محشور خواهند شد. پرسید: چه کفنی! حال اینکه همه پوسیده؟! فرمود: همان که بدنهاشان را حیات میبخشد
همو کفنهاشان را تجدید میفرماید. پرسید: تکلیف اموات بیکفن چیست؟ فرمود: خداوند هر گونه که بخواهد عورتهاشان را
1) پرسید: آیا بصف عرضه خواهند شد؟ فرمود: آري، مردم آن روز در یک ) پوشانده و مستور میفرماید. ص: 249
صد و بیست هزار صف در عرض زمین خواهند بود. پرسید: مگر اعمال وزن نمیشود؟ فرمود: نه، اعمال مانند اجسام نیست، و تنها
صفتی از اعمالشان میباشد، و تنها کسی نیاز به وزن شیء دارد که عدد و وزن و سبکی آنها را نداند، و بیشکّ هیچ چیزي بر
پس هر که میزانهایش » خداوند مخفی و نهان نیست. پرسید: پس معنی میزان چیست؟ فرمود: عدل است. پرسید: پس معنی آیه
چیست؟ فرمود: یعنی: پس هر که کردار و اعمالش بچربد. پرسید: بفرمایید مگر در جهنّم شاهد « گران و سنگین باشد- اعراف: 8
عادلی نیست که خلق را عذاب کند تا دیگر نیازي به مار و عقرب نباشد؟ فرمود: مار و عقرب را تنها وسیله عذاب کسانی قرار
میدهد که فکر میکردند آنها ص: 250 از خلق خدا نیستند بلکه شریک دیگري آنها را خلق کرده، پس خداوند
( نیز عقرب و مار را در آتش بر آنان مسلّط نماید تا وبال دروغی که بافته و انکاري که در خلقت آن دو قائل شدند را بچشند. ( 1
پرسید: پس از کجا گفتهاند: فردي بهشتی تا دست دراز کند میوهاي را بگیرد بمحض خوردن آن به همان شکل و هیئت سابق خود
بازگردانده شود؟ فرمود: آري، آن بر قیاس همان چراغ است که فردي آتشی از آن میگیرد بیآنکه از نور آن چیزي کم شود،
حال اینکه تمام دنیا از جانب او پر از چراغ و سراج شده است. پرسید: مگر نمیخورند و نمیآشامند، و بنظر شما اینان نیاز برفع
صفحه 66 از 174
حاجت ندارند؟ فرمود: آري، چون خوراکشان رقیق و بیوزن است، دفع با عرق از اجسامشان خارج میشود. پرسید: چگونه
حوریان در تمام موارد نزدیکی شوهرانشان باکرهاند؟ فرمود: زیرا خلقت اینان با طیب بوده و عاري از هر بیماري و نقصند، و
جسمشان با آفتی مخلوط نشده و در سوراخشان چیزي جریان نمییابد، و هیچ حیضی آنان را آلوده ص: 251
نمیسازد، پس رحم چسبیده و بسته است، چون راهی جز براي احلیل ندارد. ( 1) پرسید: حوریان هفتاد جامه بر تن دارند، چگونه
است که شوهرانشان قادرند مغز دو ساقشان را از پشت این همه جامه و جسمشان ببینند؟ فرمود: آري، مانند یکی از خود شما که
سکّههاي نقره را در آبی صاف به عمق یک نیزه میبیند. پرسید: نحوه استفاده بهشتیان از نعمات آنجا چگونه است، با اینکه غالبشان
فاقد پسر یا پدر یا رفیق یا مادر خود شده، و فقدانشان فقط حاکی از این است که همه مفقودین در دوزخند، پس با نعمات چه کند
آنکه از حال رفیقش در جهنّم و عذاب با خبر است؟!. فرمود: أهل علم گفتهاند: أهل بهشت یاد آنان را فراموش میکنند، و برخی
چشم براه آنان باشد، و امید آن دارند که از جمله أهل اعراف؛ میان دوزخ و بهشت باشند. پرسید: بفرمایید که :«1» دیگر گفتهاند
1) فرمود: یکی از دانشمندان گوید: وقتی پایین قبّه سرازیر میشود ) خورشید کجا غایب و پنهان میشود؟ ص: 252
با آن پیوسته فلک به بطن آسمان میگردد، تا اینکه به محلّ طلوع خود پایین بیاید، یعنی: خورشید در چشمی پاك پنهان میشود
سپس به پایین زمین میرود تا به مطلع خود بازگردد، و حیران زیر عرش میماند تا اجازه طلوع یابد، و هر روز نور خورشید گرفته
پرسید: کرسی بزرگتر است یا عرش؟ فرمود: هر چه خدا آفریده در داخل کرسی است، جز .«1» شده و نوري دیگر تجلّی میکند
عرش خدا، زیرا آن بزرگتر از آن است که کرسی آن را احاطه کند. پرسید: آیا روز را قبل از شب آفرید؟ فرمود: آري، روز را
پیش از شب آفرید، و خورشید را پیش از ماه، و زمین را پیش از آسمان، و زمین را بر حوت قرار داده و حوت را در آب، و آب را
و آن را بر ریح عقیم، و ریح را بر « ثري » در صخرهاي گود، ص: 253 و صخره را بر گرد فرشتهاي، و فرشته را بر
هوا، و هوا در دست قدرت است، و زیر ریح عقیم جز هوا و تاریکیها چیز دیگري نیست، و اطراف آن گشادگی و تنگی نیست، و
نه هیچ چیزي که در فکر آید، سپس کرسی را خلق کرده و با آسمانها و زمین پر کرد، و کرسی بزرگتر از تمام مخلوقات خدا
224 - و از ابان بن تغلب نقل است که گفت: من نزد امام ( است، سپس عرش را آفرید، و آن را بزرگتر از کرسی قرار داد. ( 1
صادق علیه السّلام بودم که مردي از اهالی یمن بر آن حضرت وارد شده و سلام کرد، آن حضرت جواب سلام وي را داده و فرمود:
مرحبا اي سعد، آن مرد گفت: مادر مرا به این اسم نامیده، و کمتر کسی آن را میداند! امام علیه السّلام فرمود: راست گفتی اي
سعد المولی، مرد گفت: قربانت گردم! این لقب من است. امام علیه السّلام فرمود: هیچ خیري در لقب نیست، خداوند تبارك و
و یک دیگر را به لقبها مخوانید. بد نامی است نام کردن [مردم] به بدکرداري پس از ایمان آوردن [آنها]- » : تعالی در قرآن فرموده
1) کارت چیست اي سعد؟ گفت: قربانت گردم، ما خاندانی ستارهشناس و منجّم هستیم، و ) ص: 254 .« حجرات: 11
داناتر از ما در این علم در سرزمین یمن نیست. امام علیه السّلام فرمود: میزان افزایش نور خورشید بر نور قمر چند درجه است؟
گفت: نمیدانم. فرمود: درست است. بگو چند درجه نور قمر بیشتر از نور مشتري است؟ گفت: نمیدانم. امام فرمود: راست گفتی.
فرمود: میزان افزایش نور مشتري بر نور عطارد چند درجه است؟ گفت: نمیدانم. امام صادق علیه السّلام فرمود: راست گفتی.
فرمود: میزان افزایش نور عطارد بر نور زهره چند درجه است؟ گفت: نمیدانم. حضرت فرمود: راست گفتی. فرمود: نام ستارهاي که
اگر طلوع کند شتر تحریک میشود چیست؟ گفت: نمیدانم. امام صادق علیه السّلام فرمود: راست گفتی. ص: 255
1) فرمود: نام آن ستاره چیست که اگر طلوع کند؛ گاو تحریک میشود؟ گفت: نمیدانم. امام فرمود: راست گفتی. فرمود: نام )
ستارهاي که اگر طلوع کند سگان تحریک شوند چیست؟ گفت: نمیدانم. امام علیه السّلام فرمود: در کلام نمیدانم راست گفتی.
ستاره زحل میان ستارگان چه جایگاهی دارد؟ گفت: ستارهاي نحس است. فرمود: این حرف مگو، زیرا آن ستاره أمیر المؤمنین علیه
السّلام است و آن ستاره اوصیاء علیهم السّلام میباشد، و آن همان نجم ثاقبی است که خداوند در قرآن فرموده. مرد یمانی گفت:
صفحه 67 از 174
ثاقب یعنی چه؟ فرمود: محل طلوع آن در آسمان هفتم است، و آن ستارهاي است که پرتو نورش پس از گذشت از اینها به آسمان
دنیا میرسد، پس خداوند بدین خاطر نامش را ستاره درخشان نامیده است. سپس فرمود: اي برادر عرب، آیا نزد شما عالمی هست؟
گفت: آري قربانت گردم، ص: 256 در یمن گروهی هستند که علمشان مانند باقی مردم نیست. ( 1) حضرت فرمود:
از علم آنان چه میدانی؟ گفت: عالم یمن مرغ را در سبقت پرواز باز میدارد، و در آن واحد بقدر مسیر یکماه راکب سیر نماید و
اثري از او نماند. امام علیه السّلام فرمود: پس بدرستی عالم مدینه از عالم یمن برتر است، یمانی گفت: از علم او به شما چه رسیده؟
فرمود: بیشکّ علم عالم مدینه به آنجا ختم میشود که وقوف بر اثر راکب مرکب نماند و بیآنکه مرغ را در سبقت پرواز باز دارد
در آن واحد مسیر یک دور خورشید را میداند، از دوازده برج میگذرد و دوازده خشکی و دوازده دریا و دوازده عالم. یمانی
225 - و ( گفت: فکر نمیکنم کسی این همه علم را بداند، و کنه آن را دریابد. راوي گفت: سپس یمانی برخاسته و خارج شد. ( 2
از سعید بن أبی الخضیب نقل است که: من و ابن ابی لیلی وارد مدینه شده و ما داخل مسجد الرّسول صلّی اللَّه علیه و آله بودیم که
ناگاه جعفر بن محمّد علیهما السّلام وارد شد، پس نزد او رسیدیم، ص: 257 آن حضرت از حال من و خانوادهام
پرسید و اینکه همراه من کیست؟ گفتم: او ابن ابی لیلی قاضی مسلمین است. فرمود: آري، سپس بدو فرمود: آیا مال این را میگیري
و بدیگري میدهی، و میان زن و مرد جدایی میاندازي، و در این کار از هیچ کس هراسی نداري؟ گفت: آري. فرمود: با چه
وسیلهاي قضا و داوري میکنی؟ گفت: با احادیثی که از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و أبو بکر و عمر بدستم رسیده. فرمود: آیا
گفت: آري. ؟« در قضا و داوري علیّ از همه شما بالاتر است » : این خبر از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله بتو رسیده که فرمود
فرمود: پس چطور بغیر قضاي علیّ علیه السّلام داوري میکنی با اینکه این خبر بتو رسیده؟ راوي گوید: با شنیدن این کلام رنگ
226 - از ( رخسار ابن ابی لیلی زرد شده و بمن گفت: رفیق دیگري براي خود بگیر، که بخدا دیگر تا ابد با تو حرف نخواهم زد!. ( 1
خداوند عزّ و جلّ » حسین بن زید بن جعفر صادق نقل است که رسول خدا به فاطمه علیهم السّلام فرمود: ص: 258
راوي گوید: پس أهل حدیث آن را نقل کردند. روزي ابن جریج .« براي خشم فاطمه غضب میکند و به رضایتش خشنود میگردد
نزد آن حضرت آمده و گفت: اي أبو عبد اللّه، امروز حدیثی شنیدم که مردم آن را استهزاء میکردند!. فرمود: کدام حدیث؟!.
خداوند عزّ و جلّ براي خشم فاطمه غضب میکند و به رضایتش خشنود » : گفت: اینکه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرموده
راوي گوید: امام فرمود: آري، مگر شما خود این حدیث را نقل نمیکنید که خدا براي غضب بنده مؤمنش غضب .« میگردد
میکند و براي رضایتش خشنود میشود؟ گفت: آري. فرمود: چگونه منکر این هستید که دخت گرامی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و
آله مؤمنه است؛ خداوند براي خشنودیش خشنود و براي غضبش به خشم آید؟!. گفت: راست گفتی، خدا میداند کجا رسالت و
، 227 - حفص بن غیاث گوید: در مسجد الحرام حاضر شدم و ابن أبی العوجاء از الاحتجاج، ج 2 ( مأموریت خود را قرار دهد!!. ( 1
هر گاه پوست تنشان پخته شود و بسوزد آنان را پوستهاي دیگري » : ص: 259 امام صادق علیه السّلام در باره این آیه میپرسید
که آن پوستهاي دیگر چه گناهی مرتکب شدهاند؟. امام علیه السّلام فرمود: واي بر « جایگزین سازیم تا عذاب را بچشند- نساء 56
تو، آن آن است و آن غیر آن! گفت: مثالی در این باره از امور دنیا برایم بزنید، فرمود: بسیار خوب، آیا فکر میکنی اگر مردي
آجري را بشکند سپس بر روي آن آب بریزد سپس آن را به همان شکل اوّلیه خود بازگرداند مگر نه این است که آن آن است و
-228 و نقل است که حضرت صادق علیه السّلام از (1) .«1» آن غیر آن؟! گفت: آري همین طور است، خدا بر عمرت بیفزاید
گفت: بلکه این کار را بت بزرگشان کرده است، اگر سخن میگویند، از آنها بپرسید- » داستان حضرت إبراهیم علیه السّلام در آیه
سؤال شده و فرمود: بت بزرگشان آن کار را انجام نداد و نه إبراهیم علیه السّلام کذب گفت. پرسید: این چگونه میشود؟ « انبیاء: 63
اگر سخن میگفتند .« اگر سخن میگویند، از آنها بپرسید » : ص: 260 فرمود: حضرت إبراهیم علیه السّلام فقط گفت
پس بزرگشان انجام داده بود، و گر نه انجام نداده بود، پس سخن نگفتند، و إبراهیم نیز کذب نگفت. و نیز در داستان حضرت
صفحه 68 از 174
سؤال کرد. فرمود: آنان یوسف را از پدرشان دزدیده « اي کاروانیان بیگمان شما دزدانید- یوسف: 70 » : یوسف علیه السّلام از آیه
برادران یوسف گفتند: چه گم کردهاید؟ گفتند: پیمانه شاه را گم کردهایم- یوسف: 72 و » : بودند، مگر نمیبینی در ادامه آمده
و نگفت شما پیمانه شاه را دزدیدهاید، تنها یوسف را از پدرش دزدیده بودند. پس در داستان إبراهیم از این آیه سؤال شد که: ،«73
فرمود: إبراهیم مریض نبود، و دروغ هم « پس با نگاهی به ستارگان در نگریست. و آنگاه گفت: همانا من بیزارم- صافات: 88 و 89 »
229 - عبد المؤمن انصاريّ گوید: به امام صادق علیه السّلام ( نگفت، تنها مرادش این بود که بیمار دین هستم، یعنی: جستجوگرم. ( 1
نظر شما ،« اختلاف امّت من رحمت است » : گفتم: گروهی حدیثی از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نقل کردهاند که فرموده
چیست؟ فرمود: راست گفتهاند. ص: 261 گفتم: اگر اختلاف اینان رحمت باشد؛ پس اجتماعشان موجب عذاب
پس چرا از هر گروهی از ایشان جمعی » : است؟ فرمود: معنایش این طور نیست که شما و اینان فهمیدهاید، به این آیه توجّه کن
بیرون نروند [و دستهاي بمانند] تا دانش دین بیاموزند- و آیات و احکام جدید را فرا گیرند- و مردم خویش را چون به سوي ایشان
خداوند ایشان را امر فرموده که [همه بجنگ نروند بلکه] ،« بازگردند هشدار و بیم دهند شاید که بترسند و بپرهیزند- توبه: 122
گروهی نزد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله بمانند و با او آمد و شد کرده و آیات و احکام جدید دین را فراگیرند، سپس نزد قوم
خود بازگشته و تعلیمشان دهند، مراد از اختلاف، تنها آمد و شد در شهرها است نه اختلاف در دین خدا، هر آینه دین خدا واحد و
230 - از همان حضرت علیه السّلام نقل است که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرموده: آنچه در کتاب خدا یافتید ( یکی است. ( 1
بدان عمل کنید و هیچ عذري در ترك آن ندارید، و آنچه در قرآن نبود در سنّت و روش من بوده و عمل بدان مفروض و غیر قابل
ترك است، و آنچه که در سنّت من نبود آنچه صحابه گفتند بدان عمل کنید، هر آینه أصحاب من در میان شما مانند ستارگانند به
هر کدام اقتدا کنید هدایت شوید، و هر سخن ایشان را اخذ کنید راه یابید، ص: 262 و اختلاف اصحابم براي شما
موجب رحمت است. یکی پرسید: اي رسول خدا، أصحاب شما کیانند؟ فرمود: أهل بیتم. شیخ صدوق- علیه الرّحمه- گوید:
بیشکّ أهل بیت اختلاف نمیکنند بلکه شیعیان را به دستور حقّ فتوا میدهند، و گاهی فتوایشان جنبه تقیّه دارد و ریشه اختلاف
همان مسأله تقیّه در گفتار است، و تقیّه موجب رحمت براي شیعیان میباشد. مؤلّف گوید: در تأیید تأویل آن شیخ بزرگوار اخبار
231 - محمّد بن سنان از نصر خثعمیّ نقل کرده که گفت: از امام ( بسیاري وارد شده است. یکی از آن اخبار روایتی است که: ( 1
صادق علیه السّلام شنیدم که میفرمود: کسی که آنچنان به امر ما عارف باشد که ما جز حقّ نمیگوییم، همان که از ما میداند او را
از او] است و براي او ] «1» بس است، و اگر از ما مطلبی خلاف آنچه میدانست (گفتاري بظاهر ناحقّ) شنید، این براي ما دفاع
232 - عمر بن حنظله گوید: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: دو نفر از أصحاب خودمان ص: 263 ( اختیار. ( 2
راجع به وام یا میراثی نزاع دارند و نزد سلطان و قاضیان وقت به محاکمه میروند، این عمل جایز است؟ فرمود: کسی که در
موضوعی حقّ یا باطل نزد آنان به محاکمه رود چنانست که نزد بت و طغیانگر- نهی شده از آن- به محاکمه رفته باشد، و آنچه
طغیانگر برایش حکم کند اگر چه حقّ مسلّم او باشد چنان است که عمل حرامی را میگیرد، زیرا آن را به حکم طغیانگر گرفته
میخواهند داوري به طاغوت- سرکش- برند و » : است، در صورتی که خدا امر فرموده است به او کافر باشند، خداي تعالی فرماید
عرض کردم: آن دو چه کنند، اختلاف دارند؟! فرمود: نظر کنند به .« حال آنکه فرمان یافتهاند که به آن کافر شوند- نساء: 60
شخصی از خود شما که حدیث ما را روایت کند و در حلال و حرام ما نظر افکند و احکام ما را بفهمد، به حکمیت او راضی شوند
همانا من او را حاکم شما قرار دادم، اگر طبق دستور ما حکم داد و یکی از آنان او را نپذیرفت همانا حکم خدا را سبک شمرده و ما
1) گفتم: اگر هر ) را ردّ کرده است و آن که ما ردّ کند خدا را ردّ کرده و این در مرز شرك به خدا است. ص: 264
کدام از آن دو یکی از اصحابمان (از شیعیان) را انتخاب کرده، به نظارت او در حقّ خویش راضی شد و آن دو در حکم اختلاف
کردند و منشأ اختلافشان؛ اختلاف حدیث شما بود؟. فرمود: حکم درست آن است که عادلتر و فقیهتر و راستگوتر در حدیث و
صفحه 69 از 174
پرهیزکارتر آنان صادر کند و به حکم آن دیگر اعتنا نشود. گفتم: اگر هر دو عادل و پسندیده نزد أصحاب باشند و هیچ یک بر
دیگري ترجیح نداشته باشد، چه کنند؟ فرمود: توجّه شود به آنکه مدرك حکمش حدیث مورد اتّفاق نزد أصحاب باشد به آن
حدیث عمل شود و حدیث دیگري که تنها و غیر معروف نزد أصحاب است رها شود، زیرا آنچه مورد اتّفاق است تردید ندارد و
همانا امور بر سه قسمند: 1- امري که درستی و هدایت آن روشن است و باید پیروي شود، 2- امري که گمراهیش روشن است و
باید از آن پرهیز شود، 3- امري که مشکل و مشتبه است و باید در یافتن حقیقت آن به خدا و رسول ارجاع شود، رسول خدا صلّی
اللَّه علیه و آله فرموده: حلالی است روشن و حرامی است روشن و در میان آنها اموري است مشتبه (پوشیده و نامعلوم)، کسی که
امور مشتبه را رها کند از ص: 265 محرّمات نجات یابد و هر که مشتبهات را اخذ کند مرتکب محرّمات هم گردد و
ندانسته هلاك شود. ( 1) گفتم: اگر هر دو حدیث مشهور باشد و معتمدین از شما آن را روایت کرده باشند؟ فرمود: باید توجّه
شود، هر کدام مطابق قرآن و سنّت و مخالف عامّه باشد اخذ شود، و آنکه مخالف قرآن و سنّت و موافق عامّه باشد رها شود. گفتم:
قربانت گردم، به من بفرمایید اگر هر دو فقیه حکم را از قرآن و سنّت بدست آورده باشند، ولی یکی از دو خبر را موافق عامّه و
دیگري را مخالف عامّه بیابیم، به کدامیک اخذ شود؟ فرمود: آنکه مخالف عامّه است حقّ همان است. گفتم: قربانت گردم، اگر هر
دو خبر موافق دو دسته از عامّه باشد؟ فرمود: نظر شود به خبري که حاکمان و قاضیان ایشان بیشتر توجّه دارند ترك شود و آن دیگر
اخذ شود، گفتم: اگر حاکمان عامّه به هر دو خبر با توافق نظر دهند؟ فرمود: چون چنین شد صبر کن تا امام خود را ملاقات کنی،
زیرا توقّف در نزد شبهات از ص: 266 افتادن به مهلکه بهتر است، و خداوند متعال مرشد و راهنما است. [مؤلّف
گوید:] این خبر بر سبیل تقدیر آمده، زیرا در اخبار کم پیش میآید که در حکمی از احکام؛ دو خبر در عین موافقت با کتاب و
سنّت با هم اختلاف داشته باشند، و آن مانند مورد شستشوي صورت و دو دست در وضو میباشد، زیرا اخبار در دست و صورت به
یک و دو بار شستن آن دو آمده، و ظاهر قرآن اقتضاي خلاف آن نمیکند، بلکه احتمال هر دو روایت را میدهد، و مانند آن در
این دستور در ،« صبر کن تا امام خود را ملاقات کنی » : احکام شرع یافت میشود. و امّا این فراز از کلام امام علیه السّلام به سائل
صورت برخورداري از وصول به امام است، و در صورت غیبت و عدم دسترسی به امام، در این حال أصحاب بر هر دو خبر اجماع
دارند، و در این مورد در راویان آن دو خبر هیچ رجحانی از نظر کثرت و عدالت بر دیگري نیست، حکم به آن دو از باب تخییر
233 - از حسن بن جهم نقل شده که گفت: به حضرت رضا علیه السّلام عرض کردم: ( است. در تأیید سخن ما روایتی است که: ( 1
ص: 267 احادیثی که از شما به ما میرسد مختلف است. فرمود: آنچه از ما به شما میرسد بر کتاب خدا و احادیث
ما تطبیق و مقایسه کنید، اگر مانند آن دو بود از جانب ما است، و گر نه از ما نیست. گفتم: دو فرد موثّق با دو حدیث مختلف نزد ما
میآیند، و ما نمیدانیم کدامیک از آن دو حدیث حقّ و درست است؟ فرمود: در این صورت مختارید به هر کدام که خواستید
234 - و نیز روایتی است از حارث بن مغیره از امام صادق علیه السّلام که فرمود: اگر از اصحابت حدیثی شنیدي و ( عمل کنید. ( 1
235 - از ( همه ایشان موثّق بودند، در انتخاب آنها مختاري تا زمانی که امام قائم علیه السّلام را دریافته و آنها را بدو ردّ کنی. ( 2
سماعۀ بن مهران نقل است که گفت: از امام صادق علیه السّلام پرسیدم: اگر دو حدیث بما رسید، یکی امر و دیگري نهی بود چه
کنیم؟ فرمود: به هیچ کدام عمل مکن تا امام خود را ملاقات کرده و از آن دو بپرسی. گفتم: ناچاریم که به یکی از آن دو عمل
کنیم. ص: 268 فرمود: در این صورت به آن حدیث که مخالف با عامّه است عمل کن. [مؤلّف گوید:] در حالی
امام علیه السّلام دستور به ترك احادیث موافق عامّه فرموده که احتمال موارد تقیّه را داده، و براي احادیث مخالف آن این احتمال را
اگر با اختلاف احادیث ما مواجه شدید در این صورت احادیث » : نفرموده. و از معصومین علیهم السّلام نقل است که فرمودهاند
و مانند این اخبار بسیار است و نیاز به ذکر آنها نبوده، و اینجا مکان .« اجماعی آن را بپذیرید، زیرا عاري از شکّ و تردید است
236 - و از بشیر بن یحیی عامري از ابن ابی لیلی نقل است که گفت: من و أبو حنیفه بر ( مناسبی براي ذکر موارد معارض نیست. ( 1
صفحه 70 از 174
جعفر بن محمّد (علیهم السّلام) وارد شدیم و آن حضرت ضمن خوش آمد گویی به ما فرمود: اي ابن أبی لیلی همراه تو کیست؟
گفتم: قربانت گردم، مردي از أهل کوفه است که داراي رأي و بصیرت و نفوذ است. فرمود: شاید همان باشد که همه چیز را از نظر
1) سپس فرمود: اي نعمان، آیا میتوانی سر خود را قیاس کنی؟ گفت: نه. فرمود: ) خود قیاس میکند؟ ص: 269
فکر نمیکنم بتوانی چیزي را قیاس کنی، آیا به بادزن دو چشم و تلخی داخل دو گوش و سردي دو سوراخ بینی، و شیرینی در
دهان، شناخت داري؟ گفت: نه. ابن أبی لیلی گفت: عرض کردم: قربانت گردم، از این مطالبی که فرمودید ما را در کوري رها
مفرمایید!. فرمود: بسیار خوب، پدرم از پدران گرامش علیهم السّلام مرا حدیث کرد که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود:
خداوند دو چشم آدمیزاده را از دو چربی آفریده و در آن دو بادزن قرار داد، در غیر این صورت هر دو آب میشدند، و هر خار و
خاشاکی که داخل آن میشد آن را ذوب میکرد، و آن بادزن آنچه از خار و خاشاك که داخل چشم میشود را بیرون میاندازد، و
خداي سبحان تلخی را در داخل گوش قرار داد تا پرده و حجابی براي مغز باشد، و هر جانوري که داخل آن شود با برخورد با آن
تلخی سریع باز میگردد، و اگر این تلخی نبود به مغز میرسید و آن را فاسد میکرد، و خداوند سردي و خنکی را در دو سوراخ
بینی براي این قرار داد که حجاب و پردهاي در وصول به مغز باشد، و گر نه به آن میرسید، ص: 270 و قرار گرفتن
شیرینی و گوارایی در دهان؛ منّتی الهی بر آدمیزاده بود تا طعم خوراك و نوشیدنی را حسّ کند. و امّا کلمهاي که أوّل آن کفر
است، سپس فرمود: اي نعمان، از قیاس حذر کن، زیرا پدرم از پدران گرامش علیهم « لا إله إلّا اللَّه » است و آخرش ایمان؛ گفتار
کسی که پارهاي از دین را با نظر خود قیاس کند خداوند او را » : السّلام برایم نقل کرده که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرموده
پس دست از رأي و قیاس ،« قرین ابلیس سازد، زیرا او اوّلین قیاسگر است، آنجا که گفت: مرا از آتش آفریدي و آدم را از خاك
237 - و در روایتی دیگر نقل است که امام صادق علیه السّلام در ( بردارید، زیرا دین خداي سبحان بر قیاس وضع نشده است. ( 1
بدء ورود أبو حنیفه بدو فرمود: تو کیستی؟ گفت: أبو حنیفه. فرمود: همان مفتی أهل عراق؟ گفت: آري. فرمود: با چه چیزي به
مردم فتوا میدهی؟ گفت: با قرآن. فرمود: آیا به تمام قرآن از ناسخ و منسوخ تا محکم و متشابه آن عالمی؟ گفت: آري. الاحتجاج،
و در آنها آمد و شد را به اندازه کردیم [و گفتیم:] در آنها شبها و روزها ایمن و » : 1) فرمود: مراد خداوند در آیه ) ج 2، ص: 271
کدام موضع است؟ أبو حنیفه گفت: آن میان مکّه و مدینه است، با این جواب امام صادق علیه ،« بیبیم رفت و آمد کنید- سبأ: 18
السّلام روي به جانب أهل مجلس کرده و فرمود: شما را به خدا قسم آیا تا حال شده که میان مکّه و مدینه سیر کنید و بر جان و
اموال خود در امان باشید؟ همگی گفتند: نه، بخدا همین است که شما میفرمایید. پس امام علیه السّلام فرمود: واي بر تو اي أبو
کدام مکان « و هر که در آن درآید ایمن است- آل عمران: 97 » : حنیفه، خداوند جز حقّ را نگوید، بگو ببینم مراد خداوند در آیه
است؟ گفت: آن بیت اللَّه الحرام است. امام علیه السّلام روي به جانب أهل مجلس کرده و فرمود: شما را بخدا قسم مگر عبد اللَّه بن
زبیر و سعید بن جبیر با داخل شدن به بیت اللَّه الحرام از قتل محفوظ ماندند؟ همگی گفتند: بخدا همین طور است که شما
1) فرمود: واي بر تو اي أبو حنیفه، خداوند جز حقّ نگوید. أبو حنیفه گفت: من علمی به قرآن ) میگویید. ص: 272
ندارم، بلکه عالم به قیاس میباشم. فرمود: با رجوع به علم قیاس خود بگو نزد خدا [گناه] قتل عظیمتر است یا زنا؟ گفت: بلکه قتل.
فرمود: پس چگونه خداوند در قتل به دو شاهد اکتفا فرموده ولی در زنا جز به چهار شاهد رضا نداده؟ سپس فرمود: نماز افضل
است یا روزه؟ گفت: بلکه نماز افضل است. فرمود: بنا بر قیاس تو بر حائض قضاي نمازهایی که نخوانده واجب است نه روزه، حال
اینکه خداوند متعال قضاي روزه را بر او واجب فرموده نه نماز. امام صادق علیه السّلام به أبو حنیفه فرمود: نجاست بول بالاتر است
یا منی؟ گفت: بول نجستر است. فرمود: بنا بر قیاس تو غسل بر بول واجب است نه بر منی، حال اینکه خداوند ص:
273 متعال غسل را بر منی واجب فرموده است نه بر بول. ( 1) أبو حنیفه گفت: من صاحب رأي میباشم. فرمود: نظر تو در باره
مردي که بردهاش هر دو در یک روز [با دو زن] ازدواج میکنند و در همان شب با زنانشان همبستر میشوند، سپس هر دو به سفر
صفحه 71 از 174
رفته و همسران خود را در خانهاي قرار میدهند، پس از مدّتی دو همسر هر کدام داري پسري میشود، دست بر قضا سقف خانه
ریخته و دو زن کشته شده و دو فرزند میمانند، بنا به رأي تو کدامیک از آن دو غلام برده است و دیگري مالک، و کدام وارث
است و کدام موروث؟ گفت: من تنها در حدود واردم. فرمود: نحوه اقامه حدّ در باره فرد کوري که چشم مرد سالمی را در
میآورد، و فرد دست بریدهاي که دست مردي را قطع میکند، در این موارد چگونه است؟ گفت: من تنها به بعثت انبیاء عالمم.
شاید که پند پذیرد یا بترسد- طه: » : فرمود: بگو ببینم خداوند در آیهاي که خطاب به موسی و هارون هنگام بعثتشان به فرعون فرمود
1) فرمود: و آن از جانب خدا شکّ بود که گفت: ) بنظر تو شکّ است؟ گفت: آري. ص: 274 « لعلّ » این «44
أبو حنیفه گفت: نمیدانم. حضرت فرمود: تو پنداري بر اساس کتاب خدا فتوا میدهی در حالی که از أهل آن نیستی، و ؟« شاید »
پنداري که صاحب قیاسی، حال اینکه نخست فرد قیاسگر ابلیس ملعون بود، و دین اسلام بر پایه قیاس بنا نشده، و پنداري تو صاحب
رأي و نظري و تنها رأي رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله صواب و درست است، و جز آن خطاب و نادرست میباشد، زیرا خداوند
و این را به غیر او نفرمود، و پنداري که تو صاحب حدود ،« پس میان آنان بدان چه خداوند نشانت داده حکم کن » : متعال فرموده
میباشی، و کسی که قرآن بر او نازل شده شایستهتر است به علم حدود از تو، و پنداري که تو عالم به مبعث انبیاء میباشی، و خود
خاتم الأنبیاء بیش از تو بدانها واقف است، و اگر نبود که میگفتند: بر زاده رسول خدا وارد شد و از او سؤالی نکرد از تو هیچ
نمیپرسیدم، قیاس کن اگر أهل قیاسی. أبو حنیفه گفت: دیگر بعد از این مجلس به رأي و قیاس در دین خدا کلامی نگویم. فرمود:
هرگز، بیشکّ حبّ ریاست تو را رها نخواهد ساخت، همان طور که ص: 275 پیشینیان تو را رها نساخت.- پایان
238 - و از عیسی بن عبد اللَّه قرشی نقل است که: روزي أبو حنیفه بر امام صادق علیه السّلام وارد شد، حضرت بدو فرمود: ( خبر. ( 1
مرا » : به من گفتهاند که تو قیاس میکنی. گفت: آري. فرمود: قیاس مکن زیرا نخست فرد قیاسگر ابلیس ملعون بود وقتی که گفت
او میان آتش و خاك قیاس کرد، و اگر نورانیّت آدم را با نورانیّت آتش ،« از آتش آفریدي و او (آدم) را از خاك- اعراف: 12
239 - و از حسن بن محبوب از سماعۀ بن مهران ( قیاس میکرد امتیاز میان دو نور و پاکیزگی یکی را بر دیگري در مییافت. ( 2
نقل است: روزي أبو حنیفه به امام صادق علیه السّلام گفت: فاصله میان مشرق و مغرب چقدر است؟ حضرت فرمود: مسیر یک
روزه خورشید بلکه کمتر از آن. راوي گوید: أبو حنیفه منکر این جواب شد. پس حضرت فرمود: اي عاجز، براي چه منکر این
(1) هستی که خورشید از مشرق طلوع و در مغرب در کمتر از یک روز غروب میکند؟!- پایان خبر. ص: 276
-240 از عبد الکریم بن عتبه نقل است که گفت: روزي در مکّه نزد امام صادق علیه السّلام بودم که گروهی از معتزله نزد آن
حضرت آمدند، در میانشان عمرو بن عبید بود و واصل بن عطاء و حفص بن سالم و جماعتی از رؤوسایشان، و این زمانی بود که
ولید (خلیفه بنی مروان) به قتل رسیده و میان أهل شام اختلاف افتاده بود، پس این گروه به سخن پرداخته و خطبه خواندند و کلام
را به درازا کشاندند. پس آن حضرت علیه السّلام بدیشان فرمود: سخن بسیار گفتید و کلام را طولانی ساختید، یکی از میان خود
انتخاب کنید تا با همان حجّت شما با کلامی موجز سخن گوید. پس عمرو بن عبید انتخاب شده و مطلب را با اطناب در کلام
رساند، و از مطالبی که گفت یکی این بود: أهل شام خلیفه خود را کشتند، و خدا برخی از ایشان را بدست دیگري مضروب ساخت
و کارشان را به اختلاف و تشتّت کشاند، در این موقعیّت ما مردي را یافتیم که برخوردار از دین و عقل و جوانمردي و معدنی براي
خلافت است، او کسی نیست جز محمّد ابن عبد اللَّه بن حسن، و قصد آن داریم بر او گرد آمده و بیعت کنیم، سپس کار خود را با
او ظاهر کنیم، و مردم را بسویش بخوانیم، پس هر که با او بیعت کرد ما با اوییم و او از ما است، ص: 277 و هر که
ما را ترك کند، دست از او برداریم، و هر که علیه ما شمشیر کشد بر ستمی که کرده با او به جنگ و جهاد پردازیم تا او را به حقّ و
أهل آن بازگردانیم، و ما بسیار مایلیم که آن را بر شما عرضه کنیم، زیرا ما بسیار به شما نیازمندیم، و آن بجهت فضل شما و بسیاري
شیعیانتان میباشد. ( 1) پس وقتی کلامش به پایان رسید امام صادق علیه السّلام فرمود: آیا رأي همه شما همان است که عمرو
صفحه 72 از 174
گفت؟ گفتند: آري، پس آن حضرت حمد و ثناي الهی گفته و بر رسول خدا صلوات فرستاد آنگاه گفت: ما تنها زمانی به خشم
آییم که معصیت خدا شود، پس در صورت اطاعت خداوند ما راضی و خشنودیم، اي عمرو به من بگو ببینم اگر امّت قلّاده حکومت
تو چه « هر که را که خواهی به ولایت رسان » : خود را بر گردن تو انداخته و تو را بیهیچ خونریزي و مشکلی حاکم کرده و بگوید
کسی را انتخاب میکنی؟ عمرو گفت: من خلافت را در شورایی میان مسلمین قرار میدهم. فرمود: آیا میان تمام امّت؟ گفت:
1) فرمود: میان قریش و غیر آنان؟ میان عرب و ) آري. فرمود: میان فقیهان و أهل خیرشان؟ گفت: آري. ص: 278
عجم؟ گفت: آري. فرمود: بگو ببینم اي عمرو، آیا أبو بکر و عمر را میپذیري یا از آن دو تبرّي میجویی؟ گفت: میپذیرم. فرمود:
اي عمرو اگر تو فردي بودي که از این دو تبرّي میجستی براي تو مجاز بود که خلافشان رفتار کنی، و گر نه با آن دو مخالفت
کردهاي، زیرا عمر بدون هیچ مشاورهاي خلافت را به أبو بکر داده و با او بیعت نمود، سپس أبو بکر نیز بدون مشورت عهد خلافت
را بدو داد، سپس عمر آن را به شورا میان شش نفر نهاد. و احدي از انصار جز این شش نفر از قریش را در آن راه نداد، سپس
دستور داد «1» سفارشی میان مردم کرد که من فکر نکنم نه تو و نه اصحابت از آن خوشتان بیاید، گفت: چه کرد؟ فرمود: به صهیب
تا سه روز نماز را بر مردم اقامه کند، و فقط این شش ص: 279 نفر مشاوره کنند، جز عبد اللَّه بن عمر که حقّ
مشاوره با او را دارند ولی او رأي و نظر ندارد، و به جماعت حاضر از مهاجر و انصار گفت: اگر پس از گذشت سه روز آن شش
نفر از کار فارغ نشدند همه را گردن زنید، و اگر چهار تن از ایشان پیش از گذشت سه روز اجماع کردند و دو نفر مخالف بود،
گردن دو نفر زده شود. آیا شما جماعت حاضر راضی به این کار هستید که امر خلافت را بنا به رأي عمر این گونه به شورا میان
مسلمین قرار دهید؟ گفتند: نه حاضر نیستیم. ( 1) فرمود: اي عمرو، دست از این کار بردار، فکر میکنی اگر با اینکه گفتی (محمّد
بن- عبد اللَّه بن حسن) بیعت کنی و تمام امّت بر این کار اجماع کنند، و پس از آن کارتان به مسأله مشرکین نامسلمانی که جزیه
نمیدهند بکشد، آیا نزد تو یا صاحبت علمی هست که همانند سیره رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در باره مشرکین در جزیه رفتار
1) فرمود: پس چه میکنید؟ گفتند: ابتدا ایشان را به اسلام میخوانیم، و گر نه آنان ) کنید؟ گفتند: آري. ص: 280
را امر به پرداخت جزیه میکنیم. فرمود: و اگر مجوس و أهل کتاب بودند چه؟ گفتند: هر چند مجوس بوده و أهل کتاب باشند،
فرمود: و اگر بت پرست و بندگان آتش و حیوانات بوده و أهل کتاب نبودند چه؟ گفتند: فرقی نمیکند همه یکسانند. فرمود: بگو
با کسانی از کتاب دادهشدگان (جهودان و ترسایان) که به خداي و روز » : ببینم آیا از قرآن خبر داري؟ گفت: آري. فرمود: در آیه
واپسین ایمان نمیآورند و آنچه را که خدا و پیامبر او حرام کردهاند حرام نمیشمارند و دین حقّ را نمیپذیرند کارزار کنید تا
خداوند استثناء قائل شده و أهل « آنگاه که به دست خود جزیه دهند در حالی که خواران (أهل تسلیم و خضوع) باشند- توبه: 29
کتاب را مشروط ساخته، با این حال آیا اینان و کسانی که کتابی ندارند یکسانند؟ گفت: آري. فرمود: از که این مطلب را
گرفتهاي؟ گفت: از مردم شنیدهام که آن را میگویند. فرمود: آن را رها کن، اگر جزیه ندادند و تو بر ایشان غالب شدي با غنیمت
1) گفت: خمس آن را خارج و بقیّه چهار پنجم را میان جنگجویان تقسیم میکنم. فرمود: ) چه میکنی؟ ص: 281
آیا همه را فقط میان جنگجویان تقسیم میکنی؟ گفت: آري. فرمود: با این کار با کردار و سیره رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله
مخالفت نمودهاي، و میان من و تو فقیهان مدینه و مشایخ ایشان حاکم، از هر کدام بپرسی بیهیچ اختلاف و منازعهاي خواهند گفت
که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله با اعراب مصالحه کرد بشرطی که آنان را در سرزمینهاي خودشان رها سازند و اینان نیز هجرت
نکنند، و در صورت جنگ به کمک آن حضرت آمده و همراه او بجنگند، و هیچ غنیمتی بدیشان نرسد، و تو میگویی میان
همهاشان تقسیم میکنم، با این سخن با شیوه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در باره مشرکین مخالفت کردهاي، این را رها کن، بگو
همانا صدقهها (زکات) براي نیازمندان و درماندگان و » : ببینم نظرت در مورد صدقه (زکات) چیست؟ راوي گوید: عمرو این آیه را
تا آخر تلاوت کرد، حضرت فرمود: آري ولی چگونه آنها را تقسیم میکنی؟ گفت: آنها را « کارکنان بر آن و ... است- توبه: 60
صفحه 73 از 174
1) حضرت فرمود: اگر تعداد گروهی ده هزار ) هشت قسمت میکنم، و هر قسمت را به گروهی میدهم. ص: 282
نفر بود و گروهی دیگري فقط یک نفر داشت، یا دو یا سه نفر بودند چه، نکند همان مقدار که براي این یک نفر تخصیص میدهی
همان را براي آن ده هزار نفر قرار میدهی؟ گفت: آري. فرمود: با صدقات أهل شهر و بادیهنشینان چه میکنی؛ آیا همه را یکسان و
مساوي قرار میدهی؟ گفت: آري. حضرت فرمود: با سیره رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در تمامی موارد مخالفت کردي، آن
حضرت را عادت بر این بود که صدقه بادیهنشینان را در همان جا و مال أهل شهر را در شهر تقسیم میفرمود، و بطور مساوي
میانشان پخش نمیکرد، بلکه تعدادشان را در نظر داشت، و آنچه میدید و همان تعداد که حاضر بودند. اي عمرو اگر در سینهات
مطلبی است مخالف آنچه میگویم؛ تمام فقیهان أهل مدینه و مشایخ آنان بدون هیچ اختلافی همه تأیید میکنند که سیره پیامبر
همین بود که گفتم. سپس روي بجانب عمرو نموده و فرمود: اي عمرو، از خدا بترس، و شما نیز اي جماعت از خدا بترسید! زیرا
پدرم مرا حدیث کرد- و او بهترین أهل زمین و داناترینشان به قرآن و سنّت نبويّ بود- که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود:
هر که بر مردم شمشیر کشیده و ایشان را سوي خود بخواند، در حالی که میان مسلمانان داناتر از او باشد، » ص: 283
-241 و از یونس بن یعقوب نقل است که گفت: روزي نزد امام صادق علیه السّلام (1) .« یک چنین فردي گمراه است و زورگو
بودم که مردي از أهل شام بر آن حضرت وارد شده و گفت: من مردي وارد به کلام و فقه و فرائض میباشم، خدمت شما براي
مناظره با اصحابت رسیدهام. حضرت بدو فرمود: این کلامی که میگویی ریشه در کلام رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله دارد یا از
خودت میباشد؟ گفت: برخی از سخنان نبويّ و برخی از جانب خود من است. فرمود: پس تو شریک پیغمبري؟ گفت: نه، فرمود:
از خداي عزّ و جلّ وحی شنیدهاي؟ گفت: نه، فرمود: چنان که اطاعت پیغمبر را واجب میدانی اطاعت خودت را هم واجب
میدانی؟ گفت: نه. حضرت روي بمن داشته و فرمود: اي یونس، این مرد پیش از آنکه وارد بحث شود خودش را محکوم کرد
1) سپس فرمود: اي یونس ) (زیرا گفته خودش را حجّت دانست بیآنکه دلیلی بر حجّیّتش داشته باشد)، ص: 284
اگر علم کلام خوب میدانستی با او سخن میگفتی، یونس گوید: من گفتم: واي و افسوس! قربانت گردم من شنیدم که شما از علم
کلام نهی مینمودي، و میفرمودي: واي بر أصحاب علم کلام، زیرا میگویند این درست میآید و این درست نمیآید، این به
نتیجه میرسد [و آن نمیرسد]، این را میفهمیم و این را نمیفهمیم!!. فرمود: من گفتم: واي بر گروهی که گفتهام را رها کنند و
دنبال خواسته خود بروند. سپس بمن فرمود: برو بیرون و هر کس از متکلّمین را دیدي بیاور. یونس گوید: من حمران بن اعین و
احول و هشام بن سالم را که علم کلام خوب میدانستند همراه با قیس ماصر که به عقیده من در کلام بهتر از آنان بود و علم کلام
را از علیّ بن حسین علیهما السّلام آموخته بود را آوردم، چون همگی در مجلس حاضر شدیم، آن حضرت سر از خیمه بیرون کرد-
و آن خیمهاي بود که در کوه کنار حرم براي حضرت میزدند که چند روز قبل از حجّ آنجا تشریف داشت- چشم حضرت به
1) ما فکر کردیم مقصود ) شتري افتاد که به دو میآمد، فرمود: قسم به ربّ کعبه که این هشام است!. ص: 285
حضرت؛ هشام از اولاد عقیل است که او را بسیار دوست میداشت، که ناگاه هشام بن حکم وارد شد و او در آغاز روئیدن موي
رخسار بود و همه ما از او بزرگسالتر بودیم، امام صادق علیه السّلام برایش جا باز کرد و فرمود: هشام با دل و زبان و دستش یاور
ماست، سپس فرمود: اي حمران با مرد شامی سخن بگو. پس او وارد بحث شد و بر شامی غلبه کرد، سپس فرمود: اي طاقی (مؤمن
الطّاق أبو جعفر احول) تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد، سپس فرمود: اي هشام بن سالم تو هم گفتگو کن، او با
شامی برابر شد و کارشان به تعارف کشید و پیروز و غالبی نداشت، سپس امام صادق علیه السّلام به قیس ماصر فرمود: تو با او سخن
بگو، او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آن دو میخندید زیرا مرد شامی گیر افتاده بود پس بمرد شامی فرمود: با این جوان-
1) سپس شامی به هشام گفت: اي جوان در باره ) یعنی هشام بن حکم- صحبت کن، گفت: حاضرم، ص: 286
امامت این مرد از من بپرس، هشام (از این بیادبی) آنچنان به خشم آمد که میلرزید، پس هشام گفت: اي مرد، آیا پروردگارت به
صفحه 74 از 174
مخلوقش خیر اندیشتر است یا مخلوق به خودشان؟ شامی: بلکه پروردگارم نسبت به مخلوق خود خیر اندیشتر است، هشام: در
مقام خیر اندیشی براي مردم چه کرده است؟ شامی: براي ایشان حجّت و دلیلی بپا داشته تا متفرّق و مختلف نشوند و او ایشان را با
هم الفت دهد و ناهمواریهاي ایشان را هموار سازد و آنان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد. هشام: او کیست؟ شامی: رسول
خدا صلّی اللَّه علیه و آله است، هشام: بعد از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله کیست؟ شامی: قرآن و سنّت است، هشام: قرآن و سنّت
براي رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟ شامی: آري، هشام: پس چرا من و تو اختلاف کردیم و براي مخالفتی که با تو داریم از
شام به اینجا آمدي؟! و تو پنداري که رأي و نظر راه دین است و تو خود معترفی که رأي و نظر بر یک قول واحد مختلف جمع
1) مرد شامی در حالت تفکّر و اندیشه خاموش ماند، امام صادق علیه السّلام به او گفت: چرا ) نمیگردد! ص: 287
سخن نمیگویی، گفت: اگر بگویم اختلاف نکردهایم ستیزه و جدل کردهام، و اگر بگویم قرآن و سنّت از ما رفع اختلاف میکند
باطل گفتهام زیرا عبارات کتاب و سنّت معانی مختلفی را متحمّل است، ولی همین استدلال بسود من و زیان هشام است! حضرت
فرمود: از او بپرس تا بفهمی که سرشار است. پس شامی به هشام گفت: اي مرد، چه کسی به خلق خیر اندیشتر است؛
پروردگارشان یا خودشان؟!. هشام: پروردگارشان از خودشان خیر اندیشتر است. شامی: آیا پروردگار شخصی را بپا داشته است
که ایشان را متّحد کند و ناهمواریشان را هموار سازد و حقّ و باطل را به ایشان بازگوید؟ هشام: آري. شامی: او کیست؟ هشام: در
ابتداي شریعت؛ رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله بود أمّا پس از او عترت آن حضرت میباشند. شامی: عترت پیامبر کیست که قائم
1) شامی: امروز کیست؟ هشام (با اشاره به امام ) مقام او و حجّت میباشد؟ هشام: امروز یا در گذشته؟ ص: 288
صادق علیه السّلام) گفت: همین شخصی که بر مسند نشسته و از اطراف جهان بسویش رهسپار گردند، به میراث علمی که از
پدرانش دست بدست گرفته خبرهاي آسمان و زمین را براي ما بازگوید. شامی گفت: من چگونه میتوانم آن را بفهمم؟ هشام
گفت: هر چه خواهی از او بپرس. شامی گفت: عذري برایم باقی نگذاشتی، بر من است که بپرسم. امام صادق علیه السّلام فرمود:
اي شامی، میخواهی گزارش سفر و راهت را به خودت بدهم؟ چنین بود و چنان بود. شامی با سرور و خوشحالی میگفت: راست
گفتی، اکنون به خدا اسلام آوردم. امام علیه السّلام فرمود: نه، بلکه اکنون به خدا ایمان آوردي، اسلام پیش از ایمان است، بوسیله
اسلام از یک دیگر ارث برند و ازدواج کنند و بوسیله ایمان ثواب برند. شامی عرض کرد: درست فرمودي؛ من نیز شهادت میدهم
که جز اللَّه هیچ معبودي شایسته عبادت نیست و محمّد (صلّی اللَّه علیه و آله) رسول خدا است و تو جانشین اوصیایی. الاحتجاج،
1) سپس امام صادق علیه السّلام رو به حمران کرده و فرمود: تو سخنت را دنبال حدیث میبري (سخنانت مربوط ) ج 2، ص: 289
است) و به حقّ میرسی، و به هشام بن سام متوجّه شده و فرمود: تو در پی حدیث میگردي ولی قدرت تشخیص نداري (قصد
داري مربوط سخن بگوئی ولی نمیتوانی)، پس رو به احوال نموده و فرمود: تو بسیار قیاس میکنی، از موضوع خارج میشوي،
مطلبی باطل را به باطلی ردّ میکنی و باطل تو روشنتر است. سپس رو به قیس ماصر کرده و فرمود: سخن تو بگونهاي است که هر
چه خواهی به حدیث پیامبر نزدیکتر باشد دورتر شود حقّ را به باطل میآمیزي با آنکه حقّ اندك از باطل بسیار بینیاز میکند، تو و
احول از شاخهاي به شاخهاي میپرید و با مهارتید. یونس گوید: بخدا من فکر میکردم آن حضرت نسبت به هشام همتاي آنچه در
باره آن دو گفت میفرماید، ولی فرمود: اي هشام تو به هر دو پا به زمین نمیخوري (یعنی طوري که جوابی برایت نباشد) تا خواهی
بزمین برسی پرواز میکنی (یعنی بمحض شکست خود را نجات میدهی)، همچو تویی باید با مردم سخن بگوید، خود را از لغزش
242 - و از یونس بن یعقوب نقل است که گفت: روزي جمعی از ( نگه دار، شفاعت ما در پی آن- به خواست خداوند- میآید. ( 2
أصحاب و یاران که ص: 290 حمران و ابن نعمان و ابن سالم و طیّار در میانشان بودند خدمت امام صادق علیه
السّلام جمع شده و گروه دیگري در اطراف هشام بن حکم که تازه جوانی بود گرد آمده بودند، امام صادق علیه السّلام رو به هشام
بن حکم کرده فرمود: اي هشام، گفت: لبّیک اي زاده رسول خدا، فرمود: آیا گزارش نمیدهی که با عمرو بن عبید (در مباحثه) چه
صفحه 75 از 174
کردي و چگونه از او پرسش نمودي؟ عرض کرد: جلالت شما مرا میگیرد و شرم میدارم و زبانم نزد شما بکار نمیافتد! امام علیه
السّلام فرمود: چون به شما امري نمودم بجاي آرید. هشام گفت: وضع عمرو بن عبید و خبر مجلس مسجد بصره او بمن رسید. بر
من گران آمد، پس بسویش رفته و روز جمعهاي وارد بصره شده و به مسجد آنجا در آمدم، جماعت بسیاري را دیدم که حلقه زده
و عمرو بن عبید در میان آنان بود، جامه پشیمنه سیاهی به کمر بسته و عبائی بدوش انداخته و مردم از او سؤال میکردند، از مردم
راه خواستم، بمن راه دادند تا در آخر مردم بزانو نشستم، آنگاه گفتم: اي مرد دانشمند من مردي غریبم، اجازه دارم مسألهاي بپرسم؟
1) شما چشم دارید، گفت: پسر جانم این چه سؤالی است، چیزي را که میبینی ) گفت: بپرس، گفتم: ص: 291
چگونه از آن میپرسی؟! گفتم: سؤال من همین طور است. گفت: بپرس پسر جانم، اگر چه پرسشت احمقانه است. گفتم: شما
جواب همان را بفرمایید. گفت: بپرس. گفتم: شما چشم دارید؟ گفت: آري،: با آن چکار میکنید؟: با آن رنگها و اشخاص را
میبینم،: بینی دارید؟: آري،: با آن چه میکنی،: میبویم.: دهان دارید؟: آري،: با آن چه میکنید؟: مزه را میچشم،: گوش دارید؟:
آري،: با آن چه میکنید؟: با آن صدا را میشنوم،: شما دل دارید؟: آري،: با آن چه میکنید؟: با آن هر چه بر اعضاء و حواسم
درآید تشخیص میدهم. گفتم: مگر با وجود این اعضاء از دل بینیازي نیست؟ گفت: نه، گفتم: چگونه؛ با آنکه اعضاء صحیح و
1) گفت: پسر جانم هر گاه اعضاي بدن در چیزي که ببوید ) سالم باشد (دیگر چه حاجت به دل داري)؟ ص: 292
یا ببیند یا بچشد یا بشنود تردید کند، آن را بدل ارجاع دهد تا تردیدش برود و یقین حاصل کند، من گفتم: پس خدا دل را براي
رفع تردید اعضاء گذاشته است؟ گفت: آري، گفتم: دل لازم است و گر نه اعضاء را یقینی نباشد. گفت: آري. گفتم: اي أبا مروان
(کنیه عمرو بن عبید) خداي تبارك و تعالی که اعضایت را بدون امامی که صحیح را تشخیص دهد و تردید را متیقّن کند
وانگذاشته، این همه مخلوق را در سرگردانی و تردید و اختلاف واگذارد و براي ایشان امامی که در تردید و سرگردانی خود به او
رجوع کنند قرار نداده؛ در صورتی که براي اعضاي تو امامی قرار داده که حیرت و تردیدت را به او ارجاع دهی؟!! او ساکت شد و
جوابی نداد، سپس متوجّه من شده و گفت: آیا تو هشام بن حکمی؟ گفتم: نه، گفت: از همنشینهاي او هستی؟ گفتم: نه گفت: أهل
کجایی؟ گفتم: أهل کوفه. گفت: پس تو همان هشامی. سپس مرا در آغوش گرفته و بجاي خود نشانید و خودش از آنجا برخاست
و تا من آنجا بودم سخن نگفت. ص: 293 حضرت صادق علیه السّلام خندید و فرمود: این را چه کسی به تو
آموخت؟ عرض کردم: اي زاده رسول خدا بر زبانم جاري شد. حضرت فرمود: بخدا سوگند این مطالب در صحف إبراهیم و موسی
ما را به راه راست » : 243 - و به اسناد مذکور در قبل از امام صادق علیه السّلام نقل است که در باره آیه مبارکه ( مکتوب است. ( 1
فرمود: یعنی ما را به راه راست هدایت و راهنمایی کن، یعنی به ملازمت راهی که ما را به محبّت تو و دین تو « هدایت فرما
میرساند، و از پیروي هواي نفس که باعث نابودي یا پیروي آراء شخصی که باعث هلاکت است، ممانعت نماید- ارشاد فرما، زیرا
هر که از هواي خود پیروي کرده و خود رأي باشد مانند همان شخص است که شنیده بودم: مردم ساده لوح بسیار او را میستایند و
به بزرگی از او یاد میکنند، پس من مشتاق گشتم تا از نزدیک او را ببینم، امّا بگونهاي که مرا نشناسد تا شخصیّت او را ارزیابی
کنم. اتّفاقاً روزي او را در مکانی دیدم که جمعیّت زیادي از عوام گردش جمع گشتهاند، چهرهام را پوشاندم، و بطور ناشناس به
میان آنان رفتم تا نظارهگر او و مردم پیرامون او باشم. پیوسته به اطوار و نیرنگ مردم را فریب میداد، سپس براه افتاد و مردم
بدنبالش رفتند تا به جایی رسید که از مردم جدا شد، مردم برگشته و پی کار خود رفتند، ص: 294 امّا او دیگر
برنگشت و همچنان میرفت، بدنبالش رفتم، در بین راه به دکّ ان نانوایی رسید در آنجا توقّف کرد، به محض آنکه نانوا به کاري
مشغول گردید دو عدد نان دزدید و راه افتاد، من تعجّب کردم، ولی با خود گفتم: شاید با نانوا داد و ستدي دارد، آنگاه به شخصی
رسید که انار داشت او را هم غافلگیر کرده سپس دو عدد انار برداشت، این عملش نیز تعجّبم را برانگیخت امّا با خود اندیشیدم که
شاید با یک دیگر حسابی دارند. با خود گفتم: چه نیازي او را وادار به دزدي کرده است؟ چرا وقتی خود را از چشم نانوا و انار
صفحه 76 از 174
فروش دور میدید چنین کاري انجام میداد؟ باري همچنان بدنبال او رفتم، به فرد بیماري رسید، دو قرص نان و دو انار را جلوي او
نهاده و رفت، من هم به دنبالش رفتم تا در نقطهاي از بیابان ایستاد. خود را به او رسانده و گفتم: اي بنده خدا، آوازه نیکی تو را
شنیده و مایل بودم که از نزدیک تو را ببینم، حال به دیدارت آمدم، ولی کار عجیبی از تو مشاهده کردم که فکرم را پریشان ساخته
است. از تو میپرسم که برایم توضیح دهی تا خیالم آسوده شود، گفت: چه دیدي؟ گفتم: تو را که به نانوایی رسیدي و از او دو نان
دزدیدي؟ و از انار فروش گذر کردي و از آن نیز دو انار سرقت کردي؟! ( 1) امام علیه السّلام فرمود: در پاسخ من گفت: پیش از هر
، چیز به من بگو تو کیستی؟ گفتم: یکی از فرزندان حضرت آدم از امّت حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله هستم. الاحتجاج، ج 2
ص: 295 بار دیگر گفت: از چه کسانی، گفتم: فردي از دودمان رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله، پرسید: در کجا زندگی میکنی؟
گفتم: مدینه. گفت: شاید تو جعفر بن محمّد فرزند علیّ بن حسین بن علیّ بن أبی طالب هستی؟ گفتم: آري. گفت: ولی این
شرافت خانوادگی برایت سودي نخواهد داشت با این ناآگاهیت به آنچه مایه شرافت تو است، علم جدّ و پدرت را بیکار گذاشتهاي،
اگر چنین نبود چگونه عملی را که انجام دهندهاش شایسته ستایش و سپاسگزاري است آن را ناپسند شماري؟ گفتم: آن چیست؟
هر که کار نیکی آورد ده چندان آن پاداش » : 1) پاسخ داد: کتاب خدا؛ قرآن. گفتم: چه چیز آن را ندانستهام؟! گفت: این آیه )
بنا بر این چون دو نان دزدیدم دو گناه بود، و براي دزدیدن ،« دارد، و هر که کار بدي آورد جز همانند آن کیفر نبیند- انعام: 160
دو انار دو گناه، پس این شد چهار گناه، چون هر یک از آنها را در راه خدا صدقه دادم چهل ثواب خواهم داشت، از چهل حسنه
در برابر چهار سیّئه چهار تا کم میشود و سی و شش حسنه برایم باقی میماند. ص: 296 گفتم: مادرت به عزایت
خدا فقط کار پرهیزکاران را میپذیرد- مائده: » : بنشیند! تو کتاب خدا را نفهمیدهاي، مگر نشنیدهاي که خداي عزّ و جلّ میفرماید
یقیناً چون دو نان دزدیدي به دو گناه دچار گشتی و جهت سرقت دو انار هم دو گناه دیگر، و چون مال مردم را به جاي اینکه ؟«31
به خودشان بازگردانی بدون رضایت آنان به دیگري دادي، بیشکّ چهار گناه بر آن افزودي و چهل حسنه به چهار گناه
244 - و به اسناد ( نیفزودي!!. حضرت فرمود: آن شخص در حالی که با نگاه خود مرا دنبال میکرد، برگشتم و رهایش ساختم. ( 1
مذکور در قبل از امام حسن عسکريّ علیه السّلام نقل است که فرمود: روزي فردي از مخالفین ما در حضور امام صادق علیه السّلام
به یکی از شیعیان گفت: در باره آن ده نفر از صحابه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله چه میگویی؟! شیعه گفت: سخن خیر و
نیکویی که خداوند بواسطه آن گناهانم را بریزاند و درجاتم را رفعت بخشد. گفت: خدا را شکر که مرا از بغض و کینهات نجات
1) شیعه گفت: هر که به یکتن از ) داد، من پنداشته بودم که تو رافضی مذهبی و به صحابه کینه میورزي. ص: 297
آن ده نفر بغض ورزد خدا لعنتش کند! او گفت: نکند تو در کلام تأویل کردي، حال بگو در باره کسانی که در باره آن ده تن از
صحابه کینه میورزند چه میگویی؟ شیعه گفت: هر که به آن ده نفر از صحابه کینه بورزد لعنت خدا و فرشتگان و مردم بر او باد.
با شنیدن این سخن آن فرد از جا جسته و سر او را بوسیده و گفت: مرا بخاطر تهمتی که پیش از این در رافضی بودنت زدم ببخش.
شیعه گفت: تو را حلال کردم و تو برادر من هستی. سپس آن فرد بازگشته و رفت. امام صادق علیه السّلام به او فرمود: عالی گفتی-
و سخن نیکویی که تو را نجات داد بیآنکه لطمهاي به دینت برسد به «1» تمام خیرت از خداست- همه فرشتگان از حسن توریه
شگفت آمده و مسرور شدند، خداوند در دل مخالفین ما غمی بر غمی افزود، و مراد محبّین ما را در قبولی محبّت به ما در تقیهاشان
از مخالفین پوشاند. یکی از أصحاب گفت: اي زاده رسول خدا، ما از کلام او سر درنیاوردیم جز موافقت ص: 298
با آن فرد خیرهسر ناصب!. ( 1) حضرت فرمود: اگر شما متوجّه منظور او نشدید ما بخوبی آن را فهمیدیم، و او مشکور خدا واقع شد،
بیشکّ ولیّ ما با دوستانمان دوست است و با دشمنانمان دشمن. هر گاه خداوند او را به مخالفی از ما بیازماید، وي را توفیق جواب
نیکویی دهد تا دین و آبرویش حفظ گردد، و خداوند بواسطه تقیّه ثوابش را عظیم گرداند. دوست شما گفت: هر که یکی از این
ده نفر را عیب کند بر او لعنت خدا باد. یعنی: هر کی فقط یک تن از ایشان را عیب کند، و مرادش أمیر المؤمنین علیّ بن أبی طالب
صفحه 77 از 174
علیه السّلام بود. و در مرتبه دوم گفت: هر که ایشان را عیب کرده یا دشنام دهد لعنت خدا بر او باد، و راست هم گفت، زیرا لعن
جمع آنان مشمول حضرت أمیر نیز میشد زیرا یکی از ایشان است، پس وقتی علیّ را عیب و نکوهش نکرد هیچ کدامشان را ذمّ و
عیب نکرده، و تنها برخی از ایشان را عیب گفته، و یک چنین توریهاي براي حزقیل پیامبر؛ با قوم فرعون وقتی از او نزد فرعون
سعایت و بدگویی کردند رخ داد، حزقیل پیامبر، ایشان را به یکتاپرستی و نبوّت موسی دعوت میکرد، و به برتري محمّد رسول اللَّه
صلّی اللَّه علیه و آله ص: 299 بر تمام انبیاء و خلایق میخواند، و نیز تفضیل علیّ بن أبی طالب علیه السّلام و
برگزیدگان از امامان بر سایر اوصیاي انبیاء، و مردم را به برائت و بیزاري از خدایی فرعون دعوت مینمود، پس سخنچینان نزد
فرعون از او سعایت و بدگویی کرده و گفتند: این حزقیل همه را به مخالفت شما میخواند، و دشمنان را بر ضدّیت با شما یاري
میدهد. ( 1) فرعون با اینان گفت: این حرفها در باره پسر عمو و جانشین پادشاهیام و ولیعهد من است! اگر گفته شما در باره او
درست باشد بر این کفران نعمت مستحقّ عذاب خواهد بود، و اگر سخن شما راست نباشد بخاطر تعجیل در این سعایت شدیداً
عذاب شوید. پس حزقیل را همراه همان گروه ساعی نزد فرعون آورده و بیپرده گفتند: اي حزقیل تو منکر خدایی فرعون پادشاه
شده و کفران نعمت او کردي؟!. حزقیل گفت: اي پادشاه، تا حال هیچ دروغی از من شنیدهاي، گفت: نه. گفت: پس از اینان بپرس
خدایشان کیست؟ گفتند: فرعون. گفت: بپرس خالقشان کیست؟ گفتند: این فرعون. گفت: و رازق و ضامن معیشت و زندگیشان
1) حزقیل گفت: اي پادشاه، ) کیست؛ همو که بدیها را از ایشان دفع میکند؟ همگی گفتند: این فرعون. ص: 300
شما و تمام حاضران را به شهادت میگیرم که خداي اینان خداي من و خالقشان خالق من و رازقشان رازق من، و مصلح زندگیشان
همو مصلح زندگی من است، من هیچ خدا و رازقی جز خدا و خالق و رازق آنان ندارم. و شما و تمام حاضران را به شهادت
میگیرم که من از هر خدا و خالق و رازقی جز خدا و خالق و رازق ایشان بیزارم، و کافر به ربوبیّت اویم. - معنی کلام حزقیل این
بود که: خداي اینان اللَّه پروردگار من است، و نگفت آنچه که آنان خداي خود خواندند خداي من است، و این معنی بر فرعون و
حاضران مجلس پوشیده ماند و همه به توهّم افتادند که میگوید: فرعون خدا و خالق و رازق من است.- فرعون به آنان گفت: اي
مردان بد و اي جماعتی که در ملک من بدنبال فساد هستید، و اي قاصدان فتنه میان من و پسر عمویم که بازوي من است، شما
سزاوار عذاب من شدید، چون میخواستید کار مرا بفساد کشانده و پسر عمویم را هلاك کنید و بازویم را بشکنید! سپس دستور
داد تا میخهایی بر ساق و سینه هر کدامشان بکوبند و دستور داد ص: 301 شانهداران آهنین گوشت تنشان را پاره
پس خدا او را از بدیها و سختیهاي آن نیرنگها که ساختند نگاه داشت- وقتی » : پاره کنند، و این همان کلام الهی است که فرموده
همان کسانی که بدگویی حزقیل « نزد فرعون سعایت کردند تا او را بکشد- و عذاب بد و سخت فرعونیان را فرو گرفت- غافر: 45
بفرعون بردند و مستحقّ آنچنان عذاب شدند (شرحش گذشت). مؤلّف گوید: مانند چنین توریهاي براي امام صادق علیه السّلام در
245 - از سعید بن سمّان نقل است که گفت: روزي نزد امام صادق علیه ( موارد بسیار رخ داده. یکی از آنها روایتی است که: ( 1
السّلام بودم که دو تن از زیدي مذهبان خدمت او رسیده و به امام گفتند: آیا در میان شما امامی که اطاعتش واجب باشد هست؟
فرمود: نه، آن دو به امام علیه السّلام گفتند: افراد موثّق و مطمئنّی بما خبر دادهاند که تو به آن عقیده داري، و کسانی این مطلب را
به ما گفتهاند- یکی یکی نامشان را برده- که همه مردمی با تقوا و کوشا در عبادتند و دروغ نبندند!!. امام به خشم آمده و فرمود:
1) چون آن دو نفر آثار خشم را در چهره آن حضرت مشاهده ) من به ایشان چنین دستوري ندادهام!! ص: 302
کردند خارج شدند. امام به من فرمود: این دو را شناختی؟ گفتم: آري اینان أهل بازار ما هستند و از طایفه زیدیه میباشند، و آن دو
فکر میکنند که شمشیر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نزد عبد اللَّه بن- حسن است. حضرت فرمود: خداي لعنتشان کند، دروغ
میگویند، بخدا که عبد اللَّه بن حسن هرگز آن را ندیده؛ نه با یک چشم و نه با دو چشمش، پدرش هم آن را ندیده، جز اینکه
ممکن است آن را نزد علیّ بن حسین دیده باشد، اگر راست میگویند چه علامتی در دسته آنست؟ و چه نشانه و اثري در لبه تیغ
صفحه 78 از 174
آنست؟ همانا شمشیر پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله نزد من است، همانا پرچم و جوشن و زره و خود پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله نزد من
است، اگر راست میگویند در زره پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله چه علامتی است؟ همانا نزد من است پرچم ظفر بخش پیغمبر صلّی
اللَّه علیه و آله! نزد من است الواح و عصاي موسی!، نزد من است انگشتر سلیمان بن داود! نزد من است طشتی که موسی قربانی را
در آن انجام میداد! نزد من است آن اسمی که پیغمبر صلّی اللَّه علیه و آله چون (در کارزار جنگ) آن را میان مسلمین و کفّار
میگذاشت؛ هیچ تیري از کفّار به مسلمین نمیرسید! ص: 303 و داستان سلاح در خاندان ما همان داستان تابوتست
در بنی اسرائیل بر در هر خاندانی که تابوت پیدا میشد، نشانه اعطاء نبوّت بود و سلاح به هر کس از ما خانواده رسد امامت به او
داده میشود، و آنها همه نزد من است، همانا پدرم زره رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را پوشید و دامنش اندکی بزمین میکشید و
من آن را پوشیدم همچنان بود گاه به زمین میکشید و گاه نمیکشید و اختلاف محسوسی نداشت، و قائم ما کسی است که چون
246 - پیوسته امام صادق علیه السّلام میفرمود: علم ما یا مربوط به ( آن را پوشد- به خواست خداوند- به اندازه قامتش باشد. ( 1
گذشته است یا نوشته شده، و یا وارد شدن در دل و تأثیر در گوش. و براستی که جفر سرخ و جفر سفید و مصحف فاطمه علیها
السّلام نزد ما است، و جامعه نزد ما است که نیازمندیهاي مردم هم در آن است. امام صادق جعفر بن محمّد علیهما السّلام از تفسیر
علم به گذشته است، امّا وارد شدن در دل همان الهام است، و « مزبور » علم به آینده است، و « غابر » : آن کلام سؤال شد، پس فرمود
تأثیر در گوش همان حدیث فرشتگان است، سخنشان را میشنویم ص: 304 ولی خودشان را نمیبینیم، و امّا جفر
سرخ کیسهاي است که در آن سلاح رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله است و هرگز خارج نشود تا قائم ما أهل بیت قیام کند، و امّا
جفر سفید کیسهاي است که در آن تورات موسی و انجیل عیسی و زبور داود و کتب نخستین خداوند در آن است. ( 1) و در
مصحف فاطمه علیها السّلام تمام پیشآمدهاي آینده موجود است، و نیز اسامی تمام حاکمان تا روز قیامت ثبت است. و جامعه
طوماري است به طول هفتاد ذراع، به املاء زبانی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و دستخطّ علیّ علیه السّلام، و بخدا تمام احتیاجات
مردم تا روز قیامت؛ حتّی جریمه خراش، و یک تازیانه و نیم تازیانه (در حلال و حرام خدا) در آن معیّن شده است. و زید بن علیّ
بن حسین طمع داشت که برادرش امام باقر علیه السّلام بدو وصیّت کرده و او را جانشین خویش سازد همانند طمعی که محمّد ابن
حنفیّه پس از شهادت برادرش امام حسین علیه السّلام ص: 305 در این مورد داشت، تا اینکه از برادرش زین
پس همان گونه زید امید قائم .«1» العابدین معجزهاي دید که دلالت بر امامت آن حضرت میکرد، و ذکر آن در این کتاب گذشت
مقامی برادرش امام باقر علیه السّلام را داشت، تا اینکه شنید از برادرش آنچه شنید و دید از برادرزادهاش امام صادق علیه السّلام
247 - از أبو بصیر نقل است که گفت: هنگام وفات امام باقر علیه السّلام آن ( آنچه دید. دیگر از آن موارد روایتی است که: ( 1
حضرت فرزند خود امام صادق علیهما السّلام را خوانده و عهد را بدو سپرد، پس برادرش زید بدو گفت: چرا در باره من همان که
در باره حسن و حسین علیهما السّلام رخداد اعمال نکردي، امید داشتم که کار منکري از تو سر نزند!. حضرت باقر علیه السّلام بدو
فرمود: اي أبو الحسن (کنیه زید)، امانات در مثال نمیآیند، و نه عهود در رسوم، و هر آینه آنها اموري است سابق و نوشته شده از
1) اي ) حجّتهاي خداوند تبارك و تعالی!. سپس آن حضرت جابر بن عبد اللَّه انصاريّ را خوانده و فرمود: ص: 306
جابر، حدیث صحیفه را همان طور که دیدي براي ما بیان کن. جابر گفت: بسیار خوب اي أبو جعفر، روزي بر سرورم خانم فاطمه
زهراء علیها السّلام دخت گرامی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله براي تهنیت ولادت حسین علیه السّلام وارد شدم، دیدم در دستان
مبارك آن حضرت طوماري سفید از درّ است، عرض کردم: اي سرور بانوان، این طومار چیست؟ فرمود: در آن اسامی امامان از
اولادم میباشد. عرض کردم: آن را بمن دهید تا در آن بنگرم، فرمود: اي جابر، اگر ممنوعیت نبود حتماً این کار را میکردم، و
لیکن دست سودن به آن جز براي انبیاء و اوصیاء یا أهل بیت پیامبر ممنوع میباشد، ولی تو اجازه داري از ظاهر به داخل آن نگاه
کنی. جابر گفت: این جملات را در آن خواندم: أبو القاسم محمّد بن عبد اللَّه مصطفی ابن عبد المطّلب ابن هاشم ابن عبد مناف،
صفحه 79 از 174
مادر او آمنه است. أبو الحسن علیّ بن أبی طالب مرتضی، مادرش فاطمه بنت اسد ابن هاشم بن عبد مناف. أبو محمّد حسن بن علیّ
1) أبو محمّد علیّ بن حسین عدل، ) تقیّ. أبو عبد اللّه حسین بن علیّ، مادر آن دو فاطمه دختر محمّد. ص: 307
مادرش شهربانویه دخت یزدگرد ابن شهریار. أبو جعفر محمّد بن علی باقر، مادرش امّ عبد اللَّه دخت حسن بن علیّ بن أبی طالب.
أبو عبد اللَّه جعفر بن محمّد صادق، مادرش امّ فروه دخت قاسم بن محمّد بن أبی بکر. أبو إبراهیم موسی بن جعفر ثقه، مادرش
کنیزي بنام حمیده مصفّاة است. أبو الحسن علیّ بن موسی رضا، مادرش کنیزي بنام نجمه است. أبو جعفر محمّد بن علیّ زکیّ،
مادرش کنیزي بنام خیزران است. أبو الحسن علیّ بن محمّد امین، مادرش کنیزي بنام سوسن است. أبو محمّد حسن بن علیّ رضی
الله عنه، مادرش کنیزي بنام سمانه با کنیه أمّ حسن است. أبو القاسم محمّد بن حسن، و او حجّ ۀ اللَّه قائم است، مادرش کنیزي بنام
248 - زرارة بن أعین گوید: روزي (1) ص: 308 .-«1» نرجس است.- درود و صلوات خداوند بر جمیع اینان باد
نزد امام صادق علیه السّلام بودم که زید علی بن علیّ بمن گفت: اي جوانمرد، در باره مردي از آل محمّد که از تو طلب یاري کند
نظرت چیست؟ گفتم: اگر واجب الاطاعه باشد یاریش نمایم، و گر نه در انجام وعده انجام مختارم. وقتی زید خارج شد امام صادق
علیه السّلام بمن فرمود: بخدا سوگند آنچنان راه را از همه طرف بر او بستی که هیچ راه گریزي برایش باقی نگذاشتی!! الاحتجاج،
249 - به امام صادق علیه السّلام عرض شد: این چه کاري است که دائماً یکی از شما أهل بیت قیام کرده و کشته (1) ج 2، ص: 309
میشود و جماعت زیادي را با خود به کشتن میدهد؟!. امام علیه السّلام براي زمانی طولانی سر بزیر انداخته سپس فرمود: بیشکّ
250 - و از آن حضرت- صلوات ( در میان ایشان متّهم به دروغ گفتن است و در میان غیر اینان أهل تهمت و دروغ بستن است. ( 2
خدا بر او باد- نقل است که فرمود: هیچ فردي از ما نیست جز آنکه دشمنی در میان خانوادهاش دارد. یکی گفت: مگر اولاد امام
251 - از ابن أبی یعفور (که از حواریون حضرت ( حسن حقّ را نمیشناسند؟ فرمود: میشناسند ولی حسد مانعشان میشود. ( 3
او بمن گفت: اي ،«1» است) نقل شده که گفت: روزي من با معلّی بن خنیس به حسن بن حسن بن علیّ بن أبی طالب برخوردیم
یهودي، بگو بدانم جعفر بن محمّد در باره ما چه میگوید؟ پس آن حضرت فرمود: بخدا که او به یهودي شایستهتر از شما دو نفر
252 - و به همان اسناد نقل است که گفت: شنیدم (1) است، یهودي کسی است که شراب مینوشد!!!. ص: 310
( امام صادق علیه السّلام میفرمود: اگر حسن ابن حسن بر زنا و ربا و نوشیدن مسکر بمیرد بهتر از این حالی است که بر آن مرد. ( 2
سپس [این کتاب] را به کسانی از بندگانمان » : -253 و از أبو بصیر نقل است که گفت: از امام صادق علیه السّلام در باره آیه مبارکه
که برگزیدیم میراث دادیم [پس، از آنان برخی بر خود ستمکار بودند، و برخی میانه رو، و از ایشان برخی به خواست و فرمان خدا
پرسیدم، فرمود: نظر تو چیست؟ گفتم: بندگان برگزیده ،« به نیکیها پیشیگیرندهاند. این است فزونی و بخشش بزرگ]- فاطر: 32
فقط اولاد حضرت فاطمه علیها السّلام میباشند. فرمود: امّا آن گروه از اولاد حضرت فاطمه علیها السّلام که دست به شمشیر برده و
به گمراهی مردم را به سوي خود میخوانند یا دیگر مردمان مشمول این آیه نمیشوند. عرض کردم: تکلیف کسانی که داخل این
جماعت میشوند چیست؟ فرمود: مراد از ستمکار به خود کسی است که مردم را نه به گمراهی میخواند و نه به هدایت دعوت
خود شخص امام است. « سبقتگیرنده به نیکیها » از ما أهل بیت کسی است که حقّ امام را نیک میشناسد، و « مقتصد » میکند، و
-254 از محمّد بن أبی عمیر کوفیّ نقل است از عبد اللَّه بن ولید سمّان که گفت: ص: 311 امام صادق علیه (3)
السّلام فرمود: نظر مردم در باره اولو العزم و امامتان أمیر المؤمنین علیه السّلام چیست؟ گفتم: هیچ کسی را بر اولو العزم مقدّم
و براي او در آن لوحها از هر گونه پندي » : نمیدارند. حضرت فرمود: خداوند تبارك و تعالی در باره موسی علیه السّلام فرموده
و تا برخی از آنچه را که در باره آن » : و نفرمود: هر موعظهاي را. و از قول عیسی علیه السّلام فرموده « چیزي نوشتیم- اعراف: 145
بگو: میان من و شما خدا » : و در باره امامتان أمیر المؤمنین علیه السّلام فرموده ،« اختلاف میکنید برایتان بیان کنم- زخرف: 63
و نه هیچ تري و نه هیچ » : و خداوند [در باره آن کتاب] فرموده ،« گواهی بسنده است و آن که دانش کتاب نزد اوست- رعد: 43
صفحه 80 از 174
و ،« و هر چیزي را در امام مبین به شمار آوردهایم- یس: 12 » : و نیز فرموده ،« خشکی مگر آنکه در کتابی است روشن- انعام: 59
255 - و از عبد اللَّه بن فضل هاشمی نقل است که گفت: از حضرت صادق علیه السّلام ( علم و دانش آن کتاب نزد او است. ( 1
شنیدم که میفرمود: براي صاحب الأمر غیبت ناگزیري است که در آن هر باطلجویی به تردید میافتد، عرض کردم: قربانت گردم،
براي چه؟ ص: 312 فرمود: به جهت امري که ما اجازه نداریم آن را آشکار سازیم، گفتم: چه حکمتی در آن غیبت
است؟ فرمود: حکمت غیبت او همان حکمت در غیبت حجّتهاي الهی پیش از او است، و وجه حکمت غیبت او پس از ظهورش
آشکار خواهد شد، همان طور که وجه حکمت اعمال خضر علیه السّلام؛ از شکستن کشتی و قتل پسر و بپاداشتن دیوار بر حضرت
موسی علیه السّلام روشن نبود تا آنکه وقت جدایی و فراق آن دو فرا رسید. اي پسر فضل این امر، امري از اموري خداوند متعال، و
سرّي از اسرار خدا و غیبی از غیوب پروردگار است، و هنگامی که پی بردیم که خداوند حکیم است، پذیرفتهایم که تمام کردار او
256 - باسناد مذکور در متن از أبو جعفر احول نقل است که گفت: زید بن ( حکیمانه است هر چند وجه انکار آن ظاهر نباشد. ( 1
علیّ بن- حسین علیهما السّلام زمانی که متواري و پنهان بود مرا خواست، نزدش رفتم، بمن گفت: اي أبا جعفر اگر از ما خانواده
کسی نزد تو آید (و یاري بخواهد) چه پاسخ میدهی؛ آیا با او به کارزار جنگ میروي؟ به او گفتم: اگر پدرت یا برادرت مرا
1) زید گفت: من میخواهم به جنگ این قوم (بنو امیّه) بروم با من بیا!. ) بخواهند با او خارج میشوم. ص: 313
گفتم: نمیآیم؛ قربانت گردم. زید گفت: آیا جان خود را بر من ترجیح میدهی؟ گفتم: من یک نفرم اگر در روي زمین امامی جز
تو باشد، هر کس از تو کناره گیرد نجات یافته و هر کس با تو آید هلاك گشته و اگر براي خدا امامی روي زمین نباشد، کسی که
از تو کناره کند با آنکه همراهیت کند برابرست، بمن گفت: اي أبا جعفر من با پدرم سر یک سفره مینشستم، او پاره گوشت چرب
را برایم لقمه میکرد و لقمه داغ را از سر محبّت به من سرد میکرد، تا چه رسد به حرارت آتش دوزخ که برایم دلسوزي نکرده
باشد! از روش دینداري به تو خبر داده و بمن خبر نداده؟! گفتم: قربانت گردم، چون از آتش دوزخ بتو دلسوزي کرده خبرت نداد،
زیرا میترسید که تو نپذیري و از آن جهت به دوزخ روي، ولی بمن خبر داده که اگر بپذیرم نجات یابم و اگر نپذیرم از دوزخ رفتن
من باکی بر او نباشد، سپس به او گفتم: قربانت گردم، شما بهترید یا پیغمبران؟ فرمود: البتّه پیغمبران. ص: 314
اي پسرك من، خواب خود را به برادرانت بازمگو، که [از روي حسد] در باره تو بداندیشی » : گفتم: یعقوب به یوسف میگوید
او خوابش را نگفت و پنهان داشت که برایش نیرنگی نریزند، همچنین پدر تو مطلب را از تو پنهان کرد زیرا بر تو بیم ،«1» « میکنند
داشت. زید گفت: اکنون که چنین گوئی بدان که مولایت در مدینه به من خبر داد که: من کشته میشوم و در کناسه کوفه بدار
روم، و خبر داد که کتابی نزد اوست که کشتن و بدار رفتن من در آن نوشته است. احول گوید: من به حجّ رفتم و گفتگوي خودم
را با زید به حضرت صادق علیه السّلام عرض کردم، حضرت فرمود: تو که راه پیش و پس و راست و چپ و پایین و بالا را بر او
257 - هشام بن حکم گوید: روزي ابن أبی العوجاء بهمراه أبو شاکر دیصانی زندیق و عبد ( بستی و نگذاشتی به راهی قدم نهد!!. ( 1
الملک بصري و ابن مقفّع در بیت اللَّه الحرام اجتماع کرده و حاجیان را مسخره میکردند و بر قرآن طعن زده و عیب میگرفتند.
1) ابن أبی العوجاء گفت: دوستان! بیایید هر کدام از ما چهار نفر یک چهارم قرآن را نقض کنیم، و قرار ) ص: 315
ما سال دیگر همین جا باشد، در اینجا اجتماع نموده در حالی که تمام قرآن را نقض نمودهایم، که نقض قرآن برابر است با ابطال
نبوّت محمّد، و در ابطال نبوّت او ابطال اسلام نهفته است و اثبات حقّانیّت ما، پس همگی بر این امر اتّفاق نموده و از هم جدا شدند،
وقتی سال آینده در بیت اللَّه الحرام جمع شدند ابن أبی العوجاء گفت: امّا من از وقت خداحافظی تا امروز غرق تفکّر در این آیه
و نتوانستم هیچ چیزي به فصاحت و جمع معانی آن اضافه کنم، و تنها تفکّر در همین یک «1» « فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیا » : هستم
یا أَیُّهَا » : آیه مرا از آیات دیگر واداشت. عبد الملک گفت: و من نیز از هنگامی که از شما جدا شدهام غرق اندیشه در این آیه هستم
النَّاسُ ضُ رِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُباباً وَ لَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَ إِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبابُ شَیْئاً لا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ
صفحه 81 از 174
و دیگر قادر به آوردن مثل آن نشدم. ( 1) أبو شاکر گفت: من نیز غرق این «1» « ضَعُفَ الطَّالِبُ ص: 316 وَ الْمَطْلُوبُ
و دیگر نتوانستم آیهاي مانند آن بیاورم. ابن مقفّع گفت: اي قوم، این قرآن از جنس «2» « لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَۀٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا » : آیه شدم
وَ قِیلَ یا أَرْضُ ابْلَعِی ماءَكِ وَ یا سَماءُ أَقْلِعِی وَ غِیضَ الْماءُ وَ قُضِ یَ الْأَمْرُ وَ » : بشر نیست، و من نیز از زمان جدایی غرق این آیه شدم
، و به کنه معرفت آن دست نیافتم، و نه توانستم مانندش را بیاورم. الاحتجاج، ج 2 «3» « اسْتَوَتْ عَلَی الْجُودِيِّ وَ قِیلَ بُعْداً لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ
ص: 317 هشام بن حکم گوید: این گروه در همین کلام بودند که ناگاه امام صادق جعفر بن محمّد علیهما السّلام از کنارشان عبور
کرد و این آیه را تلاوت فرمود: قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَ الْجِنُّ عَلی أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هذَا الْقُرْآنِ لا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَ لَوْ کانَ بَعْضُ هُمْ لِبَعْضٍ
آنان نگاهی به هم انداخته و گفتند: اگر اسلام را حقیقتی باشد امر وصیّت محمّد جز به جعفر بن محمّد نرسد، بخدا هر !!«1» ظَهِیراً
-258 ( گاه به او نگریستیم هیبتش ما را گرفته و پوستمان از لرز منقبض شده!. سپس با اقرار به ناتوانی و عجز پراکنده شدند. ( 1
اعمش گوید: گروهی از شیعیان با خوارج نزد أبو نعیم نخعی آمدند و أبو جعفر احوال نیز حاضر بود، پس ابن أبی حذره زبان
گشوده و گفت: من همراه شما اي گروه شیعه اقرار میکنم که أبو بکر بنابه چهار خصال که کسی قادر ص: 318 به
دفع آن نیست از علیّ و تمام صحابه برتر بود: او در کنار پیغمبر مدفون است، او با پیغمبر در غار بود، هنگام وفات پیغمبر آخرین
نماز را او اقامه کرد، و او دومین صدّیق این امّت است. ( 1) احول گفت: اي ابن أبی حذره، ما نیز همراه تو اعتراف میکنیم که علیّ
علیه السّلام از أبو بکر و تمام صحابه با همان خصالی که شرح دادي افضل و برتر است و آن موجب رسوایی صاحب تو شده و تو را
ملزم به طاعت علیّ علیه السّلام خواهد کرد از سه جهت: وصف قرآن، حدیث رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله، و اعتبار دلیل عقلی.
و إبراهیم نخعی و أبو اسحاق سبیعی و اعمش بر این مطلب اتّفاق کردند. احول گفت: اي ابن أبی حذره بگو ببینم رسول خدا صلّی
اللَّه علیه و آله چگونه بیوت خود را ترك کرد؛ همانها که خداوند همه را به خود اضافه فرموده و مردم را از دخول بیاجازه در آنها
نهی ساخته، آیا میراث أهل و فرزندانش بود یا بصورت صدقه براي تمام مسلمین بجاي نهاد؟ هر چه میخواهی بگو. الاحتجاج،
1) ابن أبی حذره از جواب ماند و به خطاي خود پی برد. احول گفت: اگر آنها را بعنوان میراث براي فرزندان و ) ج 2، ص: 319
ازواج خود قرار داده، آن حضرت از نه همسر وفات یافته، و به عایشه دختر أبو بکر فقط یک نهم یک هشتم این خانه میرسد،
همان بیتی که صاحبت (أبو بکر) در آن دفن است، و با این تقسیم حتّی یک ذراع در یک ذراع هم به عایشه نمیرسید، ( 2) و براي
همین مطلب بود که محمّد بن أبی بکر در خبر عجیبی این شعر را به عایشه گفت: به جمل سوار شدي به قاطر سوار شدي و اگر
حقّ تو از ارث یک نهم از یک هشتم بود حال اینکه همه را تصاحب نمودي. ص: .«1» زیست کنی؛ فیل سوار شوي
1) و اگر صدقه بوده بلایش عظیمتر و بزرگتر است زیرا حقّ او از بیوت به اندازه کوچکترین فرد مسلمان میشود، پس داخل ) 320
شدن به بیوت آن حضرت در حیات و پس از وفات جز براي علیّ بن ابی طالب علیه السّلام و فرزندانش معصیت است، زیرا خود
خداوند آنچه براي پیامبر مباح ساخته براي ایشان نیز حلال نموده است. سپس به آنان گفت: شما نیک میدانید که شخص پیامبر
دستور فرمود تمام درهاي منتهی به مسجد بسته شود جز در خانه علیّ علیه السّلام، و درخواست أبو بکر مبنی بر بازکردن پنجرهاي
براي دیدن مسجد را نیز نپذیرفت، و عبّاس عموي پیامبر از این مطلب به خشم آمد تا اینکه رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله خطبهاي
خواند و فرمود: خداوند تبارك و تعالی به موسی و هارون دستور داد که براي قوم خود در مصر خانههایی آماده سازید، و اینکه در
مساجدشان هیچ فرد جنبی نخسبد، و نزدیکی با زنان جز براي موسی و هارون و نسل این دو براي دیگران ممنوع بود، و منزلت علیّ
نزد من همچون هارون است براي موسی، و نسل او مانند نسل هارون میباشد، و براي کسی ص: 321 مجامعت در
1) همگی گفتند: همان طور است. الاحتجاج، ) .«1» مسجد رسول خدا و خوابیدن جنب در آن جز براي علیّ و ذرّیّه او جایز نیست
1) احول گفت: یک چهارم دینت اي ابن أبی حذره از دست رفت، و آن فضیلتی براي آقاي من بود که هیچ کس ) ج 2، ص: 322
آن را ندارد، و رسوایی و ننگی براي صاحبت. و امّا اینکه گفتی: او دومین فرد در غار بود، بگو ببینم آیا خداوند در جایی غیر از
صفحه 82 از 174
غار براي مسلمین سکینه خود را نازل فرموده؟ گفت: آري. احول گفت: حال اینکه یار تو را در غار از سکینه خارج ساخته و
موصوف به حزن فرموده، و مکان علیّ در آن شب بر فراش رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله و جانفشانی او براي آن حضرت افضل
از مکان یار تو در غار است. همه مردم گفتند: راست گفتی!!. احول گفت: اي ابن أبی حذره، نصف دینت از دست رفت. و امّا
حال اینکه خداوند بر یار تو استغفار از علیّ بن ابی طالب را واجب فرمود در ،« او دومین فرد صدّیق در این امّت است » اینکه گفتی
و نیز کسانی که پس از آنان آمدند میگویند: پروردگارا، ما و آن برادران ما را که به ایمان بر ما پیشی گرفتهاند بیامرز- » : این آیه
و آنچه تو ادّعا میکنی نامیدن مردم است، ص: 323 و نامگذاري قرآن و شهادت به ،« تا آخر آیه 10 ، سوره حشر
صدق و تصدیق او از نام نهادن مردم اولی و سزاوارتر است. و حال اینکه خود حضرت علیّ علیه السّلام بر منبر بصره گفته بود: منم
صدّیق اکبر، پیش از أبو بکر ایمان آورده و پیش از او پذیرفته و تصدیق نمودم. ( 1) مردم گفتند: راست گفتی. احول گفت: اي ابن
أبی حذره، سه چهارم دینت از دست رفت. و امّا اینکه گفتی او آخرین نماز را بر مردم اقامه کرد، فضیلتی براي صاحب و رفیقت
قائل شدي که آن را کامل نکردي، زیرا آن مطلب به تهمت نزدیکتر است تا به فضیلت، زیرا اگر آن به امر پیامبر بود هرگز او را از
این نماز عزل نمیکرد، مگر نمیدانی وقتی أبو بکر جلو ایستاد که نماز بخواند پیغمبر رسیده او را عزل نمود و خود نماز را بر مردم
اقامه فرمود؟! و این نماز از دو حال خارج نیست: یا نیرنگی از جانب خود او بوده، و هنگامی که رسول خدا آن را دریافت با داشتن
بیماري با شتاب خود را رسانده او را از امامت جماعت کنار زد تا نکند پس از وفات آن حضرت بر امّت به این کار احتجاج کند و
1) و یا اینکه خود آن حضرت بدان دستور داده بود، مانند داستان ) جاي عذري براي مردم باقی نماند. ص: 324
تبلیغ سوره برائت، که جبرئیل نازل شده و گفت: تبلیغ جز از جانب تو یا علیّ نباید صورت پذیرد، آن حضرت نیز علیّ را بدنبال او
فرستاد، او نیز أبو بکر را از این مقام خلع و خود مأمور بدان شد، همان طور است داستان نماز، و در هر دو حالت ذمّ و سرزنش فقط
و فقط متوجّه أبو بکر است زیرا مطلبی از او روشن شده که قبلًا پوشیده بود، و در این کار دلیلی واضح است که او شایسته خلافت
پس از پیامبر نبود و در هیچ یک از امور دینی هم مأمون نیست. پس مردم یکپارچه گفتند: راست گفتی. احول گفت: اي ابن أبی
حذره، تمام دینت از دست رفت، و از همان جا که مدح کردي رسوا شدي. مردم به احول گفتند: دلایل ادّعایت بر طاعت علیّ را
اي کسانی که ایمان آوردهاید، از » : بیاور. پس ابو جعفر احول گفت: و امّا وصف قرآن در صدّیق بودن علیّ یکی این آیه است
پس ما همگی علیّ- علیه السّلام- را مطابق وصف قرآن دیدهایم در این آیه: ،« خداي پروا کنید و با راستگویان باشد- توبه: 119
بویژه] شکیبایان در بینوایی و تنگدستی و رنج و سختی به هنگام کارزار، آنانند که راست گفتند و ] » ص: 325
پس به اجماع امّت علیّ علیه السّلام از همه به این امر سزاوارتر بود، زیرا از هیچ صحنه نبردي فرار ،« آنانند پرهیزگاران- بقره 177
نکرد بر خلاف افرادي که در چندین موضع از جنگ گریختند. ( 1) پس مردم گفتند: راست گفتی. احول گفت: و امّا نصّ حدیث
من میان شما دو چیز گرانقدر را ترك میکنم، که در صورت تمسّک به آن » : رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله این است که فرموده
دو هرگز پس از من گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترتم؛ أهل بیتم، که آن دو از هم جدا نخواهند شد تا بر حوض بر من
هر آینه مثل أهل بیت من میان شما همچو کشتی نوح است، هر که سوار آن شود نجات یابد، و هر که » : و نیز این فرمایش ،« درآیند
پس به شهادت ،« آن را وانهد غرق شود، و هر که از آن پیشی گیرد [از دین] خارج میشود، و هر که ملزم بدان شود ملحق گردد
خود آن حضرت کسانی که دست بدامن أهل بیت رسول خدا شوند هادي و هدایت شدهاند، و متمسّک به غیر آن دو گمراه و
1) احول گفت: و امّا دلیل عقلی این ) گمراهکننده است. پس مردم گفتند: راست گفتی اي أبو جعفر. ص: 326
است که تمام مردم مطیع فرمان عالم میباشند، و ما اجماع امّت را بر این یافتیم که علیّ اعلم تمام صحابه است. و مردم از او
آیا » : میپرسیدند و بدو نیازمند بودند، و علیّ علیه السّلام از تمامشان بینیاز بود، و آن از شاهد، و دلیل آن از قرآن این آیه است
کسی که به حقّ راه مینماید سزاوارتر است که پیروي شود یا آن که خود راه نیابد مگر آنکه او را راه نمایند؟ پس شما را چه
صفحه 83 از 174
راوي گوید:] پس هیچ پیش آمدي نیکوتر از آن روز نبود، و بواسطه این پیروزي ] .« شده؟! چگونه حکم میکنید؟!- یونس: 35
مردمان بسیاري در این مذهب (تشیّع) وارد شدند. و أبو جعفر أحول با أبو حنیفه نیز مناظرات بسیاري دارد، مثلًا یک روز أبو حنیفه
به أبو جعفر مؤمن الطّاق گفت: آیا شما معتقد به رجعت میباشید؟ گفت: آري. أبو حنیفه گفت: پس حالا هزار درهم بمن بده من
آن را پس از رجعت بتو میدهم. أبو جعفر گفت: از براي من ضامنی بیاور که چون بدنیا برگردي به صورت انسان مراجعت خواهی
1) و روزي دیگر أبو حنیفه بدو گفت: اگر علیّ بن أبی طالب را حقّی بود چرا ) کرد نه به شکل خوك!!. ص: 327
پس از وفات رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله آن را مطالبه نکرد؟ أبو جعفر در پاسخش گفت: ترسید که اجنّه او را بکشند! همان
طور که سعد بن عباده را به تیر مغیرة بن شعبه کشتند. و در روایتی: به تیر خالد بن ولید!!. و روزي أبو حنیفه با مؤمن الطّاق در یکی
مؤمن الطّاق گفت: امّا ؟« چه کسی مرا به کودکی گمراه راهنمایی میکند » از خیابانهاي کوفه راه میرفت، ناگاه فردي ندا سر داد
کودك گمراه ندیدهام، و اگر پیر گمراهی را میخواهی این را بگیر- و اشاره به أبو حنیفه نمود-. و پس از وفات امام صادق علیه
گفت: آري، ولی امام تو (شیطان) از مهلت «1» السّلام أبو حنیفه به مؤمن الطّ اق برخورده و بدو گفت: امام تو مرد. احول
259 - و نقل است که روزي ف ّ ض ال بن حسن بن فضّال کوفیّ به أبو (1) دادهشدگان تا روز قیامت است. ص: 328
حنیفه برخورد که جماعتی انبوه مواردي از فقه و حدیث را بر ایشان املاء میکرد، فضّال به دوست همراه خود گفت: تا أبو حنیفه را
خجل نکنم هیچ جایی نروم. دوست همراهش بدو گفت: أبو حنیفه کسی است که تو خود به حالش واقفی و دلیل و حجّت او
آشکار و عیان است. گفت: واگذار! مگر حجّت فردي گمراه بر حجّت مؤمن میچربد؟ سپس بدو نزدیک شده و با هم سلام و
علیک کردند، و حاضران همگی جواب سلامش را دادند، پس گفت: اي أبو حنیفه، یکی از برادران من میگوید: بهترین مردم
پس از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله علیّ بن أبی طالب است و من میگویم: أبو بکر بوده و پس از او عمر. نظر شما چیست خدا
1) پس أبو حنیفه مدّتی سر بزیر انداخته سپس گفت: آرامگاه آن دو کنار رسول خدا ) رحمتت کند!. ص: 329
صلّی اللَّه علیه و آله از هر کرم و فخري بسنده میکند، مگر نمیدانی که آن دو کنار آن حضرت مدفونند، دیگر چه حجّتی واضحتر
از آن است؟ فضّال گفت: من همین را به برادرم گفتم و او گفت: اگر آن خانه فقط براي رسول خدا بود آن دو با دفن در موضعی
که حقّی در آن نداشتند مرتکب ظلم و ستم شدهاند، و اگر براي آن دو بوده و به پیامبر بخشیدند باز هم در پس گرفتن آن کار
بسیار بدي کردند، زیرا از بخشش خود صرف نظر کرده و عهد خود را فراموش کردند. أبو حنیفه ساعتی سر بزیر انداخته فکر کرد
سپس گفت: نه مخصوص او نه آن دو بوده، بلکه از قسمت سهم الإرث عائشه و حفصه مستحقّ دفن در آن مکان شدند. فضّال
گفت: من نیز همین را بدو گوشزد کردم ولی او گفت: تو خود میدانی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله با داشتن نه زوجه وفات
یافت، اگر حساب کنیم براي هر کدام از زوجات آن حضرت یک نهم از یک هشتم میافتد، سپس در یک نهم یک هشتم نگاه
کردیم دیدیم میشود یک وجب در یک وجب، با این حساب چگونه آن دو مرد مستحقّ بیشتر از آن شدند، و بعد اینکه چطور
عائشه و حفصه از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله ارث برند ص: 330 ولی فاطمه دخت گرامی او از میراث منع
260 - از أبو الهذیل علّاف (از سران ( گردد؟! أبو حنیفه گفت: اي قوم، او را از من دور کنید، که او رافضی مذهب خبیث است!!. ( 1
مردي است مجنون و خوش کلام، پس نزد او رفتم، « دیر زکّی » معتزله) نقل است که گفت: داخل رقّه شدم و به من گفتند که در
در آنجا پیرمردي خوش سیما دیدم که بر بالشتکی نشسته سر و روي خود را شانه میکند، به او سلام کردم و جوابم را داده و
گفت: أهل کجایی؟ گفتم: أهل عراق گفت: آري؛ مردمان ظرافت و ادب. گفت: از کدام شهري؟ گفتم: أهل بصره. گفت: مردمان
تجارب و علم. گفت: از کدامشان؟ گفتم: أبو الهذیل علّاف. گفت: مرد متکلّم؟ گفتم: آري. پس از بالشتک خود جسته و مرا بر
آن نشاند سپس- پس از گفتگوي طولانی که میان ما رفت- گفت: نظر شما در باره امامت چیست؟ گفتم: منظورت کدام امامت
است؟ گفت: که را پس از پیامبر مقدّم میدارید؟ گفتم: همان که خود آن حضرت مقدّم داشت. گفت: او کیست؟ گفتم: أبو بکر.
صفحه 84 از 174
بهترین خود » : 1) گفت: اي أبو الهذیل، براي چه او را مقدّم داشتید؟ گفتم: بنا به فرمایش خود پیامبر که ) ص: 331
و مردم بر همین رضایت دادند. گفت: اي أبو الهذیل، همین جا سقوط کردي ،« را مقدّم دارید و برترین خود را به ولایت رسانید
از ،« بهترین خود را مقدّم دارید و برترین خود را به ولایت رسانید » : (یا: همین جا تقصیر نمودي). امّا اینکه گفتی آن حضرت فرموده
اگر این سخن را بر او ،« من والی شما شدم ولی با بودن علیّ بهترین شما نیستم » : خود شما نقل است که أبو بکر به منبر رفته و گفت
بستهاند که مخالفت رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را کرده باشند، و اگر أبو بکر بر خودش دروغ بسته باشد که منبر رسول خدا
صلّی اللَّه علیه و آله جاي دروغگویان نیست. و امّا اینکه گفتی: مردم بدان راضی شدند، که بیشتر انصار گفتند: از ما امیري باشد و
از شما نیز امیري، و از مهاجرین زبیر بن عوّام گفت: با کسی جز علیّ بیعت نمیکنم، و با آن وضع بجانش افتاده و شمشیرش را
شکستند، و أبو سفیان نزد علیّ علیه ال ّ ص لاة و السّلام آمده و گفت: اي أبو الحسن، اگر اراده کنی تمام مدینه را پر از سواره نظام و
کردید و نکردید، و ندانید که چه » : جنگجو میکنم ص: 332 و سلمان از مسجد خارج شد و به زبان فارسی گفت
و مقداد و أبو ذرّ، پس این از مهاجران و انصار. ( 1) اي أبو الهذیل بگو بدانم این کلام أبو بکر که بر منبر رفته و گفت: ،« کردید
خب او با ،« مرا شیطانی است که بر من عارض میشود، پس هر گاه مرا خشمگین یافتید از من حذر کنید تا بر شما عارض نشوم »
این سخن بر منبر به شما خبر داده که مجنون است، پس چگونه براي شما جایز است که ولایت فردي مجنون را بپذیرید؟!. اي أبو
سپس همو در نماز جمعه بپا ،« آرزو داشتم من مویی در سینه أبو بکر بودم » : الهذیل بگو بدانم از سخنی که عمر بر منبر گفت که
بیعت با أبو بکر خطایی بیش نبود خود خدا شرّش را محفوظ داشت، پس از این هر که شما را به این گونه بیعت » : خواسته و گفت
گاهی آرزو میکند مویی از سینه او باشد و گاه دستور میدهد هر که مانند او بیعت کند محکوم به قتل ،« خواند او را بکشید
است؟!!. اي أبو الهذیل بگو بدانم گروهی که میپندارند پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله پس از خود خلیفهاي قرار نداد، چگونهاند؟ أبو
1) اي أبو ) بکر عمر را خلیفه خود ساخت ولی عمر خلیفه قرار نداد، من کار شما را در تناقض میبینم!!. ص: 333
اگر دو نفرشان با » : الهذیل بگو بدانم وقتی عمر کار خلافت را واگذار به شوري نموده- و پنداشت اینان از أهل بهشتند- و گفت
چهار نفر اینان مخالفت کردند آن دو را بکشید و اگر سه نفر با سه نفر مخالفت کردند آن سه نفري را بکشید که عبد الرّحمن بن
کجاي این عمل دیانت است که دستور به قتل أهل بهشت دهد؟!. اي أبو الهذیل بگو بدانم ماجراي عمر چه ،« عوف میانشان نیست
بود که وقتی زخمی شد و ابن عبّاس نزد او رفته و دید خیلی جزع میکند پرسید: اي أمیر مؤمنان این چه جزعی است؟ گفت: اي
ابن عبّاس، براي خودم نیست بلکه براي خلافت است که به چه کسی میرسد. گفتم: به طلحۀ بن عبید اللَّه واگذار. گفت: او مردي
تندخو است، خود پیامبر او را شناساند، و من فردي تندخو را خلیفه مسلمین نمیکنم، گفتم: زبیر بن عوّام، گفت: او مردي بخیل
است، او را دیدم که با همسرش بر سر یک گلوله نخ چانه میزد! من امور مسلمین را به بخیل نمیسپارم، ص: 334
1) گفتم: سعد بن أبی وقّاص، گفت: أهل اسب و تیر و کمان است، او مرد خلافت نیست. گفتم: عبد اللَّه بن عمر، ناگاه عمر در )
جاي خود نشسته گفت: ابن عبّاس! بخدا قصد چنین کاري ندارم، کار را به مردي بسپارم که قادر به طلاق همسرش هم نیست؟!
گفتم: عثمان بن عفّان، گفت: بخدا اگر کار را بدو سپارم تمام آل أبی معیط را بر گرده مردم سوار کند، و شکّی نیست بهمان
واسطه کشته شود- سه بار آن را تکرار کرد-، ابن عبّاس گفت: سپس خاموش ماندم چون از کینه او با [أمیر المؤمنین] علیّ بن- أبی
طالب علیه السّلام با خبر بودم. پس عمر بن خطّاب به من گفت: ابن عبّاس! یار و صاحبت را بگو، گفتم: خلافت را به علیّ واگذار،
گفت: بخدا قسم که جزع و ناله من جز بجهت ستاندن حقّ از صاحب آن نیست! بخدا قسم اگر خلافت را بدو واگذار کنم تمام
1) پس او ) امّت را به طریقه عظمی حمل کند و در صورتی که حرف او را گوش کنند به بهشت روند!!. ص: 335
این را میگفت، سپس کار خلافت را به شوري میان شش نفر سپرد، پس ویل بر او باد از پروردگارش!!. أبو الهذیل گفت: بخدا
همین طور که با من سخن میگفت ناگاه بهم ریخته و عقلش رفت، من نیز داستان او را براي مأمون نقل کردم، و سر گذشت او این
صفحه 85 از 174
بود که تمام مال و ملک او را از سر حیله و خیانت بردند، پس مأمون او را نزد خود احضار کرده و درمانش نمود و عقل او بخاطر
این مشکلات زایل شده بود، پس مال و ملکش را بدو بازگردانده و ندیم خود ساخت، و شیعه شدن مأمون براي همان بود، و بر هر
حالی حمد و ستایش فقط در خور خداوند است. و در آثار حضرات ائمّه ابرار علیهم السّلام اخباري در فضیلت علمایی از شیعه
آمده که خود را وقف مبارزه با أهل بدعت و گمراهی نموده و مانع تسلّط ایشان بر ضعفاي شیعه و مساکین اینان شدند، و به قدر
261 - امام صادق ( توان و امکانات سدّ راه آنان گردیدند. یکی از آنها روایتی است منقول از امام حسن عسکريّ علیه السّلام که: ( 2
علیه السّلام فرموده: علماي شیعه ما همچون مرزداران، مانع یورش ابلیس ص: 336 به شیعیان ناتوان شده، و جلوي
غلبه ناصبان شیطان صفت را میگیرند. پس بدانید هر که این گونه در مقام دفاع از شیعیان ما برآید فضیلتش از جهادکننده با روم و
ترك و خزر، هزار هزار بار بیشتر است، زیرا آن از کیش پیروان ما دفاع میکند و این از جسم آنان. ص: 337
« بر مخالفین در موضوعات مختلف » « احتجاج أبو إبراهیم موسی بن جعفر علیهما السّلام »
-262 حسن بن عبد الرّحمن حمّانی (1) « بر مخالفین در موضوعات مختلف » « احتجاج أبو إبراهیم موسی بن جعفر علیهما السّلام »
عقیده دارد که خدا جسمی است که چیزي مانند او «1» گوید: به امام موسی بن جعفر علیهما السّلام عرض کردم: هشام بن حکم
نیست، و او دانا، شنوا، بینا، توانا، متکلّم و ناطق است، و کلام و قدرت و علم در یک روش میباشند هیچ کدام از آنها مخلوق
نیست، حضرت فرمود: گوینده این کلام از رحمت خدا دور باد! مگر نمیداند که جسم محدود است و کلام غیر متکلّم است، پناه
میبرم بخدا و در حمایت او از این سخن بیزاري جویم: نه جسم است و نه صورت، و نه محدود و هر چیز جز او مخلوق است، به
263 - از یعقوب ( محض اراده ص: 338 و خواست او موجود شود، بدون کلام و حرکت خاطر و سخن زبانی. ( 1
بن جعفر از امام موسی بن جعفر علیهما السّلام نقل است که فرمود: اینکه گویم خدا قائم است به این معنی نیست که او را از
مکانش جدا سازم، و نیز او را به مکان معیّنی که در آن باشد محدود نسازم، و به حرکت اعضاء و جوارح محدود نسازم، و به تلفّظ
از شکاف دهن محدود نسازم، ولی چنان گویم که خداي تبارك و تعالی فرماید: جز این نیست که کار و فرمان او، چون چیزي را
بخواهد، این است که گویدش: باش، پس میباشد، بنا به خواست و مشیّت او بدون تردّد خاطر، او صمد است و یگانه، به شریکی
264 - و نیز از یعقوب بن جعفر نقل است که ( نیاز ندارد که امور سلطنت او را تدبیر کند و درهاي علمش را به رویش گشاید. ( 2
در خدمت امام کاظم علیه السّلام گفته شد: مردمی عقیده دارند که خداي تبارك و تعالی به آسمان پایین فرود آید، امام کاظم
علیه السّلام فرمود: خدا فرود نیاید و نیازي به فرود آمدن ندارد، دیدگاه او نسبت به نزدیک و دور برابر است، هیچ نزدیکی از او
دور نشده و هیچ دوري به او نزدیک نگشته، او به چیزي نیاز ندارد بلکه نیاز همه به اوست، او عطاکننده است، ص:
339 شایسته پرستشی جز او نیست، عزیز و حکیم است. امّا گفته وصفکنندگانی که گویند: خداي تبارك و تعالی فرود آید، این
سخن کسی است که خدا را به کاهش و فزونی نسبت دهد، افزون بر آنکه هر متحرّکی احتیاج به محرّك یا وسیله حرکت دارد،
کسی که این گمانها را به خدا برد هلاك گردد، و بپرهیزید از اینکه راجع به صفات خدا در حدّ معیّنی بایستید و او را به کاهش یا
فزونی یا تحریک یا تحرّك یا انتقال یا فرود آمدن یا برخاستن یا نشستن محدود کنید، خداوند از وصف واصفان و ستایش
265 - حسن بن راشد گوید: از امام کاظم علیه السّلام پرسیدند: این آیه چه ( ستایندگان و توهّم متوهّمان والا و گرامی است. ( 1
266 - و از یعقوب بن جعفر ( فرمود: بر هر چیز کوچک و بزرگ تسلّط دارد. ( 2 ؟« رحمان بر عرش مستولی شد- طه: 5 » : معنی دارد
سپس نزدیک شد و » : نقل است که مردي بنام عبد الغفّار سلمی از وجود مبارك حضرت کاظم علیه السّلام در باره این آیات پرسید
که آیا در آنجا که پیامبر اقامت نمود حضرت حقّ از حجاب و پردهها « نزدیکتر شد. تا به اندازه دو کمان یا نزدیکتر- نجم: 8 و 9
بیرون آمده و حضرت محمّد صلّی اللَّه علیه و آله او را ص: 340 به چشم دید یا آنکه به قلب مشاهده نموده و نسبت
صفحه 86 از 174
رؤیت به بصر داد، این چگونه است؟ حضرت فرمود: نزدیک شد و نزدیکتر شد، زیرا او از هیچ موضع و مقام زایل نیست لیکن
بنا بر این از جاي خود تدلّی نکرد ،« دَنا فَتَدَلَّی » متدلّی به ببدن با ذات روح نگردند. او گفت: من همچو نفس آیه او را وصف نمودم
جز آنکه از آن زایل شد، و إلّا این گونه وصف نمیفرمود. حضرت فرمود: استعمال این لغت در قریش این گونه است که هر وقت
-267 داود بن قمیصه گوید: از حضرت (1) .«1» همان نهم است « تدلّی » و معنی ،« تدلّیت » : کسی بخواهد بگوید: شنیدم، میگوید
رضا علیه السّلام شنیدم میفرمود: از پدرم سؤال شد که آیا خداوند مانع از کاري که خود فرموده میشود، و نهی از آنچه اراده
پس این جایز « خدا مانع از کاري که فرموده میشود » کرده مینماید، و یاري آنچه قصد نکرده میکند؟ فرمود: اینکه پرسیدي
نیست ص: 341 و گر نه خود خداوند که ابلیس را از سجده آدم منع فرموده- چون بنا به عذر خود او را منع کرده-
این هم جایز نیست، و گر ؟« آیا خداوند نهی از آنچه اراده کرده مینماید » دیگر لعنش نمیکرد. ( 1) و امّا پاسخ به سؤال دومت که
نه آنجا که آدم را از خوردن درخت نهی کرده بود در اصل همان را خواسته، و اگر این طور بود دیگر بچّههاي مدارس ندا سر
و براي خداوند روا نیست بکاري امر نماید و قصد دیگري داشته باشد. و امّا ،« و آدم پروردگار خویش را نافرمانی نمود » : نمیدادند
آنهم بر خداوند جایز نیست، و خداوند بالاتر از این است ؟« آیا خداوند یاري آنچه قصد نکرده میکند » : پاسخ به سؤال آخرت که
که یاري بر قتل انبیاء و تکذیب ایشان کند، و نیز اعانت بر شهادت حسین بن علیّ علیهما السّلام و اولاد با فضیلتش (علیهم السّلام)
نماید، و چگونه آنچه را که اراده نکرده اعانت کند، و حال اینکه جهنّم را براي مخالفین خود مهیّا نموده، و به جهت تکذیب طاعت
و ارتکاب مخالفت با او همهاشان را لعن کرده؟!! اگر چنین بود که تو گفتی فرعون را بر کفر و ادّعاي ربوبیّت او یاري میکرد، آیا
پنداري خدا از فرعون خواسته که ادّعاي ربوبیّت کند؟ گوینده این کلام باید توبه داده شود، ص: 342 اگر توبه
268 - و از امام حسن عسکريّ علیه السّلام نقل است که امام کاظم علیه السّلام ( کرد که هیچ و گر نه باید گردنش زده شود. ( 1
فرمود: همانا خداوند خلق را آفرید و دانست که آنان به چه راهی میروند و ایشان را امر کرد و نهی فرمود، هر امري که به ایشان
نمود راهی به ترکش براي آنان گذاشت (اختیار داد) و انجام ندهند و ترك نکنند جز با اذن و فرمان خداوند، و خداوند هیچ
تا شما را بیازماید که کدامتان » : انسانی را مجبور به معصیت نکرده، بلکه با انواع بلایا ایشان را آزموده، همچنان که خود فرموده
یعنی با تخلیه و اطلاق « و انجام ندهند و ترك نکنند جز با اذن و فرمان خداوند » : فرمایش آن حضرت .« نیکوکارترید- هود: 7
269 - روزي أبو حنیفه با عبد اللَّه بن مسلم وارد مدینه شد، عبد اللَّه به او ( (یعنی: رها گذاشتن و مجبور نکردن) و علم و دانستن. ( 2
گفت: اي أبو حنیفه، یکی از علماي آل محمّد؛ جعفر بن محمّد در اینجا است، بیا نزد او رفته تا قدري علم دریابیم. وقتی بخانه آن
حضرت رسیدند در آنجا به گروهی از علماي شیعه برخوردند که منتظر ایستاده که یا او بیرون آید یا آنان نزدش شتابند، در همین
حال بودیم که ناگاه ص: 343 پسر بچّه کم سنّ و سالی از منزل خارج شد، همه از هیبت او برخاستند، أبو حنیفه از
همراهش پرسید: ( 1) اي پسر مسلم، آن کیست؟ گفت: فرزند او موسی است. گفت: بخدا مقابل شیعیانش با او مقابله کنم، عبد اللَّه
گفت: آرام! هرگز نتوانی. گفت: بخدا که این کنم، سپس رو بجانب حضرت کاظم علیه السّلام کرده و گفت: اي پسر، فرد غریبی
که به شهرتان آمده کجا قضاي حاجت کند؟ فرمود: پنهان در پشت دیوار، و پرهیز کند از دید همسایه و کنار رودها و محلّ ریزش
میوه درختان، و رو به قبله و پشت بدان نباشد، و دیگر هرجا که خواست قضاي حاجت کند. أبو حنیفه پرسید: اي پسر گناه از چه
کسی صادر میشود؟ فرمود: اي شیخ، از سه حال خارج نیست: یا از خداوند صادر و بنده در آن نقشی ندارد، که این در خور
حکیم نیست که بندهاش را به گناهی که نکرده مؤاخذه کند. و یا از بنده است و خدا، و خدا شریک قويتر است و شایسته نیست
که شریک بزرگ، ص: 344 کوچک را به گناهش مؤاخذه نماید. و یا گناه فقط از بنده صادر میشود و از خدا
نیست، پس اگر خداوند بخواهد عفو میکند و اگر بخواهد عقوبت مینماید. عبد اللَّه گفت: أبو حنیفه چنان خفقانی گرفت گویا
سنگی قورت داده!!. به أبو حنیفه گفتم: مگر نگفتم متعرّض اولاد رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نشو، و در این باره شاعر میگوید:
صفحه 87 از 174
کارهاي ما که بدانها سرزنش میشویم از این سه معنی که میگویم خارج نیست: یا کار خالق ما است، در این صورت از همان
اوان خلقت سرزنش از ما ساقط شده، یا او با ما در این کردار مذموم شریک است در این صورت آنچه از ملامت و سرزنش گریبان
270 - علیّ بن ( ما را میگیرد بدو نیز خواهد رسید. یا خالق را در آن جنایت گناهی نیست و آن تنها بر گردن فاعل آن است. ( 1
یقطین گوید: منصور دوانیقی خلیفه عبّاسی به یقطین دستور حفر چاهی در قصر عبادي داد، و او پیوسته مشغول حفر این چاه بود تا
منصور مرد ولی به ص: 345 آبی نرسید، پس خبر به مهدي عبّاسی رسید و او نیز دستور داد: تا ابد آن چاه را حفر
کنید تا به آب رسید هر چند تمام بیت المال را صرف آن کنم!. راوي گوید: یقطین برادرش أبو موسی را مأمور حفر چاه نمود، او
نیز مدام چاه را حفر نمود تا اینکه یک سوراخی در لایههاي پایینی زمین کندند که از داخل آن بویی به مشام میرسید، آنان را
هول برداشته و أبو موسی را خبر دار نمودند. او گفت: مرا به پایین برید، او را به پایین کشاندند و دهنه چاه چهل ذراع در چهل
ذراع بود، پس در محمل نشست و پایین کشیده شد، وقتی در عمق چاه قرار گرفت او را ترس گرفت و انعکاس صداي باد را در
پایین آن شنید، پس دستور داد تا آن سوراخ را کندند تا به اندازه یک درب بزرگ شد، سپس دو نفر در محمل نشسته و پایین
رفتند، و به آن دو گفت: خبري از آنجا برایم بیاورید تا بدانم آن چیست؟ راوي گوید: آن دو سرازیر شده و مدّت زمانی مکث
کردند، سپس طناب را تکان داده و بالا کشیده شدند، أبو موسی به آن دو گفت: چه دیدید؟ گفتند: امر بزرگی! مردان و زنان و
خانهها و ظروف و جنس و متاع بسیار، همه به ص: 346 سنگ مسخ شده بودند، امّا مردان و زنان لباسها بر تن
داشتند، ولی در حالت نشسته و خوابیده و تکیه داده، و وقتی به آنها دست زدیم، لباسهاشان مانند گرد پراکنده شد، و در آنجا منازل
برپایی بود! با شنیدن این مطالب أبو موسی مطلب را به مهديّ مکتوب نمود و مهديّ نیز با ارسال نامهاي به مدینه از امام موسی بن
جعفر علیهما السّلام خواست تا نزد او رود، امام علیه السّلام با شنیدن ماجرا بشدّت گریست و فرمود: اي أمیر المؤمنین، آنان الباقی
قوم عاد میباشند، خداوند بر ایشان غضب نمود و زمین همه را بلعید، آنان أصحاب أحقافاند. راوي گوید: مهديّ گفت: اي أبو
-271 از أبو أحمد هانی بن محمّد در حدیثی مرفوع نقل شده که امام کاظم (1) .«1» الحسن! أحقاف چیست؟ فرمود: رمل و ریگ
علیه السّلام فرمود: زمانی که بر هارون وارد شدم سلام کردم، و او جوابم را داد سپس گفت: اي موسی ص: 347
ابن جعفر؛ آیا این مملکت دو خلیفه دارد که نزد هر کدام مالیاتی جداگانه گرد آید؟ ( 1) گفتم: یا أمیر المؤمنین، شما را به خدا
قسم مبادا گناه مرا بر دوش کشی و سخنان یاوهاي که علیه ما گفته میشود را از دشمنان قبول کنی، شما خوب میدانی که از زمان
وفات رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله تا حال، بر ما دروغ بسته و به ما افتراء زدهاند، اکنون اگر به حرمت نسبت قوم و خویشی که
داریم اجازه دهی حدیثی از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله را که از پدرانم بمن رسیده برایت نقل میکنم، هارون گفت: اجازه
هر گاه دو خویشاوند یک » : میدهم، آن حضرت نیز با اتّصال سند به پدرانش گفت: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمودهاند
حال، قربانت گردم، تو نیز دستت را به دست من بده! ،« دیگر را لمس کنند، حسّ خویشاوندي به هیجان آمده و بیدار میشود
گفت: نزدیکتر بیا، نزدیک شدم، او دستم را گرفته سپس مرا در بر گرفت و زمانی در آغوش خود نگاه داشته سپس رها ساخت و
گفت: موسی! بنشین، راحت باش، مسألهاي پیش نیامده. من در چشمانش نگریستم دیدم پر از اشک شده سپس به خود آمدم،
هارون گفت: تو و جدّ بزرگوارت راست گفتید، خون و رگهایم چنان به جوش آمد ص: 348 که دلرحمی و
نرمخویی تمام وجودم را گرفت بطوري که دیدگانم پر از اشک گردید، مدّتها است که مسائلی در وجودم مرا به خود سرگرم
ساخته و قصد دارم در باره آنها از شما سؤالاتی کنم، و تا بحال از کسی آن سؤالات را نکردهام، در صورت پاسخ رهایت میکنم و
سعایت کسی را در بارهات نخواهم پذیرفت. زیرا به من گفتهاند که شما تا حال دروغ نگفتهاي، پس جواب پرسشهایم را به من
راست بگو. ( 1) امام علیه السّلام فرمود: گفتم: آنچه را بدانم و تو نیز به من امان دهی پاسخی خواهم داد. هارون گفت: شما در
امانی بشرط آنکه راست بگویی و تقیّه- که شما فرزندان فاطمه بدان شهرهاید- را ترك کنی. گفتم: آنچه أمیر المؤمنین میخواهند
صفحه 88 از 174
بپرسند. هارون گفت: مگر ما و شما همگی شاخ و برگ یک درخت و از نسل عبد المطّلب نیستیم، ما فرزندان عبّاس و شما
فرزندان أبو طالب، و این دو عموي پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله بودهاند، و نسبت آن دو به پیغمبر یکسان است، پس دیگر شما چه
، برتري نسبت به ما دارید؟ امام علیه السّلام فرمود: گفتم: نسبت قرب ما بیشتر است. هارون گفت: آن چگونه است؟ الاحتجاج، ج 2
1) گفتم: زیرا عبد اللَّه و أبو طالب از یک پدر و مادر بودند ولی جدّ شما؛ عبّاس از مادر عبد اللَّه و أبو طالب نبود. ) ص: 349
هارون گفت: ادّعاي شما مبنی بر اینکه وارث پیامبر خدا صلّی اللَّه علیه و آله هستید چیست در حالی که زمان وفات آن حضرت
صلّی اللَّه علیه و آله أبو طالب فوت کرده و عبّاس عموي آن حضرت در حیات بود، و همه میدانیم با وجود عمو، عموزادگان را در
ارث بهرهاي نیست؟ امام علیه السّلام فرمود: گفتم: چنانچه أمیر المؤمنین صلاح بدانند مرا از پاسخ بدین سؤال معاف دارند و جز این
موضوع هر مطلب دیگري را که بخواهند، مطرح کنند. هارون گفت: نه ممکن نیست باید جواب دهی. گفتم: پس امان بده، گفت:
پیش از آغاز کلام به تو امان داده بودم، گفتم: بر نظر علیّ با وجود فرزند صلبیّ- دختر یا پسر- هیچ کس جز پدر و مادر و همسر
سهمی نمیبرد، و آن حضرت؛ با وجود اولاد هیچ سهمی از ارث را براي عمو قائل نبود، و در کتاب خدا نیز چنین مطلبی نیامده،
عمو را » ، و بنی امیّه از روي نظر شخصی و بدون حقیقت و دلیل و مدرکی از رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله «1» البتّه تیم و عديّ
ص: 350 و از جمله ورّاث دانستهاند. و همچنین علمایی نظر و فتواي علیّ علیه السّلام را قبول « پدر حساب داشته
است که در این مسأله، «1» نموده و فتاوي ایشان بر خلاف نظرات آنها (أبو بکر و عمر و بنی أمیّه) میباشد، یکی نوح بن- درّاج
قائل به رأي علیّ بن أبی طالب علیه السّلام است، و بنا بر همین رأي نیز حکم و فتوي داده، و شما نیز او را حاکم بصره و کوفه
نمودید، و او نیز بهمین منوال قضا و داوري کرد، و چون خبر او به أمیر المؤمنین (شاید هارون یا مهديّ عبّاسیّ مراد باشد) رسید و
و فضیل بن عیاض را حاضر کردند، و همگی شهادت «3» و ابراهیم مدنیّ «2» طبق دستور، او و مخالفینش از جمله سفیان ثوريّ
دادند که این نظر، نظر حضرت علیّ علیه السّلام در این مسأله میباشد، و بنا بر نظر عالمی حجازي که این ماجرا را براي الاحتجاج،
ج 2، ص: 351 ایشان نقل کرد، أمیر المؤمنین (هارون یا مهديّ عبّاسی) به آنان گفته است: علّت فتوا ندادن شما به این مطلب چیست
با اینکه نوح بن درّاج همین گونه داوري کرده و حکم نموده است؟ ( 1) و ایشان در پاسخ گفتهاند: نوح بن درّاج جرأت بیان داشت
بهترین » : ولی ما ترسیدیم. و أمیر المؤمنین نیز با توجّه به سخن علماي سلف أهل سنّت که از پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله حدیث
را نقل نمودهاند، داوري و قضاي نوح را امضاء نمودهاند، و همچنین خود عمر بن خطّاب نیز گفته « قاضی در بین شما علیّ است
اسمی است جامع که مشمول همه اوصاف نیک و پسندیده میشود، چرا « قضاء » و .« برترین قاضی در میان ما فقط علیّ است » : است
که همه الفاظی که پیامبر صلّی اللَّه علیه و آله در مدح أصحاب و یاران خود استفاده فرموده، همچون: قراءت قرآن و پرداخت
هارون گفت: بیشتر توضیح دهید اي موسی! امام علیه السّلام فرمود: گفتم: .«1» میباشد « قضاء » واجبات و علم؛ همگی داخل در امر
آدمی با شرکت در هر مجلسی در امان و مورد احترام است و بویژه مجلس شما! هارون گفت: مانعی ندارد (خطري متوجّه شما
1) امام علیه السّلام فرمود: گفتم: دلیل دیگر در عدم ارث بردن عبّاس این است که خود ) نخواهد بود). ص: 352
.«1» رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله جماعتی که به مدینه مهاجرت نکرده و در مکّه باقی ماندند را هیچ ولایتی بر ایشان قائل نشد
و کسانی که ایمان آوردند و هجرت نکردند شما را از دوستی و » : هارون گفت: دلیل شما در این مطلب چیست؟ گفتم: آیه شریفه
و عمویم عبّاس هجرت نکرد. هارون گفت: سؤالی از تو دارم اي موسی، آیا تا ،« پیوند با آنان هیچ نیست تا هجرت کنند- انفال: 72
حال این مطلب را به کسی از دشمنان ما گفتهاي؟ یا براي کسی از فقهاء در این مورد چیزي بیان داشتهاي؟ ص:
1) گفتم: البتّه که نه. و کسی تا حال جز خود أمیر در این باره از من پرسش نکرده بود. هارون گفت: علّت اینکه به همه (از ) 353
با اینکه « اي فرزندان رسول خدا » : سنّی و شیعه) اجازه میدهید که شما را منتسب به رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله دانسته و بگویند
شما فرزندان علیّ میباشید، و آدمی تنها به پدر خود نسبت داده میشود، و فاطمه تنها ظرف است، و پیامبر تنها جدّ مادري شما
صفحه 89 از 174
است؟ امام علیه السّلام فرمود: گفتم: اي أمیر، اگر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله زنده شوند، و دخت شما را خواستگاري فرمایند
آیا به آن حضرت پاسخ مثبت خواهید داد؟ هارون گفت: سبحان اللَّه! چرا پاسخ مثبت ندهم، بلکه با این عمل بر همه عرب و عجم
و قریش افتخار میکنم. امام علیه السّلام فرمود: گفتم: ولی رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله نه از دختر من خواستگاري کند و نه من
دخت خود را به ازدواج او در خواهم آورد، گفت: براي چه؟ گفتم: زیرا آن حضرت پدر من است و پدر شما نیست! هارون به
وجد آمده و گفت: آفرین موسی! سپس گفت: علّت اینکه خود را نسل و ذرّیّه پیامبر میخوانید چیست؛ با اینکه آن حضرت از
خود نسلی باقی نگذاشت (یعنی فرزند پسر نداشت) و نسل آدمی از فرزندان پسر است نه فرزندان دختر، و شما اولاد دختر میباشید
1) امام علیه السّلام فرمود: گفتم: از شما به حقّ خویشاوندي درخواست ) در حالی که دختر نسل ندارد؟! ص: 354
میکنم؛ و بحقّ قبر و آن کس که در آن است (شاید مراد حضرت روضه مبارکه نبويّ باشد) شما را قسم میدهم که مرا از پاسخ به
این پرسش معذور دارید!. هارون گفت: هرگز، حتماً باید شما اولاد علیّ، دلیل خود را اقامه کنید، و تو؛ بنا بر اخباري که به من
رسیده پیشوا و امام آنان در این روزگار هستی، و بدان که امکان ندارد در سؤالاتم تو را معاف کنم، و دلیل همه آنها باید از قرآن
باشد، شما اولاد علیّ مدّعی هستید که هیچ کلمه و حرفی از قرآن بر شما پوشیده نیست و از تأویل تمامی آنها باخبرید و مستند شما
و با این آیه خود را از آراء و نظرات علماء و قیاس ایشان « در کتاب هیچ چیزي را فرو گذار نکردهایم- انعام: 38 » : این آیه که
و از فرزندان ] » : بینیاز میدانید. امام علیه السّلام سخن خود را با أعوذ باللَّه و بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم و ذکر این آیه شروع کردند
او (حضرت نوح یا ابراهیم علیه السّلام)] داود و سلیمان و ایّوب و یوسف و موسی و هارون را [راه نمودیم]، و نیکوکاران را این
، اي أمیر المؤمنین پدر عیسی کیست؟ الاحتجاج، ج 2 ،« چنین پاداش میدهیم. و زکریّا و یحیی و عیسی و الیاس را- انعام: 84 و 85
1) گفت: عیسی پدر ندارد، گفتم: پس وي را از راه مریم علیها السّلام به سایر اولاد پیامبران ملحق نمودیم، و به همین ) ص: 355
ترتیب ما نیز از طریق مادرمان فاطمه علیها السّلام به نسل رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله ملحق میگردیم، آیا بیشتر توضیح دهم اي
پس هر که با تو، پس از آن » : أمیر المؤمنین؟ گفت: اگر دلیل دیگري هم داري بیاور. امام علیه السّلام فرمود: گفتم: این آیه شریفه
دانشی که به تو رسید، در باره او (عیسی یا حقّ) ستیزه و جدل کند، بگو: بیایید تا ما و شما پسران خویش و زنان خویش و خودمان
و تا حال کسی ادّعا نکرده که رسول « را بخوانیم، آنگاه دعا و زاري کنیم و لعنت خدا را بر دروغگویان بگردانیم- آل عمران: 61
خدا صلّی اللَّه علیه و آله هنگام مباهله با نصاري کسی را جز علیّ بن أبی طالب و فاطمه و حسن و حسین را به همراه خود و در زیر
کسی که بمنزله خودمان ) « أَنْفُسَ نا » فاطمه، و « نِساءَنا » در آیه؛ حسن و حسین، و مراد از « أَبْناءَنا » رداي خود قرار دادهاند، پس مراد از
است) علیّ بن أبی طالب علیهم السّلام میباشد، افزون بر اینکه تمام علما بر این خبر اجماع کردهاند که جبریل در روز احد (که
همه پراکنده شده و تنها علیّ در مقام دفاع آن حضرت ماند) گفت: اي محمّد این عمل علیّ نشانه فداکاري و جانفشانی حقیقی
1) و جبرئیل گفت: اي ) است، و رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله فرمود: چون او از من است و من از او. ص: 356
شمشیر » « لا سیف إلّا ذو الفقار و لا فتی إلّا علیّ » : رسول خدا، و من نیز از شما دو تن هستم. آنگاه جبرئیل در ادامه سخن خود گفت
و کلمهاي که جبرئیل در باره علیّ علیه السّلام بکار برد همان طور بود که خداوند ،« واقعی، ذو الفقار و جوانمرد واقعی، علیّ است
ما ،« جوانی که او را ابراهیم گویند- انبیاء: 60 » : متعال در مورد خلیل خود؛ ابراهیم استعمال نمود. خداوند در این آیه فرماید
عموزادگان تو افتخارمان بر این است که جبرئیل گفته که: از ما است!. هارون گفت: آفرین موسی! نیاز و حاجات خود را براي ما
بگو. امام علیه السّلام فرمود: گفتم: نخست حاجت من این است که اجازه دهی پسر عمویت به حرم جدّ خود و نزد عیالش مراجعت
272 - و نقل است که مأمون به قوم خود گفت: آیا میدانید چه کسی تشیّع را به من ( کند. هارون گفت: تا ببینیم، إن شاء اللَّه. ( 2
آموخت؟ جمع حاضر همگی گفتند: نه بخدا نمیدانیم. گفت: هارون الرّشید آن را به من تعلیم داد، پرسیدند: چطور ممکن است،
1) مأمون گفت: ایشان را براي بقاي ملک و سلطنت خود ) حال اینکه او این خاندان را به قتل میرساند؟! ص: 357
صفحه 90 از 174
میکشت، زیرا حکومت و ملک داري عقیم است (یعنی فامیل و غیر فامیل نمیشناسد). سپس ادامه داد: روزي موسی بن جعفر
علیهما السّلام بر هارون وارد شد و او در مقابلش برخاسته و از او استقبال نموده و در صدر مجلس او را نشانده و در مقابلش
نشست، و مطالبی میانشان ردّ و بدل شد. سپس موسی بن جعفر علیهما السّلام به پدرم گفت: اي أمیر المؤمنین، خداوند عزّ و جلّ بر
والیان عهد خود واجب فرموده که حاجات فقراي امّت را برآورده و مشکل غرامت دیدگان را حلّ کنند، و دین سنگین بدهکاران
را پرداخت کنند، و بیلباسها را جامه پوشند، و رفتارشان با اسرا نیکو باشد، و شما از همه به انجام این فرمایشات سزاوارترید. هارون
گفت: همین گونه خواهم کرد اي أبو الحسن. سپس با قیام موسی بن جعفر پدرم نیز برخاسته و میان دو دیده و صورت او را بوسید
سپس روي بجانب من و أمین و مؤتمن نموده و گفت: اي عبد اللَّه و اي محمّد و اي ابراهیم پیشاپیش پسر عمو و آقاي خود حرکت
کنید، و رکاب او را گرفته و جامهاش را مرتّب کنید و تا درب منزلش او را مشایعت نمایید، بعد موسی پنهانی مرا بشارت به خلافت
1) سپس به نزد هارون ) ص: 358 .« هر گاه به خلافت رسیدي رفتارت با فرزندانم خوب باشد » : داده و گفت
بازگشتیم، و در میان برادرانم من جرأت و جسارت بیشتري در برابر پدر داشتم، پس وقتی مجلس خلوت شد گفتم: اي أمیر
المؤمنین، این مرد که بود که آنقدر به او عزّت و احترام گذاشتید؛ در مقابلش از جا برخاسته و به استقبالش رفتی، وي را در صدر
مجلس نشاندي و خود پایینتر نشستی و به ما فرمان دادي برایش رکاب گیریم؟ هارون گفت: او امام مردم و حجّت خدا بر خلق؛ و
خلیفه او بر بندگان است. گفتم: اي أمیر المؤمنین، مگر این صفات منحصراً در شما و براي شما نیست؟ گفت: من در ظاهر و از سر
اجبار و غلبه امام جماعت و مردم هستم و موسی بن جعفر امام حقّ است. بخدا سوگند اي فرزندم او به جانشینی رسول خدا صلّی
اللَّه علیه و آله از من و همه مردم سزاوارتر است، و بخدا سوگند اگر تو هم که فرزند من هستی بخواهی حکومت را از من بگیري،
گردنت را میزنم، زیرا حکومت عقیم است و فرزندي ندارد. پس هنگام حرکت از مدینه به مکّه هارون دستور داد دویست دینار
در کیسهاي سیاه بریزند و به فضل بن ربیع گفت: این پول را به موسی بن جعفر بده و از قول من به او ص: 359
بگو: فعلًا دستمان تنگ است و در آینده صله و برّ ما به شما خواهد رسید. مأمون گوید: من به این عمل پدر اعتراض کرده و گفتم:
اي أمیر المؤمنین، صله شما به فرزندان مهاجر و انصار و قریش و بنی هاشم و آنکه حسب و نسب او را نمیشناختید پنج هزار دینار
به پایین بود حال اینکه به موسی بن جعفري که آن همه عزّت و احترام و اجلال نمودي دویست دینار؟!! این کمترین انعام شما بوده
که تا حال به کسی دادهاید!. هارون گفت: خفه شو بیمادر! اگر آنچه ضمانت کرده بودم به او میدادم هیچ تضمینی وجود نداشت
که فردا با صد هزار شمشیر از شیعیان و موالی مقابل من نایستد، و فقر و ناداري او و أهل بیتش براي من و شما آرامشبخشتر از
273 - و گفتهاند: وقتی هارون الرّشید وارد مدینه شد یکسر نزد روضه نبويّ رفت و ( ثروتمند شدن و دست باز بودن ایشان است. ( 1
با او گروهی از مردم نیز بودند، پس نزد قبر آن حضرت رفته و گفت: سلام بر تو اي رسول خدا، سلام بر تو اي پسر عمو- و بر این
، کلام بر دیگران میبالید-. پس حضرت کاظم علیه السّلام نزد قبر پیش آمده و گفت: سلام بر تو اي رسول خدا، الاحتجاج، ج 2
( ص: 360 سلام بر تو اي پدر!!. با شنیدن این کلام رنگ رخسار هارون دگرگون شد و آثار خشم در سیمایش هویدا گشت. ( 1
چطور میشود و این شدنی نیست و » : -274 از امام کاظم علیه السّلام نقل است که فرمود: وقتی این بیت شعر مروان بن- ابی حفصه
را شنیدم، این مطلب تمام شب مرا مشغول ساخت، پس بخواب رفته و شنیدم «!؟ نخواهد بود. که دخترزادهها بجاي عموها ارث برند
هاتفی در خواب میگوید: چطور میشود و این شدنی نیست و نخواهد بود. که مشرکین پرچمداران اسلام باشند! دخترزادگان
نصیب خود را از جدّشان میبرند. و عمو بدون سهم کنار میرود، آزادشده در کفر را چه به ارث، و تنها. از ترس شمشیر اظهار
در کنار سرگردان میایستد. در باره آن، و خویشان او را مانع میشوند، بیشکّ فرزند فاطمه که «1» اسلام کرده، و فرزند نثله
275 - و محمّد بن حسن در مجلس هارون در (1) مشهور و زبانزد است. از عموزادهها ارث را میبرد. ص: 361
مکّه از موسی بن جعفر علیهما السّلام پرسید: آیا براي فرد محرم (که لباس احرام عمره یا حجّ بتن دارد) جایز است که در زیر سایه
صفحه 91 از 174
سقف محمل خود برود؟ فرمود: با اختیار براي او جایز نیست. محمّد بن حسن به آن حضرت گفت: آیا با اختیار براي او جایز است
در سایه حرکت کند؟ فرمود: آري. با شنیدن این پاسخ محمّد بن حسن خندید، و موسی بن جعفر علیهما السّلام بدو گفت: آیا از
سنّت پیامبر به شگفت آمده و آن را مسخره میکنی؟!، بدرستی که رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله سایهبان را در احرام از سر خود
نیست، و هر که قسمتی از آن را «1» برداشت، و در حالی که محرم بود زیر سایه حرکت کرد، اي محمّد احکام خداوند قابل قیاس
(1) با قسمتی دیگر قیاس کند از راه حقّ گمراه میشود. محمّد بن حسن خاموش شد و هیچ پاسخی نداد. ص: 362
-276 و میان أبو یوسف قاضی و أبو الحسن موسی الکاظم علیه السّلام در حضور مهديّ عبّاسی نزدیک بهمان سؤالات مطرح شد،
و آن حضرت از أبو یوسف پرسشی فرمود که از جوابش درماند و نتوانست چیزي بگوید، پس به آن حضرت گفت: من قصد دارم
از شما پرسشی کنم، فرمود: بیان کن. پرسید: استفاده از سایهبان براي محرم چه حکمی دارد؟ فرمود: جایز نیست. گفت: اگر چادر
بزنند و داخل آن بشوند چطور؟ فرمود: عیبی ندارد. أبو یوسف گفت: آن دو با هم چه فرقی دارند؟ راوي گوید: حضرت کاظم
علیه السّلام فرمود: آیا زن حائض نمازش را باید قضا کند؟ گفت: نه، فرمود: روزه را چطور؟ گفت: آري باید قضایش را بجاي
آورد، فرمود: براي چه؟ گفت: حکم خدا این چنین است، حضرت فرمود: آنهم این گونه است! مهديّ عبّاسی به أبو یوسف گفت:
277 - و (1) میبینم که نتوانستی کاري از پیش بري، گفت: اي أمیر المؤمنین جواب دندانشکنی بمن داد. ص: 363
از امام حسن عسکريّ علیه السّلام نقل است که: مردي از خواصّ شیعیان در حالی که میلرزید در خلوت به حضرت موسی بن
جعفر علیهما السّلام گفت: اي زاده رسول خدا، من از عمل منافقانه فلانی در اظهار اعتقاد وصیّت و امامت شما در هراسم، آن
حضرت فرمود: چطور؟ گفت: روزي با او در مجلس فلانی بودم، و با او مردي از بزرگان بغداد بود، پس صاحب مجلس بدو گفت:
تو فکر میکنی صاحب و رفیقت موسی بن جعفر امام است نه این خلقی که روي این تخت نشستهاند؟ و صاحب شما به او گفت:
من این گونه نمیگویم، بلکه میپندارم که موسی بن جعفر امام نیست، و هر چند که اعتقاد ندارم که او غیر امام است، پس بر من و
هر که آن اعتقاد ندارد لعنت خدا و فرشتگان و همه مردمان باد!. پس صاحب مجلس به او گفت: خدا جزاي خیرت دهد، و لعنت
خدا بر آنان که علیه تو نزد من سعایت و بدگویی نمودند. ص: 364 امام موسی بن جعفر علیهما السّلام فرمود: این
طور که تو پنداشتهاي نیست، بلکه صاحب و رفیقت داناتر از تو میباشد، او تنها گفت: موسی غیر امام است، یعنی آن غیر امام پس
موسی غیر او است، پس او امام است، پس تنها با این قول اثبات امامت مرا نموده و از دیگري این مقام را نفی کرده، اي عبد اللَّه!
کی این پندار تو از برادرت که منافق است زایل میشود، پس آن مرد حرفهاي دوستش را فهمیده و بسیار محزون شده و گفت: اي
زاده رسول خدا، من مالی ندارم تا او را راضی کنم، ولی قسمتی از اعمال عبادي و صلوات بر شما أهل بیت را و لعنت بر دشمنانتان
278 - و نقل است که امام کاظم ( را به او بخشیدم!. حضرت موسی بن جعفر علیهما السّلام فرمود: اکنون از آتش خارج شدي. ( 1
علیه السّلام فرموده: یک فقیهی که در پی نجات یتیمی از ایتام ما- که نه ما را دیده و نه به ما دسترسی ص: 365
دارد- برآید، و او را در حدّ نیازش آموزش دهد، [تحمّل این یک فقیه] بر ابلیس سختتر از هزار عابد است. زیرا فرد عابد فقط
براي نجات خودش تلاش میکند، ولی فقیه علاوه بر خود به فکر تمام بندگان خدا میباشد، تا آنان را از دست ابلیس و یارانش
279 - و نقل است که امام کاظم علیه ( نجات دهد، به همین خاطر [مقام او] نزد خداوند از هزار هزار زن و مرد عابد برتر است. ( 1
السّلام صوتی زیبا و قرائتی دلنشین داشت، پس یکی از روزها فرمود: بدرستی که علیّ بن الحسین علیهما السّلام وقتی شروع به
قرائت قرآن میکرد چه بسا کسانی که بر آن حضرت میگذشتند از آواز خوش او مدهوش میشدند، و اگر امام چیزي از آواز
خوشش را آشکار سازد مردمان تاب شنیدن آن را نخواهند داشت. یکی پرسید: مگر رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله با مردم نماز
[جماعت] نمیخواند و آوازش را به خواندن بلند نمیکرد؟ حضرت فرمود: رسول خدا صلّی اللَّه علیه و آله در حدّ تحمّل و طاقت
ایشان که پشت سرش بودند آوازش را بلند میکرد. ص: 366
صفحه 92 از 174
« در توحید و عدل و جز آن دو بر مخالف و موافق و غریب و فامیل » « احتجاج